English to Persian sentences collection for daily use sentences & to improvise English & Persian Language.
For more sentences try our free android app.
1 |
I just don’t know what to say. |
من فقط نمی دانم چه بگویم. |
2 |
Education in this world disappoints me. |
آموزش در جهان من را نا امید کرده است. |
3 |
I’m going to go. |
می خواهم بروم. |
4 |
Hurry up. |
عجله کن! |
5 |
This is always the way it has been. |
کارها همیشه به این قرار بود. |
6 |
No, he’s not my new boyfriend. |
نه، او دوستپسر جدید من نیست. |
7 |
I love you. |
عاشقتم |
8 |
I love you. |
من ترا دوست دارم. |
9 |
I love you. |
من عشق تو هستم. |
10 |
I don’t like you anymore. |
من دیگر تو را دوست ندارم. |
11 |
I don’t speak Japanese. |
من ژاپنی صحبت نمیکنم. |
12 |
Nobody understands me. |
هیچکس مرا درک نمیکند. |
13 |
I learned to live without her. |
یاد گرفتم که بدون او زندگی کنم. |
14 |
It’s useless to keep on thinking any more. |
فکر کردن دیگر فایدهای ندارد. |
15 |
I have too many things on my mind these days. |
این روزها افکار زیادی در سر دارم. |
16 |
I just wanted to check my email. |
فقط میخواستم ایمیلم را چک کنم. |
17 |
Do you really need to ask the question to know the answer? |
آیا برای فهمیدن جواب حتماً باید سؤال بپرسی؟ |
18 |
You can’t expect me to always think of everything! |
نباید همیشه انتظار داشته باشی که من فکر همه چیز را بکنم! |
19 |
I suppose that behind each thing we have to do, there’s something we want to do… |
به نظر من، در ورای هر چیزی که مجبور به انجام دادنش هستیم، چیزی هست که مایل به انجام آن هستیم… |
20 |
You really don’t have the right priorities! |
شما واقعاً واجد اولویتهای مناسب نیستید! |
21 |
Don’t expect others to think for you! |
انتظار نداشته باشید که دیگران به جای شما فکر کنند! |
22 |
You never have time for important things! |
تو هیچگاه برای چیزهای مهم وقت نداری! |
23 |
What’s going on in the cave? I’m curious. “I have no idea.” |
در این غار چه می گذرد؟ من کنجکاو هستم. “من هیچ حدسی نمی زنم.” |
24 |
Thank you for helping me. “Don’t mention it.” |
ممنون برای کمکتان. “قابلی نداشت.” |
25 |
Do you speak Italian? |
ایتالیایی صحبت میکنی؟ |
26 |
If you don’t want to put on sunscreen, that’s your problem. Just don’t come complaining to me when you get a sunburn. |
اگر تو نمی خواهی ضد آفتاب بزنی مشکل خودت است. پس دیگر از آفتاب سوختگی پیش من شکایت نکن. |
27 |
You did this intentionally! |
از قصد این کار رو کردی. |
28 |
I can’t cut my nails and do the ironing at the same time! |
من قادر نیستم همزمان ناخن هایم را کوتاه کنم و اتو بزنم! |
29 |
What is your greatest source of inspiration? |
منبع بزرگ الهام گرفتنت چیست؟ |
30 |
People who love doubt nothing, or doubt everything. |
مردم دوست دارند یا به هیچ چیز شک نکنند یا به همه چیز شک کنند. |
31 |
You had plenty of time. |
تو وقت زیادی داشتی. |
32 |
What are you talking about? |
درباره چه حرف می زنید؟ |
33 |
You have been thinking about this problem the whole morning. Take a break; go eat lunch. |
تو روی این مسئله تمام صبح فکر کرده ای. استراحتی کن و ناهار بخور. |
34 |
Open the cupboard to the left, the bottles are in there. |
در سمت راست قفسه را باز کن.بطری ها در آنجا قرار دارند |
35 |
I suggest that we go out on Friday. |
من پیشنهاد می کنم جمعه بیرون برویم. |
36 |
I need your advice. |
من به مشوت شما احتیاج دارم. |
37 |
Death is only a horizon, and a horizon is nothing save the limit of our sight. |
مرگ تنها یک افق است؛ و افق چیزی بیش از حد دید ما نیست. |
38 |
Until you make peace with who you are, you’ll never be content with what you have. |
تا زمانی که با خود، سازش نکرده ای، هرگز نسبت به آنچه که داری، راضی نخواهی شد. |
39 |
The early bird catches the worm. |
زود بری بهتر گیرت میاد |
40 |
It was raining when we left, but by the time we arrived, it was sunny. |
وقتی که بیرون آمدیم باران می آمد، اما حدود زمانی که رسیدیم آفتابی بود. |
41 |
I went to drink a beer with friends. |
من برای نوشیدن آبجو با دوستانم بیرون رفتم. |
42 |
The film started at 2 o’clock. |
فیلم ساعت دو شروع شد. |
43 |
I work even on Sunday. |
من حتی روزهای یکشنبه هم کار می کنم. |
44 |
Are you not tired? |
آیا خسته نیستی؟ |
45 |
You should tell him the truth. |
شما باید حقیقت را به او بگویید |
46 |
You should work hard. |
تو باید سخت کار کنی. |
47 |
Do you know how to use a dictionary? |
آیا بلدید چگونه از لغت نامه استفاده کنید؟ |
48 |
Your hair wants cutting. |
بایست موهایت کوتاه شوند. |
49 |
Can you make yourself understood in English? |
میتوانید به زبان انگلیسی منظورتان را بفهمانید؟ |
50 |
You can’t swim, can you? |
نمی توانی شنا کنی، می تونی؟ |
51 |
How about you? |
تو چطور؟ |
52 |
Why did you say such a thing? |
برای چه چنین چیزی گفتی؟ |
53 |
You are old enough to know better than to act like that. |
تو آنقدر بزرگ شده ای که بدانی بهتر از آن باید رفتار کنی. |
54 |
You’re forever making mistakes. |
تو به طور مکرر اشتباه می کنی. |
55 |
You should ask your father for his advice and follow it. |
تو باید از پدرت راهنمایی بخواهی و به آن عمل کنی. |
56 |
Go back to your seat. |
به صندلی خود برگرد. |
57 |
Is your watch correct? |
آیا ساعتت درست است؟ |
58 |
Just follow your heart. |
به سادگی از قلبت پیروی کن. |
59 |
I think you’re right. |
فکر می کنم حق با توست. |
60 |
I expect you know all about it. |
انتظار دارم همه چیز را راجع به آن بدانی. |
61 |
I’ll treat you. |
من از تو مراقبت خواهم کرد.. |
62 |
I as well as you am to blame. |
منم به اندازه تو مقصر هستم. |
63 |
It is hard to distinguish you from your brother. |
تشخیص دادن تو از برادرت دشوار است. |
64 |
I would prefer to speak to you in private. |
من ترجیح می دادم که به طور خصوصی با شما سخن بگویم. |
65 |
All of you did good work. |
کار همهتان خوب بود. |
66 |
Nothing is so tasty as the dish you make. |
هیچ چیزی به اندازه ی غذایی که درست می کنی خوشمزه نیست. |
67 |
I do not for a moment think you are wrong. |
حتی برای یک لحظه فکر نمی کنم که اشتباه می کنی. |
68 |
We will miss you badly. |
بدجوری دلمان برایت تنگ خواهد شد. |
69 |
It is because you work too much that you are sleepy all the time. |
به این دلیل که تو بسیار کار می کنی، همیشه خواب آلود هستی. |
70 |
Are my socks dry already? |
آیا جوراب هایم خشک شده اند؟ |
71 |
Air is a mixture of gases. |
هوا مخلوطی از گازها است. |
72 |
Many stars were shining in the heavens. |
ستاره های بسیاری در آسمان می درخشیدند. |
73 |
Seen from the sky, the bridge appears more beautiful. |
اگه از بالا ببینی این پل خیلی قشنگ تر به نظر میاد. |
74 |
Is there a table available for two on Friday? |
آیا میزی برای دو نفر در روز جمعه وجود دارد؟ |
75 |
To make money is not the purpose of life. |
پول در آوردن هدف زندگی نیست. |
76 |
A blonde is speaking to her psychiatrist. |
یک زن بلوند با روانپزشکش صحبت میکند. |
77 |
The gold coin was much more valuable than was supposed. |
سکه طلا از آنچه که تصور می شد، ارزش بیشتری داشت. |
78 |
Money ruins many. |
پول بسیاری را فاسد می کند. |
79 |
Too much money? |
پول خیلی زیاد؟ |
80 |
Little money, few friends. |
پول کم، دوستان کم. |
81 |
Money enables you to buy anything. |
پول شما را قادر می سازد تا هر چیزی را بخرید. |
82 |
Prices have been gradually rising in recent years. |
قیمت ها به تدریج در طی سالهای اخیر افزایش یافته اند. |
83 |
I have seen little of him of late. |
اخیراً، او را به ندرت دیده ام. |
84 |
Slight inattention can cause a great disaster. |
کوچک ترین بی توجهی ممکنه به فاجعه ختم بشه |
85 |
Astonishment deprived me of speech. |
از شدت تعجب زبانم بند آمد. |
86 |
It is the students’ duty to clean their classrooms. |
این وظیفه دانش آموزان است که کلاسهایشان را تمیز کنند. |
87 |
Get out of the classroom. |
گمشو از کلاس بیرون. |
88 |
Let’s pass by the church. |
بگذار از کنار کلیسا بگذریم. |
89 |
The strong wind died away at night. |
باد شدید شب قطع شد. |
90 |
Effectively dealing with competition is an important part of life. |
مواجههی مؤثر با مسئلهی رقابت بخش مهمی از زندگی محسوب میشود. |
91 |
Add a little milk. |
کمی شیر اضافه کن. |
92 |
His low salary prevents him from buying the house. |
حقوق کم او او را از خانه خریدن باز می دارد. |
93 |
Suddenly rain began to fall. |
ناگهان باران باریدن گرفت. |
94 |
Hurry, and you will catch the train. |
عجله کن، تا به قطار برسی. |
95 |
Hurry up, or you will be late. |
عجله کن، وگرنه دیر خواهی کرد. |
96 |
Hurry up, and you will be on time. |
عجله کن، تا به موقع برسی. |
97 |
You make mistakes if you do things in a hurry. |
اگر در انجام کار ها عجله کنی، اشنباه می کنی |
98 |
The holiday ended all too soon. |
تعطیلات خیلی زود تمام شد. |
99 |
The chances are that the bill will be rejected. |
هرچه شانس بود بیل از دست داد. |
100 |
I don’t feel well. Could you give me some medicine? |
حالم خوب نیست.می شود مقداری دارو به من بدهی؟ |
101 |
Take it easy. |
آسان بگیرش. |
102 |
Never mind. Anyone can make mistakes. |
اشکالی ندارد. همه می توانند اشتباه کنند. |
103 |
Several newspapers published the story. |
مجلا ت گونا گونی آن داستان را منتشر کردند. |
104 |
I try. |
امتحان میکنم |
105 |
I try. |
تست میکنم |
106 |
The countries concerned settled the dispute by peaceful means. |
کشورهای ذیربط، اختلاف را از طریق ابزارهای مسالمت آمیز حل و فصل نمودند. |
107 |
People who are afraid of making mistakes will make no progress in English conversation. |
کسانی که از اشتباه کردن می ترسند،نمی توانند در مکالمه انگلیسی پیشرفت کنند |
108 |
Don’t worry about making mistakes. |
نگران اشتباه کردن نباش. |
109 |
The cold weather continued for three weeks. |
هوای سرد تا سه هفته ادامه یافت. |
110 |
Do you play a musical instrument? |
آیا تو سازی موسیقیایی می نوازی؟ |
111 |
After a storm comes a calm. |
پس از طوفان، آرامش گسترده میگردد. |
112 |
The school is two kilometers ahead. |
مدرسه دو کیلومتر به سمت جلو است. |
113 |
The more you study, the more you discover your ignorance. |
هر چه بیشتر بخوانی، بیشتر به نادانیت پی می بری. |
114 |
Don’t make fun of foreigners. |
خارجی ها را مسخره نکن. |
115 |
I’d rather stay home than go out. |
ترجیح می دهم در خانه بمانم تا اینکه بیرون بروم. |
116 |
I will show you a new approach to foreign language learning. |
من شیوه ای نو برای یادگیری زبان نشانت می دهم. |
117 |
We have to buy them from abroad. |
باید آنها را از خارج بخریم. |
118 |
The sea was as smooth as glass. |
دریا مثل شیشه صاف بود. |
119 |
I cast my net into the sea. |
من تور ماهیگیری ام را به درون دریا انداختم. |
120 |
The community is made up of individuals. |
جامعه متشکل از اشخاص است. |
121 |
The date and place of the meeting have been fixed. |
تاریخ و زمان جلسه ثابت و معین شده است. |
122 |
Absence makes the heart grow fonder. |
دوری باعث علاقمندی می شود. |
123 |
Absence makes the heart grow fonder. |
دوری و دوستی. |
124 |
We must preserve our peaceful constitution. |
ما باید قانون اساسی صلح آمیز خود را حفظ کنیم. |
125 |
We are a peace-loving nation. |
ما ملت صلح دوستی هستیم. |
126 |
We are working in the interest of peace. |
ما در جهت صلح تلاش می کنیم. |
127 |
We came to the conclusion that we should help him. |
ما به این نتیجه رسیدیم که باید به او کمک کنیم. |
128 |
We are longing for world peace. |
ما مشتاق صلح جهانی هستیم. |
129 |
We are anxious for world peace. |
ما به شدت خواهان صلح جهانی هستیم. |
130 |
We should make every effort to maintain world peace. |
ما باید هر گونه تلاشی را جهت حفظ صلح جهانی انجام دهیم. |
131 |
We talked in sign language. |
ما با زبان اشاره صحبت کردیم. |
132 |
We set out on our journey full of hope. |
ما سفرمان را با پر از آرزو شروع کردیم ( میکنیم) |
133 |
We got all the materials together. |
ما تمام مواد را یکجا بدست آوردیم |
134 |
We have enjoyed peace for more than forty years. |
ما بیش از 40 سال است که از صلح برخوردار شده ایم. |
135 |
Our project collapsed. |
پروژه ی ما زمین گیر شده است. |
136 |
Our ultimate goal is to establish world peace. |
هدف غایی ما برقراری صلح جهانی است. |
137 |
It is considered impossible to travel back to the past. |
سفر کردن به گذشته مسئله ای غیر ممکن تلقی شده است. |
138 |
In case of fire, you should dial 119. |
در صورت آتش سوزی، شما باید با شماره 119 تماس بگیرید. |
139 |
In case of a fire, use this emergency stairway. |
به هنگام آتش سوزی از پله های اضطراری استفاده کنید. |
140 |
There is no smoke without fire. |
تا نباشد چیزکی، مردم نگویند چیزها. |
141 |
The fire is going out; will you add some wood? |
آتش دارد خاموش می شود.می توانی کمی چوب اضافه کنی؟ |
142 |
I have peace at home. |
من در خانه آرامش دارم. |
143 |
The house was in flames. |
خانه شعله ور شده بود. |
144 |
I had to help with the housework. |
میبایست در کارهای خانه کمک کنم. |
145 |
After a couple of drinks, the guy was feeling no pain. |
بعد از چند نوشیدنی، دیگر آن مرد دردی احساس نمی کرد. |
146 |
Many kinds of birds live in Japan. |
در ژاپن، پرنده های گوناگون می زیند. |
147 |
A fox is not caught twice in the same snare. |
یک روباه دوبار در یک دام نمی افتد. |
148 |
Above all, be patient. |
بالاتر از هر چیز این است که صبور باشی. |
149 |
It is good for nothing. |
به هیچ دردی نمی خورد. |
150 |
I want something cold to drink. |
من چیزی سرد برای نوشیدن می خواهم. |
151 |
What’s up? |
چه خبر؟ |
152 |
If it were to rain tomorrow, the match would be postponed. |
اگر قرار بود فردا باران ببارد، مسابقه به تعویق میافتاد. |
153 |
I got soaked to the skin. |
تا مغز استخوان خیس شدم. |
154 |
Musicians are usually sensitive to criticism. |
موسیقیدانان معمولاً نسبت به انتقاد حساس هستند. |
155 |
Don’t make any noise, I’m studying. |
سر و صدا ایجاد نکن, من دارم مطالعه می کنم |
156 |
The temperature falls. |
تب پایین آمده است. |
157 |
The roof is really in need of repair. |
پشت بام واقعا به تعمیر احتیاج دارد. |
158 |
Could you pass me the salt, please? |
می شود به من نمک را بدهی، لطفا؟ |
159 |
Please pass me the salt. |
لطفا نمک را به من بده. |
160 |
Pass me the salt, would you? |
نمک را به من بده، ممکنه؟ |
161 |
Pass me the salt and pepper, please. |
نمک و فلفل را بگردان، لطفا. |
162 |
We season with salt. |
ما با چاشنی نمک طعم می دهیم. |
163 |
I wanted some salt, but there was none in the jar. |
من نمک می خواستم، ولی در بطری شیشه ای هیچ نبود. |
164 |
I saw a light in the distance. |
من از دور یک روشنایی دیدم. |
165 |
I could see Tokyo Tower far away. |
برج توکیو را میتوانستم در دوردست ببینم. |
166 |
It’s too far to walk to the station, so let’s take a bus. |
پیاده روی تا ایستگاه طولانی است پس بیا سوار اتوبوس شویم. |
167 |
Learning English is hard work. |
یادگیری زبان انگلیسی کار سختی است. |
168 |
English has become an international language. |
انگلیسی به یک زبان بین المللی تبدیل شده است. |
169 |
It is difficult to express one’s thoughts in English. |
بیان افکار به زبان انگلیسی دشوار است. |
170 |
Permanent peace is nothing but an illusion. |
صلح پایدار چیزی نیست بجز یک توهم. |
171 |
I think a movie is more entertaining than any book. |
من فکر می کنم که یک فیلم بیشتر از یک کتاب سرگرم کننده است. |
172 |
The rain whipped against the window. |
باران به پنجره تازیانه می زد. |
173 |
Let’s go back before it begins to rain. |
بیا برگردیم قبل از آنکه باران باریدن بگیرد. |
174 |
I’ll explain how to take this medicine. |
من توضیح خواهم داد که چگونه این دارو را مصرف کنید. |
175 |
Ichiro puts friendship above profit. |
ایچارو دوستی را بالاتر از منفعت می داند. |
176 |
Don’t attempt two things at a time. |
در یک زمان برای دو چیز تلاش نکن. |
177 |
What on earth are you doing here? |
اینجا داری چی کار می کنی؟ |
178 |
He worked hard. |
خیلی سخت کار می کرد. |
179 |
She told him once and for all that she would not go to the movie with him. |
آن زن یک بار برای همیشه به او گفت که با او به سینما نخواهد رفت. |
180 |
The doctor told her that she should take a rest. |
دکتر به او گفت او باید استراحت کند. |
181 |
A good doctor follows his own directions. |
دکتر خوبی کسی است که به راهنمایی های خودش عمل کند. |
182 |
Being a doctor helped me greatly during the journey. |
دکتر بودنم در طی سفر به من کمک بزرگی کرد. |
183 |
I lost consciousness. |
من هوشیاری ام را از دست دادم. |
184 |
The committee was split over the project. |
اعضای کمیته در مورد پروژه دو دیدگاه متفاوت داشتند. |
185 |
Have you met her before? |
قبلا او را دیده بودی؟ |
186 |
There used to be a green field here; now there’s a supermarket. |
اینجا قبلا یک مزرعهی سرسبز بود، ولی حالا یک سوپرمارکت است. |
187 |
We are not born for ourselves. |
ما برای خودمان به دنیا نیامده ایم. |
188 |
We discussed the matter with each other. |
ما مساله را با یکدیگر مورد بررسی قرار دادیم. |
189 |
I want to go with you. |
می خواهم با تو بیایم. |
190 |
I’m learning how to type. |
من دارم یاد می گیرم که چگونه تایپ کنم. |
191 |
I prefer coffee to tea. |
قهوه را به چای ترجیح می دهم. |
192 |
I exempted her from working overtime. |
من او را از اضافه کار معاف کردم. |
193 |
Do you think that my way of teaching is wrong? |
آیا فکر میکنی که روش درس دادن من اشتباه است؟ |
194 |
I have a friend whose father is a famous pianist. |
من دوستی دارم که پدرش پیانیست مشهوری است. |
195 |
We made a contract with the firm. |
ما با شرکت قرارداد بستیم. |
196 |
There is little wine left. |
کمی شراب باقی مانده است. |
197 |
If you had a word processor, you’d be free from all this trouble. |
اگر یک واژهپرداز میداشتید، از تمام این دردسرها خلاص میشدید. |
198 |
I need a lot of cloth to make a long dress. |
من برای درست کردن یک لباس بلند به مقدار زیادی پارچه احتیاج دارم. |
199 |
Lobsters belong to a class of marine animals. |
میگو به دسته ی حیوانات دریایی تعلق دارد. |
200 |
Which do you like better, rock music or classical music? |
از کدامیک بیشتر خوشتان میآید، موسیقی راک یا موسیقی کلاسیک؟ |
201 |
The candle went out by itself. |
شمع خود به خود خاموش شد. |
202 |
A tea with lemon, please. |
یک چای با لیمو، لطفاً. |
203 |
The radio was invented by Marconi. |
رادیو توسط مارکونی اختراع شد. |
204 |
Please turn off the light. |
لطفا چراغ را خاموش کن. |
205 |
Barking dogs seldom bite. |
سگهایی که پارس می کنند، بندرت گاز می گیرند. |
206 |
Good. No absentees. |
خوب است. غایب نداریم. |
207 |
I’ve told you over and over again not to do that. |
بارها و بارها بهت گقتم این کار رو نکن. |
208 |
You’re old enough to know better. |
تو به اندازه کافی بزرگ هستی، که بیشتر بدانی. |
209 |
I wish I had more time to talk with her. |
کاش وقت بیشتری برای حرف زدن با او داشته باشم. |
210 |
Sorry I didn’t e-mail you sooner. |
ببخشید که زودتر به شما ایمیل نزدم. |
211 |
The brightest student expressed gratitude on behalf of his classmates. |
با هوشترین دانشآموز از طرف همکلاسیهایش ابراز تشکر کرد. |
212 |
If you can’t keep your promise, what excuse will you make? |
اگر نتوانی به وعدهات عمل کنی، چه عذری خواهی آورد؟ |
213 |
If he wanted to get to London today, he should leave now. |
اگر بخواهد امروز به لندن برسد، باید همین الان برود. |
214 |
If peace cannot be maintained with honor, it is no longer peace. |
اگر صلح را نتوان با شرافت حفظ کرد، این دیگر صلح نیست. |
215 |
If you will lend me the money, I shall be much obliged to you. |
اگر به من پول قرض بدهی،من بیشتر نسبت به تو وفادار خواهم شد. |
216 |
I won’t talk with him anymore. |
دیگر با او صحبت نخواهم کرد. |
217 |
It was really good. |
واقعا خوب بود. |
218 |
I’m done up. |
دیگه نمی تونم ادامه بدم. |
219 |
Would you like another piece of cake? |
یک تکهی کیک دیگر میل دارید؟ |
220 |
It’s about time for the train to arrive. |
الآن تقریبا زمانی است که قطار می رسد. |
221 |
Meg looks pleased with her new dress. |
به نظر میرسد مگ از لباس جدیدیش راضی است. |
222 |
Meg talks too much. |
مگ آدم پر حرفی است. |
223 |
Meg is as tall as Ken. |
مگ هم قد کن است. |
224 |
Meg’s shoes are a little loose. |
کفش های مگ کوچک شده اند. |
225 |
I met Meg, who told me the news. |
من مگ را دیدم که خبرها را به من گفت. |
226 |
Mabel loves to chew the fat while playing bridge. |
میبال عاشق گفت و گوی دوستانه است به هنگام کارت بازی. |
227 |
Mary is not poor. On the contrary, she is quite rich. |
ماری ندار نیست.اتفاقا او کمی پولدار است. |
228 |
Mary is studying in her room. |
مری در حال مطالعه در اتاق خود است. |
229 |
I met a friend of Mary’s. |
من یکی از دوستان مری را ملاقات کردم. |
230 |
The man reading a paper over there is my uncle. |
آن مردی که آنجا روزنامه می خواند دایی من است. |
231 |
Everybody agreed with his idea. |
همه با نظرش موافقت کردند. |
232 |
It looks as if it’s going to rain. |
به نظر می رسه بارون می خواد بیاد. |
233 |
You will soon cease to think of her. |
به زودی دیگر به او فکر نخواهی کرد. |
234 |
It’s really horrible. |
آن واقعاً ترسناک است. |
235 |
It is likely to rain again. |
به احتمال زیاد دوباره باران می بارد. |
236 |
A friend in need is a friend indeed. |
دوست نیازمند هنوز یک دوست است. |
237 |
A friend in need is a friend indeed. |
به هنگام نیاز، دوست واقعی شناخته میشود. |
238 |
A friend in need is a friend indeed. |
دوست آن باشد که گیرد دست دوست، در پریشانحالی و درماندگی. |
239 |
Mother Teresa was born in Yugoslavia in 1910. |
مادر ترزا در یوگسلاوی در سال 1910 به دنیا آمد. |
240 |
I’m kind of happy. |
یک جورایی خوشحالم. |
241 |
Bob often tries to give up smoking. |
باب چندین بار سعی کرد که سیگار را ترک کند. |
242 |
Uncle Bob invited us to have dinner. |
عمو باب ما را برای نهار دعوت کرد. |
243 |
The more popcorn you eat, the more you want. |
پاپکورن هر چه بیشتر بخوری، بیشتر میخواهی. |
244 |
I came across this book in a secondhand bookstore. |
این کتاب رو اتفاقی توی یک کتابفروشی کتابهای دست دوم پیدا کردم. |
245 |
Helen is playing in the yard. |
هلن در حیاط در حال بازی کردن است. |
246 |
A Persian cat was sleeping under the table. |
گربه ای ایرانی زیر میز خوابیده بود. |
247 |
Perry visited Uraga in 1853. |
پری، اوراگا را در سال 1853 بازدید کرد. |
248 |
Betty killed him. |
بتی او را کشت. |
249 |
Betty was the first girl who came to the party. |
بتی اولین دختری بود که وارد مهمانی شد. |
250 |
Some people keep rare animals as pets. |
برخی افراد، حیوانات کمیاب را بعنوان حیوان خانگی نگه می دارند. |
251 |
Beethoven was deaf in his late years. |
بتهوون در سالهای آخر عمرش ناشنوا بود. |
252 |
How’s your project coming along? |
پروژهی شما چطور پیش میرود؟ |
253 |
France was at war with Russia. |
فرانسه با روسیه در جنگ بود. |
254 |
France is adjacent to Spain. |
فرانسه چسبیده به اسپانیا است. |
255 |
The boomerang hurtled whistling through the air. |
بومرنگ در حالی که در هوا سوت میکشید، به حرکت در آمد. |
256 |
She’s intent on going to New York to study fashion. |
او قصد دارد برای تحصیل در زمینه مد به نیویورک برود. |
257 |
Bill stopped smoking. |
بیل سیگار را ترک کرد. |
258 |
One speaks English, and the other speaks Japanese. |
یکی انگلیسی صحبت می کند، و دیگری ژاپنی حرف می زند. |
259 |
Hitler led Germany into war. |
هیتلر آلمانی ها را به جنگ کشانید. |
260 |
Where’s the aisle for vitamins? |
کجا می تونم ویتامین ها رو پیدا کنم؟ (در فروشگاه) |
261 |
Pizza is my favorite food. |
پیتزا غذای مورد علاقه ی من است |
262 |
A piano is expensive, but a car is more expensive. |
یک پیانو گران است، اما یک ماشین گرانتر است. |
263 |
The number of Japanese who live on bread has increased. |
تعداد ژاپنی هایی که نان می خورند افزایش یافته است. |
264 |
Where is Paris? |
پاریس کجاست؟ |
265 |
What’s the bus fare? |
کرایهی اتوبوس چقدر است؟ |
266 |
I prefer going on foot to going by bus. |
من قدم زدن رو به رفتن با اتوبوس ترجیح می دهم. |
267 |
Here’s a magazine for you to read in the plane. |
بفرمایید این مجله برای شماست تا در هواپیما مطالعه کنید. |
268 |
My throat feels dry. |
گلویم خشک شده است. |
269 |
Get out your notebooks and pens. |
دفترچه ها و خودکارهایتان را بیرون بیاورید. |
270 |
New York is the busiest city in the world. |
نیویورک شلوغ ترین شهر دنیا است. |
271 |
New York is the busiest city in the world. |
نیویورک شلوغ ترین شهر دنیاست |
272 |
Nick owes me ten dollars. |
نیک به من ده دلار را برگرداند. |
273 |
I will finish this work somehow. |
به هر طریقی، من این کار را تمام خواهم کرد. |
274 |
What a nice friend you are! |
تو چه دوست خوبي هستي. |
275 |
He is poor, to be sure, but he is happy. |
مطمئنا او مرد فقیری است با این حال، او شاد است. |
276 |
There is a knife missing. |
یک چاقو گم شده است. |
277 |
I don’t think so. |
من اینطور فکر نمی کنم. |
278 |
At one time Nigeria was a British colony. |
زمانی، نیجریه ، مستعمره بریتانیا بود. |
279 |
What’s this chair doing here? |
این صندلی اینجا چیکار می کنه؟ |
280 |
Me? I’m a plain old salaryman. |
من؟ من فقط یک حقوق بگیر ساده پیرم. |
281 |
Hey, Tom, forget about your worries. |
هی تام، نگرانی هایت را فراموش کن. |
282 |
Oh, the driver is a maniac. |
اوه، راننده یک دیونه است. |
283 |
Mrs. Thompson wants to conceal the fact that she is a millionaire. |
خانم تامپسون می خواست این حقیقت را که میلیونر هست، پنهان کند. |
284 |
Mr Thompson has been very busy today. |
آقای تامپسون امروز خیلی مشغول بوده است. |
285 |
Mr Thompson had lived in Tokyo for two years before he went back to Scotland. |
آقای تامپسون، قبل از اینکه به اسکاتلند برگردد، دو سال در توکیو زندگی کرد. |
286 |
We must select a suitable person for any post. |
برای هر پست باید فرد مناسبی را انتخاب کنیم. |
287 |
What line of work are you in? |
کارت چیه؟ |
288 |
No words availed to persuade him. |
هیچ حرفی نتواتست او را متقاعد کند. |
289 |
No words availed to persuade him. |
هیچ حرفی نتوانست او را برانگیزد. |
290 |
No matter how rich he may be, he is never contented. |
فرقی ندارد که او چقدر ثروتمند باشد، او هرگز قانع نخواهد شد. |
291 |
Your dress is touching the wet paint. |
لباست داره رنگی میشه. |
292 |
How long can you hold your breath? |
چه مدت می توانی نفست را حبس کنی؟ |
293 |
Tom was at a loss how to express himself. |
تام این کمبود را داشت که چگونه خودش را ابراز کند. |
294 |
Tom got so absorbed in his work that he forgot to eat. |
تام به قدری جذب کارش شده بود که یادش میرفت غذا بخورد. |
295 |
Tom is playing the violin now. |
تام اکنون ویولن می نوازد. |
296 |
Tom hurt himself. |
تام به خودش آسیب می زند. |
297 |
Where was Tom born? |
تام کجا به دنیا آمده است؟ |
298 |
I wish Tom were my younger brother. |
ای کاش (تام) برادر کوچکتر من بود. |
299 |
Not all children like apples. |
همه بچه ها سیب را دوست ندارند. |
300 |
Nobody knows exactly how many races make up the population of the United States. |
هیچکس دقیقاً نمیداند جمعیت ایالات متحده از چند نژاد تشکیل شده است. |
301 |
At any rate, we have to finish this chapter before we can start on the next. |
به هر طریقی که شده است، ما باید این فصل را تمام کنیم قبل از اینکه فصل بعد را شروع کنیم. |
302 |
It was so dark. |
هوا خیلی تاریک بود. |
303 |
Which bag is yours? |
کدام کیف مال تو است؟ |
304 |
Take whichever you want. |
هر وقت می خواهی بگیر. |
305 |
Sometimes machines can make an unconscious person breathe for years. |
برخی از ماشین ها برای سالها می توانند برای فرد بیهوش نفس مهیا کنند. |
306 |
From time to time, a proposal to pull down a much-loved old building to make room for a new block of flats raises a storm of angry protest. |
در مقاطعی از زمان، درخواست تخریب یک ساختمان قدیمی محبوب به منظور ساختن یک بلوک از خانه ها، طوفانی از خشم ومخالفت را برمی انگیزد. |
307 |
How does he gain his living? |
او معاش خود را چگونه تامین می کند؟ |
308 |
I’m sorry. |
من متاسفم. |
309 |
Remember to lock the door. |
یادت باشد در را قفل کنی. |
310 |
Turn off the TV. |
تلویزیون را خاموش کن. |
311 |
Don’t watch TV. |
تلوزیون را تماشا نکن. |
312 |
How was your test? |
امتحانت، چطور بود؟ |
313 |
Looks like you didn’t study much for the test. |
به نظر می رسد زیاد برای امتحان مطالعه نکردی. |
314 |
The tablecloth is in the cabinet. |
رومیزی داخل کابینت است. |
315 |
Computer technology is indispensable to access many pertinent items of data. |
فناوری رایانهای برای دسترسی به بسیاری از اقلام مرتبط دادهها ضروری است. |
316 |
Dick had a traffic accident. |
دیک یک حادثهی رانندگی داشت. |
317 |
Each person was given enough food and clothing. |
به هر نفر، غذا و لباس کافی داده شد. |
318 |
The weather here is getting cold and I really do not like that. |
هوای اینجا در حال سرد شدن است و من واقعاً آن را دوست ندارم. |
319 |
No man alive would believe it. |
هیچ انسان زنده ای، آن را باور نخواهد کرد. |
320 |
Everybody seeks happiness. |
همه به دنبال خوشبختی هستند. |
321 |
You can invite any person you like. |
تو می توانی هر که را بخواهی دعوت کنی. |
322 |
Who made the doll? |
چه کسی عروسک را درست کرده است؟ |
323 |
Do you mind if I smoke? |
ناراحت نمی شوی اگر که سیگار بکشم؟ |
324 |
Even though it is raining, I don’t care at all. |
هرچند بارونیه هوا ولی اصلا اهمیتی نمی دم. |
325 |
Not a word did he speak. |
یک کلمه هم حرف نزد |
326 |
I’ll call you a taxi. |
من برایت به تاکسی تلفن خواهم کرد. |
327 |
Many people were deceived by the advertisement. |
خیلی ها از تبلیغات فریب خوردند. |
328 |
A crowd of people were present at a party. |
جمعیت زیادی از مردم در جشن حاضر بودند. |
329 |
A good many people have told me to take a holiday. |
خیلی ها به من پیشنهاد رفتن به تعطیلات را داده اند. |
330 |
Numbers of people came from all over the country. |
شمار زیادی از مردم از سرتاسر کشور آمده اند. |
331 |
Many people were waiting in line. |
خیلی ها در صف منتظر بودند. |
332 |
A lot of things happened and my schedule was messed up. |
اتفاقات زیادی افتاد و همه برنامه ریزی ام بهم ریخت. |
333 |
Most Japanese temples are made of wood. |
اکثر معبدهای ژاپنی از چوب ساخته شدهاند. |
334 |
People feel most at ease when they are at home. |
مردم وقتی در خانه هستند، بیشترین احساس راحتی را میکنند. |
335 |
Most people like watching TV. |
خیلی از مردم تلویزیون دیدن را دوست دارند. |
336 |
Most girls are kind. |
اغلب دختران مهربان هستند. |
337 |
It’s time you faced reality. |
الآن زمانی است که با واقعیت روبرو شدی. |
338 |
Can you make it on time? |
می توانی آن را به موقع بسازی؟ |
339 |
It is up to you how you take it. |
به تو بستگی دارد که چگونه آن را بپذیری. |
340 |
It is he. |
این او است. |
341 |
It has developed into a very large city. |
این شهر گسترش یافته و به شهر بزرگی تبدیل شده است. |
342 |
That runs against my principles. |
آن بر خلاف اصول من است. |
343 |
That is the exactly the same idea as I have. |
دقیقاً همان ایده ای است که من دارم. |
344 |
It was a problem difficult to solve. |
این مسئلهای بود که به سختی حل میشد. |
345 |
It was a very long meeting. |
این دیدار بسیار طولانی بود. |
346 |
I have a rough idea where it is. |
کمابیش میدانم کجا است. |
347 |
Search your pockets again to make sure of it. |
دوباره جیب هایت را بگرد تا مطمئن شوی. |
348 |
The medicine tastes bitter. |
دارو ها مزه تلخی دارند. |
349 |
I got the book back from him. |
کتاب رو ازش پس گرفتم. |
350 |
Did you order the book? |
آيا شما كتاب سفارش داديد؟ |
351 |
It is impossible to resolve the conflict. |
حل مخاصمه، غیر ممکن است. |
352 |
I had no choice but to take the plane. |
من انتخاب دیگری نداشتم جز اینکه سوار هواپیما شوم. |
353 |
One of the cats is black, the other is brown. |
یکی از گربه ها سیاه است و دیگری قهوه ای است. |
354 |
The store is open all the year round. |
این فروشگاه در تمام طول سال باز است. |
355 |
The investigation is under way. |
تحقیقات شروع می شود. |
356 |
He is a little slow, but otherwise he is a good student. |
او کمی کند است، وگرنه شاگرد خوبی است. |
357 |
Building the steel factory was a great enterprise. |
ايجاد يک کارخانه فولاد، سرمايهگذاري بزرگي بود. |
358 |
They are just waiting for the storm to pass. |
آنها فقط منتظرند که توفان تمام شود. |
359 |
The new store is going to open next week. |
فروشگاه جدید هفتهی آینده باز میشود. |
360 |
I cannot help laughing at the joke. |
من نتوانستم جلو خنده ام را به آن جوک بگیرم. |
361 |
The elephant was brought to the zoo. |
آن فیل به باغ وحش برده شد. |
362 |
The boy sat on a chair. |
پسر روی یک صندلی نشست. |
363 |
The novelist gathered materials for his work. |
رمان نویس مستندات را برای کارش جمع آوری می کند. |
364 |
The novel has sold almost 20000 copies. |
این داستان تقریبا در 20000 نسخه فروش رفته است. |
365 |
The little boy gazed at the huge elephant, eyes wide open. |
آن پسر بچه با چشمانی باز به آن فیل بزرگ خیره شد. |
366 |
The little girl is not capable of riding a bicycle. |
آن دختر کوچولو قادر به سوار شدن به دوچرخه نیست. |
367 |
The book is of great value. |
آن کتاب ارزش والایی دارد. |
368 |
The accident happened two years ago. |
حادثه دو سال پیش اتفاق افتاد. |
369 |
Who wrote the letter? |
چه کسی این نامه را نوشته است؟ |
370 |
Since that time we have not seen him. |
از آن موقع به بعد ما او را ندیدیم. |
371 |
They are the only people who know the fact. |
آنها تنها کسانی هستند که حقیقت را می دانند. |
372 |
It is difficult for me to handle the case. |
برای من مشکل است که از پس این مورد بر آیم. |
373 |
That child has no fear of water. |
آن کودک از آب ترسی ندارد. |
374 |
The child was almost drowned. |
احتمالا بچه غرق شده بود |
375 |
This child did nothing but cry. |
این بچه کاری جز گریه کردن نداشت. |
376 |
The work is actually finished. |
کارم واقعا تمام شده است. |
377 |
The work requires ten men for ten days. |
این کار به ده نفر برای ده روز نیاز دارد. |
378 |
There are many monkeys on the mountain. |
در آن کوهستان میمون زیاد است. |
379 |
The idea is not in itself a bad one. |
این ایده به خودی خود ایده بدی نیست. |
380 |
What is the depth of the lake? |
عمق دریاچه چقدر است؟ |
381 |
The old cottage had only one bed, so we all took turns sleeping in it. |
آن کلبهی قدیمی فقط یک تخت داشت. بنا بر این، به نوبت روی آن میخوابیدیم. |
382 |
The whale has been found off the coast of Wakayama. |
نهنگ در ساحل واکایاما پیدا شده بود. |
383 |
Both brothers are still alive. |
هر دو برادر هنوز زنده اند. |
384 |
The army made inroads into the neighboring country. |
ارتش کشور همسایه را اشغال کرد. |
385 |
That fish lives in fresh water. |
آن ماهی در آب شیرین زندگی میکند. |
386 |
If he doesn’t want to learn, we can’t make him. |
اگر او نمی خواهد یاد بگیرد، ما نمی توانیم او را مجبور کنیم. |
387 |
The nurse cared for the patient very tenderly. |
پرستار با ملاطفت بسیار از بیمار مراقبت کرد. |
388 |
There is a very old temple in the town. |
در شهر یک معبد خیلی قدیمی وجود دارد. |
389 |
The company develops new products every other month. |
شرکت یک ماه در میان محصول جدید تولید می کنه |
390 |
The roof of the house is red. |
سقف خانه قرمز است. |
391 |
I found the film romantic. |
این فیلم به نظرم عاشقانه آمد. |
392 |
The doctor is known to everyone in the village. |
دکتر در این روستا برای همه شناخته شده است. |
393 |
I cannot hear such a story without weeping. |
من نمی توانم چنین داستانی را بدون گریه کردن بشنوم. |
394 |
The hen lays an egg almost every day. |
آن مرغ تقریبا هر روز روی یک تخم می نشیند. |
395 |
The drama brought a lump to my throat. |
نمایش درام بغض بر گلویم آورد. |
396 |
Will you put the glasses on the table? |
آیا لیوانها را روی میز خواهید گذاشت؟ |
397 |
I can never bring myself to talk about it. |
هرگز نمی توانم خودم را مجبور کنم راجع به آن صحبت کنم. |
398 |
She seems the least shy of the three. |
از سه تای دیگه کمتر خجالتی تره |
399 |
The two mountains are of equal height. |
دو کوه از بلندای یکسانی برخوردار هستند. |
400 |
How’s the weather there? |
آنجا هوا چه طور است؟ |
401 |
How often have you been there? |
چند بار است که اینجا آمده ای؟ |
402 |
I must replace that fluorescent lamp. |
باید آن لامپ مهتابی را عوض کنم. |
403 |
Typhoons are frequent there in fall. |
به هنگام پاییز طوفان بسیار می آید. |
404 |
Everything is on schedule. |
همه چیز طبق برنامه است. |
405 |
Regarding Professor Scott’s final criticism I have nothing more to add to what I said in my previous reply. |
در خصوص انتقاد نهایی پروفسور اسکات، چیز دیگری ندارم که به آنچه در پاسخ قبلیام گفتم، اضافه کنم. |
406 |
Late autumn in Scotland is rather cold. |
اواخر پاییز در اسکاتلند نسبتاً سرد است. |
407 |
Scotland is famous for its woollen textiles. |
اسکاتلند به خاطر منسوجات پشمیاش شهرت دارد. |
408 |
Some songs come from Scotland. |
برخی از ترانهها مال اسکاتلند هستند. |
409 |
The union of Scotland and England took place in 1706. |
اتحاد اسکاتلند و انگلستان در سال 1706 اتفاق افتاد. |
410 |
Scotland can be very warm in September. |
اسکاتلند در ماه سپتامبر ممکن است خیلی گرم باشد. |
411 |
Scott was the first man to reach the pole. |
اسکات نخستین انسانی بود که به قطب رسید. |
412 |
Scott was a contemporary of Byron. |
اسکات معاصر بایرون بود. |
413 |
It will not be long before Scott gets well. |
زیاد طول نمیکشد که حال اسکات خوب میشود. |
414 |
Terrific! |
فوق العاده |
415 |
You had better set off at once. |
باید خیلی سریع عمل می کردی |
416 |
Opportunity makes a thief. |
فرصت است که دزد می سازد. |
417 |
Opportunity makes a thief. |
فرصت دزد می سازد. |
418 |
The soup is not cool. |
سوپ سرد نیست. |
419 |
I’ll put some salt in the soup. |
من کمی نمک در سوپ خواهم ریخت. |
420 |
Sue is an American student. |
سو یک دانشجوی آمریکائی است. |
421 |
Speaking of Switzerland, have you ever been there in winter? |
حالا که صحبت از سویس شد، شما هیچ وقت زمستان به آنجا رفتهاید؟ |
422 |
John caught a tiger and shot two lions. |
جان یک ببر را کشت و به دو شیر شلیک کرد. |
423 |
Mr Johnson ran fastest of the three. |
آقای جانسون در میان سه نفر از بقیه تندتر میدوید. |
424 |
Jack speaks English. |
جک به انگلیسی صحبت می کند. |
425 |
How old is he then? |
پس او چند سال دارد؟ |
426 |
You cannot rely upon Jim’s words since he tries to please everybody. |
نمی تونی روی حرف جیم حساب کنی چون اون همیشه سعی می کنه همه رو راضی نگه داره. |
427 |
Jim got down from the tree. |
جیم از درخت پایین آمد. |
428 |
Hold still for a moment, please. |
لطفاً چند دقیقه آرام بمانید. |
429 |
Jane has made great progress in Japanese. |
جین در ژاپنی پیشرفت زیادی کرده است. |
430 |
Jane made an angry gesture. |
جین قیافه عصبانی به خودش گرفت. |
431 |
Tell me. I’m all ears. |
به من بگو، من سرتاپا گوشم. |
432 |
The clown at the circus pleased my children. |
دلقک سیرک بچه های مرا شاد کرد. |
433 |
I will leave it to your judgement. |
من این را به قضاوت شما واگذار می کنم. |
434 |
I cannot thank you enough for your kindness. |
من نتوانم از لطف شما به قدر کافی تشکر کنم. |
435 |
Thank you for inviting me. |
از اینکه مرا دعوت کردی، متشکرم. |
436 |
Are you married or are you single? |
شما متأهلید یا مجرد؟ |
437 |
A computer is an absolute necessity now. |
اکنون کامپیوتر یک ضرورت مسلم است. |
438 |
I’ve never seen anything like this before. |
من تا به حال چیزی مانند این ندیدم. |
439 |
I want to talk to the famous pianist before his concert. |
من می خواستم قبل از کنسرت با آن پیانیست معروف صحبت کنم. |
440 |
It’s true. |
درست است. |
441 |
It’s a waste of time to stay longer. |
بیشتر از این ماندن وقت تلف کردن است. |
442 |
It is impossible to finish this in two days. |
امکان ندارد بتوانی این کار را در طی دو روز انجام دهی. |
443 |
Lend a hand with these parcels, please. |
لطفا یک کمکی کن این بسته ها رو برداریم. |
444 |
Please take these dishes away. |
لطفا این ظروف را ببرید. |
445 |
These pens are his. |
این خودکارها مال او(پسر) هستند. |
446 |
So far, so good. |
بسیار دور بسیار خوب است. |
447 |
This is their house. |
این خانه آنهاست. |
448 |
Could this be his writing? |
آیا این می تواند نوشته های او باشد؟ |
449 |
This is a very old book. |
این یک کتاب بسیار قدیمی است. |
450 |
This is the same watch that I’ve lost. |
این همان ساعتی است که من گم کردهام. |
451 |
This is the nicest present I’ve ever had. |
این قشنگترین هزینهای است که تا کنون داشتهام. |
452 |
This is Kenji’s chair. |
هذا كرسي كنجي. |
453 |
This is a little gift for you. |
این یک هدیه کوچک برای تو. |
454 |
This is the room where the body was found. |
این اتاقی است که جسد در آن یافت شد. |
455 |
Please fill in your name and address on this form. |
لطفا اسم و آدرست را در این فرم پرکن |
456 |
This book contains forty photographs. |
این کتاب حاوی چهل عکس است. |
457 |
I think this suit is much superior to that one in quality. |
به نظرم این کت کیفیتش خیلی بالاتر از اون یکیه |
458 |
This room is large enough. |
این اتاق به اندازه کافی بزرگ است. |
459 |
This room is used for various purposes. |
این اتاق برای چندین منظور استفاده می شود. |
460 |
This room does not get much sun. |
این اتاق زیاد نورگیر نیست. |
461 |
This box is empty. It has nothing in it. |
این جعبه خالی است. هیچ چیز درون آن نیست. |
462 |
This bird lives neither in Japan nor in China. |
این پرنده نه در ژاپن می زید و نه در چین. |
463 |
I would take this brown tie. |
من این کراوات قهوه ای را بر خواهم داشت. |
464 |
This man is very, very old. |
این مرد خیلی خیلی پیر است. |
465 |
What does that word mean? |
آن کلمه چه معنایی دارد؟ |
466 |
When was this university founded? |
کی این دانشگاه تأسیس شده است؟ |
467 |
What is all this bother about? |
این مزاحمت چه بود؟ |
468 |
By whom was this window broken? |
چه کسی این پنجره را شکسته است؟ |
469 |
This institution came into being after the war. |
این موسسه بعد از جنگ ایجاد شد. |
470 |
Last summer, I finally left the firm that I had joined twelve years before. |
تابستان گذشته، بالاخره من شرکتی را که بیست سال پیش به آن ملحق شده بودم، ترک کردم. |
471 |
There is nothing new under the sun. |
بر زیر خورشید هیچ چیز جدیدی نیست. |
472 |
This novel is both interesting and instructive. |
این داستان هم سرگرم کننده است و هم آموزنده. |
473 |
Please get these papers out of the way. |
این کاغذ ها رو از جلوی پا بردارید. |
474 |
This moment will be recorded in history. |
این لحظه ای است که در تاریخ ثبت خواهد شد. |
475 |
This species holds the record for long-distance migration. |
این گونه جانوری رکورد مهاجرت طولانی را در دست دارد. |
476 |
Please mail this letter for me. |
لطفا این نامه را برای من پست کن. |
477 |
This car is always breaking down lately. |
اخیراً، این خودرو دائماً خراب می شود. |
478 |
I guarantee this watch to keep perfect time. |
من تضمین می کنم که این ساعت زمان دقیق را نشان دهد. |
479 |
The watch keeps accurate time. |
آن ساعت زمان دقیق را نشان می دهد. |
480 |
This watch is ten minutes slow. |
این ساعت ده دقیقه عقبه |
481 |
This fact bears witness to his innocence. |
این امر، گواه بی گناهی اوست. |
482 |
This fact is of little consequence. |
این موضوع از اهمیت کمی برخوردار است. |
483 |
I need a pair of scissors to cut this paper. |
برای بریدن این کاغذ به یک قیچی دو پاره ای احتیاج دارم. |
484 |
I don’t believe the child came to Tokyo alone. |
من باور نمی کنم که آن بچه به تنهایی به توکیو بیاید. |
485 |
This work is simple enough for me to do. |
انجام این کار برای من خیلی ساده است. |
486 |
The population of this country is diminishing. |
جمعیت این کشور در حال کم شدن است. |
487 |
I have to oppose this idea. |
من باید با این ایده مخالفت کنم. |
488 |
This factory produces 500 automobiles a day. |
این کارخانه در روز 500 اتومبیل تولید می کند. |
489 |
There are many birds in this park. |
در این پارک پرنده های بسیاری هستند. |
490 |
This word is derived from Greek. |
این کلمه از زبان یونانی گرفته شده است. |
491 |
This word comes from Greek. |
این واژه از یونانی می آید. |
492 |
The title of this play is “Othello”. |
عنوان این نمایشنامه، اوتللو است. |
493 |
The bridge is supported by 10 posts. |
پل با 10 ستون نگاه داشته شده است. |
494 |
This classroom is very large. |
این کلاس درس خیلی بزرگ است. |
495 |
It is very pleasant to sail these waters. |
قایق رانی در میان این آبها بسیار لذت بخش است. |
496 |
This house will let easily. |
این خانه راحت اجاره داده خواهد شد. |
497 |
I wanted to work this summer. |
من می خواهم این تابستان کار کنم. |
498 |
This radio is out of order. |
این رادیو کار نمی کند. |
499 |
This store’s hamburgers taste better than that one’s. |
همبرگرهای این مغازه از آن یکی طعم بهتری دارد. |
500 |
May I use this bat? |
میتوانم از این چوگان استفاده کنم؟ |
501 |
This bus will take you to the museum. |
این اتوبوس شما را تا موزه می برد . |
502 |
Is this ladder strong enough to bear my weight? |
این نردبان اینقدر محکم هست که وزن من رو تحمل کنه؟ |
503 |
I don’t want this news to be made public yet. |
هنوز نمیخواهم که این خبر علنی شود. |
504 |
What was her reaction to the news? |
واکنش او در مقابل این خبر چه بود؟ |
505 |
This smell disgusts me. |
این بو حالم را به هم میزند. |
506 |
This knife is very sharp. |
این چاقو خیلی تیز است. |
507 |
This TV set has a two year guarantee. |
این تلویزیون ضمانت دوساله دارد. |
508 |
This is true of adults as well as of children. |
این امر هم در مورد کودکان و هم در مورد بزرگسالان صدق می کند. |
509 |
May I direct your attention to this? |
ميتونم توجهتان را به اين معطوف کنم؟ |
510 |
Handle the glasses carefully. |
با دقت از عینک نگهداری کن. |
511 |
This one is prettier. |
این یکی قشنگ تره |
512 |
Everything here is mine. |
هر چیزی که اینجاست مال من است. |
513 |
Come here and help me. |
بیا اینجا و به من کمک کن. |
514 |
Parking is prohibited here. |
اینجا پارک کردن ممنوع است. |
515 |
This is by far the best seafood restaurant in this area. |
این تا کنون بهترین رستوران غذاهای دریایی در این منطقه است. |
516 |
How long do we stop here? |
چند مدت ما اینجا توقف می کنیم؟ |
517 |
What are you doing here? |
اینجا چه می کنی؟ |
518 |
Between you and me, he is rather stupid. |
بین خودمان بماند، او نسبتاً احمق است. |
519 |
How far is it from here to Ueno? |
از اینجا تا یونو چقدر فاصله دارد؟ |
520 |
About how much would a taxi be from here? |
کرایهی تاکسی از اینجا تقریباً چقدر میشود؟ |
521 |
A cup of coffee relieved me of my headache. |
یک فنجان قهوه سردردم را تسکین می دهد. |
522 |
Ken talks as if he knew everything. |
کن طوری حرف میزند گویی همه چیز را میداند. |
523 |
Ken must be home by now. |
کن باید تا حالا آمده باشد. |
524 |
The game added to the fun. |
بازی جالب ترش کرد |
525 |
Do not eat too much cake. |
بیش از اندازه کیک نخور. |
526 |
From Kate’s point of view, he works too much. |
از دیدگاه کیت، او بیش از حد کار میکند. |
527 |
Every member of the club was present. |
کلیه اعضای کلوب حاضر بودند. |
528 |
I hit the jackpot. |
من پول زیادی برنده شدم. |
529 |
You may take this book so long as you keep it clean. |
میتوانی این کتاب را ببری، به شرطی که آن را تمیز نگه داری. |
530 |
Greeks often eat fish, too. |
یونانی ها گاهی ماهی بسیار می خورند. |
531 |
If I wait, what’s the possibility I can get a seat? |
اگر منتظر شوم، چقدر احتمال دارد جا گیرم بیاید؟ |
532 |
If you care to, you may come with us. |
اگر برایت اهمیت دارد، می توانی با ما بیایی. |
533 |
Glasswork came from Persia by way of the Silk Road. |
شیشه از طریق جاده ابریشم از پارس وارد شد. |
534 |
I have some stamps in my bag. |
تعدادی تمبر در کیفم دارم. |
535 |
Quite a few people were present at the meeting yesterday. |
تعداد نسبتًاً اندکی از مردم در جلسه دیروز حاضر بودند. |
536 |
Gasoline is sold by the liter. |
گازوئیل بصورت لیتری فروخته می شود. |
537 |
Take care not to catch a cold. |
مواظب باش که سرما نخوری. |
538 |
Is your mother at home? |
آیا مادر شما در خانه است؟ |
539 |
I will show you around in return. |
من در برگشت این اطراف را به تو نشان خواهم داد. |
540 |
Is the water hot enough to make the tea? |
آیا برای تهیه چای، آب به اندازه کافی داغ است؟ |
541 |
The weather is as nice as nice can be. |
هوا به خوبی هست که باید باشه |
542 |
Happy birthday to you! |
تولدت مبارک! |
543 |
How late are you open? |
تا کی باز هستید؟ |
544 |
Your garden needs some attention. |
یکم به باغت برس |
545 |
How do you heat the house? |
چه طور خانه را گرم می کنی؟ |
546 |
Your dog is very big. |
سگت خیلی گنده است |
547 |
How is it going with your family? |
از خانواده چه خبر؟ |
548 |
What kinds of goods do you sell in your shop? |
چه چیزایی تو مغازتون می فروشید؟ |
549 |
Let me take you home. |
بذار برسونمت خونه |
550 |
Do you let your children drink coffee? |
می ذارید بچه هاتون قهوه بخورند؟ |
551 |
Please feel free to have a second helping. |
تعارف نکنید اگر بازم خواستید (غذا) |
552 |
Don’t talk about it in my mother’s presence. |
جلوی مادرم درباره ش صحبت نکن |
553 |
You’ll have to wait. |
باید منتظر بمانید |
554 |
Have I kept you waiting? |
منتظرت نگه داشتم؟ (نوعی معذرت خواهی از دوستان نزدیک) |
555 |
Take care of yourself. |
مراقب خودت باش |
556 |
Did you get the package I sent you? |
بسته ای که برات فرستادم گرفتی؟ |
557 |
You may use my bicycle such as it is. |
میتوانی از دوچرخهام همینطوری که هست، استفاده کنی. |
558 |
I don’t mean to make you worry. |
قصد ندارم ناراحتت کنم |
559 |
I will sue you. |
ازت شکایت می کنم |
560 |
I think that you’ll like it, too. |
فکر کنم تو هم خوشت بیاد |
561 |
You’re really a number-one fool. |
تو واقعا خنگ درجه یکی |
562 |
It will take a long time to live down your disgrace. |
خیلی طول می کشه تا آبروی از دست رفته رو به دست بیاری |
563 |
You trust people too much. |
بیش از حد به مردم اعتماد می کنی |
564 |
You have a habit of exaggerating everything. |
تو عادت داری همه چیز رو بزرگنمایی کنی |
565 |
You are old enough to take care of yourself. |
به اندازه کافی بزرگ شدی که از خودت مراقبت کنی |
566 |
You always try to blame somebody else. |
همیشه سعی می کنی دیگران رو متهم کنی |
567 |
You are a goody-goody. |
خیلی چاپلوسی (پاچه خواری) |
568 |
Don’t scatter your things about. |
وسایلت رو پخش و پلا نکن |
569 |
Your heart’s beating, alive and beating. |
قلبت می زند،زنده وتپنده. |
570 |
I will make a new suit for you. |
می خواهم برایت یک دست لباس جدید درست کنم. |
571 |
I’ve got no time to sit and talk. |
وقت ندارم بشینم و حرف بزنم. |
572 |
I’m sorry to bother you. |
ببخشید که اذیتت کردم. |
573 |
Is the kid still up? |
آیا کودک هنوز بیدار است؟ |
574 |
Keep the change, driver. |
بقیه پول رو نگه دار. |
575 |
Amy wants something new to wear. |
امی می خواهد چیزی نو بپوشد. |
576 |
There are no students who can speak English well. |
هیچکدام از دانشجویان نمیتوانند به انگلیسی خوب صحبت کنند. |
577 |
My cat is such a baby; she follows me around wherever I go. |
گربه من مانند یک کودک است، هر جا می روم مرا دنبال می کند. |
578 |
My son is taller than me. |
پسرم قدبلند تر از من است. |
579 |
With time on our hands now, let’s do some good. |
یکمی وقت داریم بذار یک کار خوب انجام بدیم |
580 |
I’m now staying at my uncle’s. |
در حال حاضر، در منزل عمویم اقامت دارم. |
581 |
Once a bad habit is formed, it is hard to get rid of it. |
زمانی که یک عادت شکل گرفت خلاص شدن از آن سخت است. |
582 |
Now that you are in Italy, you must absolutely see Naples. |
حالا که شما در ایتالیا هستید، باید از ناپل دیدن کنید. |
583 |
You can stay here as long as you like. |
شما میتوانید هرچقدر میخواهید اینجا بمانید. |
584 |
Try as you may, you will never get him to agree. |
سعی خودت رو بکن ولی به هیچ وجه نمی تونی کاری کنی قبول کنه |
585 |
The English are a polite people. |
انگلیسیها مردم مؤدبی هستند. |
586 |
Any political party is conservative in itself. |
هر حزب سیاسی به تنهایی محافظهکار است. |
587 |
No, thank you. I’m so full. |
نه، ممنونم. بسیار پر شدم. |
588 |
I’m jealous that you have a good boss. |
از اینکه کارفرمای خوبی داری، به تو حسادت می کنم. |
589 |
How foolish I was not to discover that simple lie! |
چقدر من احمق بودم که دروغ به این سادگی را نفهمیدم! |
590 |
Those houses are 500 years old. |
آن خانه ها پانصد سال قدمت دارند. |
591 |
That is the fastest train in the world. |
آن سریع ترین قطار دنیاست |
592 |
One day Mike and Jane went downtown to do some shopping. |
روزی، مایک و جین برای خرید به مرکز شهر رفتند. |
593 |
One day I met him. |
روزی دیدمش. |
594 |
One day, Chris discovered the charming girl of his dreams. |
یک روز کریس دختر زیبای رؤیاهایش را پیدا کرد. |
595 |
In a sense, you are right. |
از یک جهت حق با توست. |
596 |
Sysko works like an ant. |
سیسکو مانند مورچه ها کار می کند. |
597 |
Don’t worry too much, or you’ll go bald. |
نگران نباش، وگرنه کچل می شوی. |
598 |
Refugees in Africa are seeking help. |
پناهندگان در آفریقا در جستجوی کمک هستند. |
599 |
She knows she’s looking fine. |
او می داند که زیبا به نظر می آید. |
600 |
Do they sell notebooks at that store? |
آیا آنها در آن فروشگاه دفتر می فروشند؟ |
601 |
I remember meeting that man at Cambridge before. |
من ملاقات با آن مرد را در کمبریج به خاطر می آورم. |
602 |
That boy’s name is Shintaro Wada. |
اسم آن پسر، شینتارو وادا است. |
603 |
How high mountain that is! |
چه کوه بلندیه! |
604 |
Look at that building. Is it a temple? |
به این ساختمان نگاه کن.آیا آن یک معبد است؟ |
605 |
That nurse is a real angel to her patients. |
آن پرستار، یک فرشته واقعی برای بیمارانش است. |
606 |
Take the book which is lying on that table. |
کتابی را که بر روی آن میز قرار دارد بردار. |
607 |
I did not want to alarm you. |
من نمی خواستم به شما اخطار کنم. |
608 |
You will be able to read this book next year. |
تو قادر خواهی بود که این کتاب را در سال آینده بخوانی. |
609 |
Are you busy? |
سرت شلوغ است؟ |
610 |
Will you go on foot or by bus? |
پیاده میری یا با اتوبوس؟ |
611 |
Who did you vote for in the election? |
به چه کسی در این انتخابات رأی دادی؟ |
612 |
You will write a letter. |
تو نامه ای خواهی نوشت. |
613 |
You’ll soon come to enjoy the food and drink here. |
به زودی از غذا و نوشیدنی اینجا لذت خواهید برد. |
614 |
How long have you been busy? |
در طول چه مدتی مشغول بودید؟ |
615 |
I am happy to hear your voice. |
از اینکه صدایت را بشنوم خوشحال می شوم. |
616 |
What is your name? |
نام شما چیست؟ |
617 |
What is your name? |
اسم شما چیست؟ |
618 |
Do you have much snow in your country? |
آیا در کشور شما برف زیاد می بارد؟ |
619 |
Your bag is on my desk. |
کیفت بر روی میز من است. |
620 |
Being with you makes me feel happy. |
با تو بودن مرا خوشحال می کند. |
621 |
Listen to those whom you think to be honest. |
به حرف کسانی که فکر میکنید صداقت دارند، گوش کنید. |
622 |
Either you or I will get the first prize. |
یا من یا تو جایزه اول را برنده خواهیم شد. |
623 |
I’ll be in bed by the time you get home. |
تا اون موقع که تو برسی خونه من تو تختم هستم. |
624 |
Arnold teaches us to see the object as it really is. |
آرنولد به ما یاد داد که به سوژه همان طور که واقعا هست نگاه کنیم. |
625 |
Oh! I know the man. |
اوه! من این مرد را می شناسمم. |
626 |
We have detected an abnormality on your x-ray. |
ما در عکس اشعه ایکس شما، نوعی ناهنجاری را تشخیص داده ایم. |
627 |
NTT cancelled telephone cards with over 300 units. |
NTT کارتهای تلفن دارای بیش از 300 واحد را لغو کرد. |
628 |
How many CDs do you have? |
چند سی دی دارید؟ |
629 |
B. Franklin was an American statesman and inventor. |
ب. فرانکلین یک سیاستمدار و مخترع آمریکایی بود. |
630 |
It’s on the eighth floor. |
در طبقهی هشتم واقع است. |
631 |
Americans who are over sixty-five make up 12.5% of the total population. |
آمریکاییانی که بیش از شصت و پنج سال سن دارند، 12.5٪ کل جمعیت را تشکیل میدهند. |
632 |
At four we could go home. |
ساعت چهار توانستیم به خانه برویم. |
633 |
April is the fourth month of the year. |
آوریل، چهارمین ماه سال است. |
634 |
He stayed there for three days. |
او سه روز در آنجا ماند. |
635 |
I will answer within three days. |
در ظرف سه روز پاسخ خواهم داد. |
636 |
Three people are still missing. |
سه نفر هنوز گمشده هستند. |
637 |
I run to the toilet every thirty minutes. |
من هر سی دقیقه یکبار به طرف توالت می دویدم. |
638 |
Twice two is four. |
دو دو تا چهار تا. |
639 |
I had hardly walked for a few minutes when it began to rain. |
وقتی که باران شروع به باریدن گرفت، من راهی نرفته بودم جز برای چند دقیقه. |
640 |
A grasshopper and many ants lived in a field. |
یک ملخ و مورچههای زیادی در یک مزرعه زندگی میکردند. |
641 |
I was feeling blue all day. |
تمام روز احساس افسردگی میکردم. |
642 |
I’ll be staying here for a week. |
ما اینجا به مدت یک هفته خواهیم بود. |
643 |
I had not gone a mile when it began to rain. |
یک مایل نرفته بودم که باران شروع شد. |
644 |
You can go out, as long as you promise to be back by 11 o’clock. |
میتوانی بروی بیرون، به شرط آنکه قول بدهی تا ساعت 11 بر گردی. |
645 |
Let’s take a 10-minute break. |
ده دقیقه استراحت می کنیم. |
646 |
Kyowa Bank and Saitama Bank merged into Asahi Bank ten years ago. |
10 سال قبل، بانک کیوئووا و بانک ساییتاما ادغام شدند و بانک آساهی را پدید آوردند. |
647 |
Although the phrase “world peace” sounds attractive, the road to world peace is very long and full of troubles. |
هر چند که عبارت “صلح جهانی” جذاب به نظر می رسد، اما مسیر صلح جهانی بسیار طولانی و پر از مشکلات است. |
648 |
I said to myself, “That’s a good idea.” |
با خودم گفتم: «این فکر خوبی است.» |
649 |
What are you always thinking about? asked the little white rabbit. |
خرگوش سفید کوچک پرسید: تو دائما به چه چیزی فکر می کنی؟ |
650 |
Welcome. |
خوش آمدید. |
651 |
He often appears on TV. |
او اغلب بر صفحه ی تلویزیون ظاهر می شود. |
652 |
You may catch sight of our house from the train. |
می توانی خانه ما را از قطار ببینی. |
653 |
Experience is the best teacher. |
تجربه بهترین آموزگار است. |
654 |
The policeman took the knife from the boy. |
پلیس چاقو را از پسر گرفت. |
655 |
The police caught the burglar red-handed. |
پلیس دزد رو در حین ارتکاب جرم گرفت. |
656 |
Not all policemen are brave. |
همه ی پلیس ها شجاع نیستند. |
657 |
I met Yoko on my way to the theater. |
من در راه رفتن به تئاتر با یوکو ملاقات کردم. |
658 |
The words above the door of the theatre were a metre high. |
کلمات بالای در تئاتر یک متر ارتفاع داشت. |
659 |
The result is all that matters. |
فقط نتیجه مهم است. |
660 |
It pays in the long run to buy goods of high quality. |
خریدن کالاهایی با کیفیت بالا عاقبت کار ساز است. |
661 |
He lost his happiness in the end. |
در نهایت او خوشبختی خود را از دست داد. |
662 |
Asked to marry him, I was at a loss for words. |
ازم خواست باهاش ازدواج کنم من نتونستم چیزی بگم (دهنم بسته شده بود) |
663 |
It’s Monday. |
امروز دوشنبه است. |
664 |
Monday comes after Sunday. |
دوشنبه بعد از یکشنبه می آید. |
665 |
Can you think of any reasons? |
آیا تو می توانی به دلایل آن فکر کنی؟ |
666 |
We need no more men at present. |
فعلاً به افراد بیشتری نیاز نداریم. |
667 |
Needless to say, he never came again. |
نیازی به گفتن نیست که او دیگر هرگز باز نگشت. |
668 |
You should keep your mouth shut. |
تو باید دهنت رو بسته نگاه داری |
669 |
The linguist is quite familiar with the dialect. |
زبانشناس با این لهجه آشنایی کامل دارد. |
670 |
In spite of the language difficulty, we soon became friends. |
علیرغم دشواری زبان، خیلی زود با هم دوست شدیم. |
671 |
Don’t eat hard foods. |
غذاهای سخت نخورید. |
672 |
I got a traffic ticket. |
من یک بلیط تردد گرفته ام. |
673 |
There are a lot of children in the park. |
اینجا در پارک بچه های زیادی هستند. |
674 |
The sayings of Confucius are famous. |
گفتههای کنفوسیوس مشهور است. |
675 |
The factory is keyed to produce men’s wear. |
این کارخانه مخصوص تولید پوشاک مردانه است. |
676 |
The prince learned English from the American lady. |
شاهزاده، انگلیسی را، از آن زن آمریکایی یاد گرفت. |
677 |
Be more careful in your actions. |
بیشتر مواظب کارهایتان باشید. |
678 |
Actions speak louder than words. |
صدای عمل رساتر از حرف است. |
679 |
Actions speak louder than words. |
عمل پرصداتر از سخن است. |
680 |
Actions speak louder than words. |
دو صد گفته چون نیم کردار نیست. |
681 |
I am not the man I was when you knew me first. |
من همان مردی نیستم که تو در ابتدا مرا می شناختی. |
682 |
The last election was such a hot contest that several ex-ministers lost. |
آخرین انتخابات چنان رقابتی شدیدی بود که بسیاری از وزرای سابق در آن شکست خوردند. |
683 |
I’m afraid I can’t make it at that time. |
من نگران هستم، که نتوانم در موقع مقرر آن را درست کنم. |
684 |
If I had eaten breakfast this morning, I would not be hungry now. |
اگر امروز صبح صبحانه خورده بودم، الان گرسنه نبودم. |
685 |
How about eating out this morning for a change? |
چطوره به عنوان یک تغییر امروز صبح بیرون غذا بخوریم؟ |
686 |
Did you feed the dog this morning? |
امروز صبح به سگ غذا دادی؟ |
687 |
Do you know the man whose house we have just passed? |
تو مردی را که از خانه اش چند لحظه پیش گذشتیم، می شناسی؟ |
688 |
I will go there on foot or by bicycle next time. |
من پای پیاده یا با دوچرخه بار دیگر به آنجا خواهم رفت. |
689 |
Today’s paper says that a typhoon is coming. |
روزنامه امروز می گوید طوفان می آید. |
690 |
I think I will wear this red sweater. |
فکر کنم که سویت شرت قرمز را بپوشم. |
691 |
It is terrible weather today. |
امروز هوا بسیار بد است. |
692 |
As of today, we haven’t had an answer from him. |
مثل امروز ما جوابی از او نشنیدیم |
693 |
It isn’t raining much this year. |
امسال بارندگی زیاد نیست |
694 |
A telephone call from him is probable tonight. |
امشب احتمال دارد او تلفن بزند. |
695 |
I have some work to do this evening. |
من کارهایی دارم که باید امروز عصر انجام دهم. |
696 |
Are you free tonight? |
امشب وقتت آزاد است؟ |
697 |
I’ll take care of your child tonight. |
امشب مراقب بچه ات خواهم بود. |
698 |
It was good of you to give up your seat. |
کار خوبی کردی صندلی ت رو دادی (مثلا به یک فرد مسن) |
699 |
Who was the last person to log on to the computer? |
آخرین کسی که به کامپیوتر وصل شد، کی بود؟ |
700 |
Never give up till the very end. |
هرگز تا انتها تسلیم نشو. |
701 |
I remember the first time. |
من اولین بار را به یاد دارم. |
702 |
At first, I couldn’t understand what he said. |
در ابتدا نتوانستم بفهمم که او چه گفت. |
703 |
My wife has just cleared the table. |
همسرم تازه میز را پاک کرده است. |
704 |
The judge condemned him to death. |
قاضی او را به اعدام محکوم کرد. |
705 |
Not until yesterday did I know the truth. |
تا همین دیروز از حقیقت خبر نداشتم. |
706 |
My computer was down yesterday. |
کامپیوتر من دیروز خراب شد. |
707 |
Everyone laughed at me yesterday. |
همه دیروز به من خندیدند. |
708 |
Give me the reason for which you were absent yesterday. |
دلیلش را به من بگو که چرا دیروز غایب بودی. |
709 |
There were a lot of murders last year. |
پارسال قتلهای زیادی اتفاق افتاد. |
710 |
I had a horrible dream last night. |
من خواب وحشتناکی دیشب دیدم. |
711 |
He had a bit of a cold last night. |
او دیشب کمی سرما خورده بود. |
712 |
There was a big fire near my house last night. |
آتش سوزی بزرگی نزدیک خانه من دیشب اتفاق افتاد. |
713 |
You needn’t have brought your umbrella. |
لازم نبود چتر بیاورید. |
714 |
Those who want to remain may do so. |
کسانی که می خواهند بمانند، می توانند این کار را انجام دهند. |
715 |
Your family should come before your career. |
کار و شغل تو باید قبل از خانواده ات قرار گیرد. |
716 |
You don’t like sashimi, do you? |
تو ساشیمی دوست نداری، دوست داری؟ |
717 |
A good beginning makes a good ending. |
یک شروع خوب، پایان خوبی در پی دارد. |
718 |
A good beginning makes a good ending. |
خشت اول چون نهد معمار کج، تا ثریا می رود دیوار کج. |
719 |
Children will believe what their parents tell them. |
کودکان آن چیزی را که والدینشان به آنها می گویند باور خواهند کرد. |
720 |
The child was feeding the monkey with the banana. |
آن بچه به میمون موز می داد. |
721 |
The children would play for hours on the beach. |
بچه ها ساعت ها کنار ساحل بازی خواهند کرد. |
722 |
My mother died when I was a kid. |
وقتی که بچه بودم، مادرم مرد. |
723 |
Children reflect the family atmosphere. |
بچه ها محیط خانه را بازتاب می دهند. |
724 |
Children are poor men’s riches. |
بچه ها دارائی فقرا هستند. |
725 |
Children found Christmas presents hidden under the bed. |
بچه ها هدایای کریسمس را که زیر تخت پنهان شده بود، پیدا کردند. |
726 |
Not all the candidates can pass the examination. |
همهی داوطلبان نمیتوانند در امتحان قبول شوند. |
727 |
I will go there in place of you. |
من به جای تو ، به آنجا خواهم رفت. |
728 |
Ten years have passed since I came here. |
ده سال از زمانی که من به اینجا آمدم، گذشته است. |
729 |
I left the firm, because I wanted to be on my own. |
می خواستم مستقل کار کنم، برای همین شرکت رو ترک کردم. |
730 |
It was on the morning of February the ninth that I arrived in London. |
صبح نهم فوریه بود که من به لندن رسیدم. |
731 |
The train had already left when I got to the station. |
وقتی من به ایستگاه رسیدم، قطار قبل از آن رفته بود. |
732 |
It took me two hours to get to Yokohama. |
دوساعت طول می کشد که به یوکوهاما برسم. |
733 |
Please stay here till I get back. |
لطفاً تا وقتی بر میگردم، اینجا بمانید. |
734 |
I’ll never forget him as long as I live. |
تا زمانی که زنده ام او را فراموش نخواهم کرد. |
735 |
Our company supports several cultural events. |
شرکت ما از چندین رویداد فرهنگی حمایت می کند. |
736 |
Is there any room for me? |
جایی برای من وجود دارد؟ |
737 |
He will be my deputy while I am away. |
تا وقتی نیستم، او جانشین من خواهد بود. |
738 |
It isn’t what he says that annoys me but the way he says it. |
چيزي که من را اذيت ميکند حرفهاي او نيست بلکه نحوه گفتن آنهاست. |
739 |
She cut in when we were talking. |
وقتی ما با هم صحبت می کردیم او پرید میان صحبتمان. |
740 |
They say our house is too small by Western standards. |
آنها می گویند بر طبق استانداردهای غربی خانه ما بسیار کوچک است. |
741 |
Welcome to our home. |
به خانۀ ما خوش آمدید. |
742 |
The principal of our school is an American. |
مدیر مدرسهی ما یک آمریکایی است. |
743 |
All our attempts were in vain. |
تمام تلاشهایمان بیهوده بود. |
744 |
What is that big building in front of us? |
آن ساختمان بلندی که جلو ماست، چیست؟ |
745 |
We have heard of your success in the exam. |
ما از موفقیتت در امتحان شنیده ایم. |
746 |
We walked along the busy street, singing old songs. |
در حالی که در خیابان های شلوغ قدم می زدیم، آوازهای قدیمی را می خواندیم. |
747 |
We must deal with this problem. |
ما باید این مشکل را حل کنیم. |
748 |
I telephoned her at once. |
من بی درنگ به او تلفن کردم. |
749 |
We’d better call the doctor. |
ما باید به پزشک زنگ بزنیم |
750 |
We all agree with you. |
ما همگی با تو موافقیم. |
751 |
We must clean our class. |
ما باید کلاسمان را تمیز کنیم. |
752 |
We express our thoughts by means of languages. |
ما افکارمان را به وسیلهی زبان بیان میکنیم. |
753 |
We must develop renewable energy sources. |
من کاملا موظفم برای این درهم برهمی و آشفتگی |
754 |
We must develop renewable energy sources. |
ما باید منابع انرژی تجدید پذیرمان را گسترش دهیم |
755 |
We must stand up for our rights. |
باید از حقوقمان دفاع کنیم. |
756 |
We were all present at her wedding. |
همه ما در جشن عروسی او حضور داشیم. |
757 |
We should play a more active role in combating global warming. |
باید در مبارزه با گرم شدن کرهی زمین نقش فعالتری ایفا کنیم. |
758 |
We are going to have a party on Saturday night. |
شب شنبه یک مهمانی خواهیم داشت. |
759 |
We have decided to stay here for the time being. |
تصمیم گرفتیم فعلا اینجا بمونیم |
760 |
We saw the monkey at the zoo. |
آن میمون را در آن باغوحش دیدیم. |
761 |
We were at school together. |
ما در مدرسه با هم بودیم. |
762 |
We speak Japanese. |
ما به ژاپنی حرف میزنیم. |
763 |
We bargained with him for the house. |
برای خانه با او چانه زدیم. |
764 |
We are anxious for their safety. |
ما برای امنیت آنها نگرانیم. |
765 |
We have elected him chairman of the meeting. |
ما او را به عنوان رئیس جلسه انتخاب کردهایم. |
766 |
She gave me a smile of recognition. |
او به من لبخندی از سر آشنایی تقدیم کرد. |
767 |
This problem is difficult for me to solve. |
برایم دشوار است که این مسئله را حل کنم. |
768 |
I don’t have a single enemy. |
من یک دشمن منفرد ندارم. |
769 |
I have two foreign friends. |
من دو دوست خارجی دارم. |
770 |
I don’t have any brothers. |
من هیچ برادری ندارم. |
771 |
I cannot afford to buy a new car. |
من نمی توانم پول خریدن یک ماشین جدید را جور کنم. |
772 |
It appeared to me that he was very intelligent. |
بر من آشکار شد که او بسیار باهوش است. |
773 |
She raised her fist as if to hit me. |
او مشتش را بالا آورد چنانکه گویی مرا می خواست بزند. |
774 |
Don’t talk to me! |
با من حرف نزن! |
775 |
As far as I am concerned the question is not simple. |
تاجایی که می دونم سوال زیاد اسون نیست. |
776 |
As far as I am concerned I can leave today. |
تا جایی که به من مربوط است، میتوانم امروز بروم. |
777 |
Follow me. |
پشت سر من بیا. |
778 |
I want you to meet my cousin. |
میخواهم که با پسرعمویم ملاقات کنید. |
779 |
My bag is too old. I must buy a new one. |
کیف من کهنه است. من باید یکی نو بخرم. |
780 |
I sat by his side. |
من کنار او نشستم. |
781 |
My family are all athletic. |
خانواده ی من همه ورزشکارند. |
782 |
My brother wants to go to the moon some day. |
برادر من میخواهد که روزی به ماه برود. |
783 |
Come along after me. |
پشت سر من بیا. |
784 |
My car is being fixed now. |
ماشین من الآن درست شد. |
785 |
As far as I know, he has never been overseas. |
تا جایی که میدانم، او هیچ وقت به خارج نرفته است. |
786 |
My father likes tennis. |
پدرم تنیس دوست دارد. |
787 |
My father is an electric engineer. |
پدر من مهندس الکترونیک است. |
788 |
My father is young. |
پدر من جوان است. |
789 |
My mother gets up early every morning. |
.مادر من هر روز صبح زود از خواب بلند می شود |
790 |
My name is Yamada. |
نام من یامادا است. |
791 |
I’ve been there twice. |
دوبار اونجا بودم. |
792 |
I studied English when I was there. |
وقتی آنجا بودم، زبان انگلیسی را مطالعه کردم. |
793 |
I’m going to Fukui. |
من به فوکویی میروم. |
794 |
I’m going to Hokkaido. |
من به هوکایدو میروم. |
795 |
I work for a travel agency. |
من در آژانس مسافرتی کار می کنم. |
796 |
I have received no reply from you yet. |
من هنوز هیچ جوابی از شما دریافت نکرده ام. |
797 |
I disagree with you. |
من با تو مخالفم. |
798 |
When can I swim here? |
چه موقع می توانم شنا کنم؟ |
799 |
I didn’t know when to switch the machine off. |
نمیدانستم آن دستگاه را کی خاموش کنم. |
800 |
I correspond with many friends in Canada. |
من با بسیاری از دوستان در کانادا نامه نگاری می کنم. |
801 |
I bought this printer yesterday. |
من این چاپگر رادیروز خریدم. |
802 |
I explained the reason in detail. |
من علتش را به طور دقیق توضیح دادم. |
803 |
I am a stranger here. |
من اینجا غریبه ام. |
804 |
I can’t agree with you on this matter. |
من در این موضوع با تو موافق نیستم. |
805 |
I am not concerned with this. |
من نگران این نیستم. |
806 |
I’m not accustomed to such treatment. |
من به چنین رفتارهایی عادت نکرده ام. |
807 |
I went to Tokyo to buy this book. |
من به توکیو رفتم تا این کتاب را بخرم. |
808 |
I am crazy about golf. |
من عاشق گلفام. |
809 |
I cannot tell how this is done. |
نمیتوانم بگویم که این چطور درست شده است. |
810 |
I followed the deer’s tracks. |
رد آهو را دنبال کردم. |
811 |
I like the red ones on the shelf. |
از آن قرمزهای روی قفسه خوشم میآید. |
812 |
I heard the news by chance. |
اتفاقی اخبار را شنیدم. |
813 |
I couldn’t help laughing at the plan. |
نمی تونستم جلوی خودم رو از خندیدن به اون نقشه بگیرم. |
814 |
I think it true. |
فکر می کنم درست است. |
815 |
I’d better not eat that. |
ترجیح می دهم که نخورمش. |
816 |
I should have reported it to the police, but I didn’t. |
باید به پلیس اطلاع می دادم ولی اینکار رو نکردم. |
817 |
I forgot it. |
فراموشش کردم. |
818 |
I have never heard of him since then. |
تا قبل ار این هرگز از او چیزی نشنیده بودم. |
819 |
I have a lot of flowers. Some are red and some are yellow. |
من گلهای بسیاری دارم.برخی شان سرخند و برخی زرد. |
820 |
I like chocolate. |
من شکلات دوست دارم. |
821 |
I learned French instead of German. |
من به جای آلمانی، فرانسه آموختم. |
822 |
I am talking with Tom. |
مشغول صحبت با تام هستم. |
823 |
I am talking with Tom. |
دارم با تام حرف می زنم. |
824 |
I’ve broken my glasses. |
عینکم را شکسته ام. |
825 |
I decided to try again. |
تصمیم گرفتم بوباره سعی کنم. |
826 |
I can take a rest at last. |
بالاخره می تونم یک استراحتی بکنم. |
827 |
I heard it on the radio. |
من این را از رادیو شنیدم. |
828 |
I went to the station. |
من به ایستگاه رفتم. |
829 |
I stopped smoking and drinking. |
من کشیدن سیگار و مصرف الکل را متوقف کردم. |
830 |
I can’t run away from the fascination of music. |
من نمی توانم از جذابیت موسیقی بگریزم. |
831 |
I like listening to music. |
من دوست دارم موسیقی گوش کنم. |
832 |
I belong to the music club. |
من عضو باشگاه موسیقی هستم. |
833 |
I prefer working to doing nothing. |
من ترجیح می دهم که کار کنم تا اینکه هیچ کاری انجام ندهم. |
834 |
I prefer going out to staying home. |
ترجیح می دهم به جای ماندن در خانه بیرون بروم. |
835 |
I want to live in comfort. |
من می خواهم در آسایش زندگی کنم. |
836 |
I put in an hour of jogging before I go to school. |
قبل از اینکه به مدرسه بروم، یک ساعت پیاده روی می کنم. |
837 |
I’m going to the bank. |
من دارم به بانک می روم. |
838 |
I met Jane by accident. |
من جین را بطور اتفاقی دیدم. |
839 |
I got my shoes wet. |
کفشهایم را خیس کردم. |
840 |
I’m looking forward to seeing you again. |
چشمانتظار دیدار مجدد شما هستم. |
841 |
I know your father. |
من پدرت را می شناسم. |
842 |
I’m very impressed by your work. |
من خیلی تحت تأثیر کار تو قرار گرفتم. |
843 |
I agree to your proposal. |
من تقاضایت را می پذیرم. |
844 |
I’m fine. |
خوبم. |
845 |
I will finish the work in five days. |
این کار را ظرف پنج روز تمام میکنم. |
846 |
I’ve been reading that book all afternoon. |
من تمام بعد از ظهر آن کتاب را داشتم می خواندم. |
847 |
I met Ken at the park. |
من کن را در پارک ملاقات کردم. |
848 |
I got up at six this morning. |
من هرروز صبح ساعت شش از خواب بیدار می شوم. |
849 |
I’m very busy today. |
امروز من خیلی کار دارم. |
850 |
I seem to have lost my purse. |
به نظر می رسد که کیف پولم را گم کردم. |
851 |
I went there yesterday. |
من دیروز به آنجا رفتم. |
852 |
I caught five fish yesterday. |
من دیروز پنج تا ماهی گرفتم. |
853 |
I was busy yesterday. |
من دیروز سرم خیلی شلوغ بود. |
854 |
I decided to come to Japan last year. |
سال پیش من تصمیم گرفته بودم که به ژاپن بیایم |
855 |
I’m satisfied with my work. |
من از شغلم راضی هستم. |
856 |
I am anxious about the results of the examination. |
خیلی دوست دارم نتیجه امتحان رو بدونم. |
857 |
I checked the time on the clock. |
من زمان را از روی ساعت چک کردم. |
858 |
My ears sometimes ring. |
گوشم بعضی وقتها زنگ می زنه. |
859 |
It is hard for me to put my thoughts into words. |
برای من سخت است که افکارم را بنویسم. |
860 |
I bought a pair of gloves. |
من یک جفت دستکش خریدم. |
861 |
I jog twice a week. |
من هفته ای دو بار پیاده روی می کنم. |
862 |
At first I did not like him, but now I do. |
ابتدا از او خوشم نمی آمد ولی حالا چرا. |
863 |
I wasn’t able to believe him at first. |
در ابتدا توان این را نداشتم که باورش کنم. |
864 |
I’m not used to making speeches in public. |
من عادت به سخنرانی کردن در حضور جمع ندارم. |
865 |
I arrived in Tokyo at noon. |
من ظهر به توکیو رسیدم. |
866 |
I had a tooth pulled out last week. |
هفته پیش یک دندان کشیدم. |
867 |
I refused absolutely. |
من بطور مطلق مخالفت کردم. |
868 |
I showered before breakfast. |
قبل از صبحانه دوش گرفتم. |
869 |
I have not seen you for ages. |
من سالها بود که او را ندیده بودم. |
870 |
I always catch a cold in the winter. |
من همیشه زمستان ها سرما می خورم. |
871 |
For the time being, I intend to stay at a hotel. |
در حال حاضر قصد دارم در هتل بمانم. |
872 |
I will never do it again. |
من هرگز دوباره انجامش نخواهم داد. |
873 |
I’m ashamed of Japanese politics. |
من از سیاست ژاپن شرمندهام. |
874 |
Though I am old, you are still young. |
هر چند من پیرم ولی تو هنوز جوونی. |
875 |
I saw him scolded by his mother. |
من او را دیدم که با مادرش پرخاشگر بود. |
876 |
I think it’s impossible for him to solve the problem. |
فکر میکنم برای او امکان دارد که مسئله را حل کند. |
877 |
I looked to see if he was teasing me. |
نگاه کردم ببینم سر به سرم نمیگذارد. |
878 |
I think he is right. |
من فکر می کنم که او درست می گوید. |
879 |
I watched him cross the street. |
من او را در حال عبور از خیابان تماشا کردم. |
880 |
I used to go to school with him. |
معمولاً با او به مدرسه میرفتم. |
881 |
I wish I were as rich as he. |
کاش من هم به اندازه او ثروتمند بودم. |
882 |
I congratulated him on passing the entrance exam. |
من به دلیل قبولی در آزمون ورودی به او تبریک گفتم. |
883 |
His kindness touched my heart. |
تحت تاثیر لطفش قرار گرفتم. |
884 |
I interpreted his silence as consent. |
من سکوت او را به رضایت تعبیر می کنم. |
885 |
I cannot but object to his proposal. |
مجبورم به پیشنهادش اعتراض کنم. |
886 |
I showed her my room. |
اتاقام را به او نشان دادم. |
887 |
I think she is a good dancer. |
من فکر می کنم که او(دختر) یک رقصنده خوب است. |
888 |
I took care of my sick sister. |
من از خواهر بیمارم مراقبت کردم. |
889 |
I was given a minor share of my father’s wealth. |
به من سهم کوچکی از ثروت پدرم داده شد. |
890 |
I will be waiting for you in my room. |
در اتاقم منتظرت خواهم بود. |
891 |
I saw my mother hide the cake. |
دیدم که مادرم کیک را پنهان کرد. |
892 |
I’ll help my mother wash the dishes after supper. |
بعد از شام در شستن ظرفها به مادرم کمک خواهم کرد. |
893 |
I read a book of adventure stories. |
من کتابی در مورد داستانهای ماجراجویانه خواندم. |
894 |
I let my sister use my new computer. |
من به خواهرم اجازه دادم تا از کامپیوتر نو ام استفاده کند. |
895 |
I run every day. |
من هر روز می دوم. |
896 |
I awoke from a dream. |
من از خواب بیدار شدم. |
897 |
I must put this letter into French by tomorrow. |
تا فردا باید این نامه را به فرانسوی ترجمه کنم. |
898 |
I will not be busy tomorrow. |
فردا مشغول نخواهم بود. |
899 |
I don’t like going out by myself at night. |
دوست ندارم شب تنها بیرون برم |
900 |
I do believe in ghosts. |
من به ارواح اعتقاد دارم. |
901 |
I’m interested in history. |
من به تاریخ علاقهمندم. |
902 |
I gave up smoking six months ago. |
من سیگار کشیدن را شش ماه پیش متوقف کردم. |
903 |
I’ll be back by six o’clock. |
من حدود ساعت شش خواهم برگشت. |
904 |
It began to rain as we came near the pass. |
وقتی نزدیک گذرگاه رسیدیم، باران شروع به باریدن کرد. |
905 |
The hotel at which we stayed was very comfortable. |
هتلی که ما در آن اقامت داشتیم،بسیار راحت بود. |
906 |
There is enough room for us to play. |
جای کافی برای بازی کردن ما وجود دارد. |
907 |
Don’t forget to write to us. |
نامه نوشتن به ما را فراموش نکن. |
908 |
We are going to travel abroad this summer. |
ما می خواهیم این تابستان به خارج سفر کنیم. |
909 |
We looked for the boy and his bicycle that had disappeared. |
ما برای یافتن پسربجه و دوچرخه اش که گم شده بود، جستجو کردیم. |
910 |
We laughed at their opposition. |
ما به ضدیت آنها خندیدیم. |
911 |
The flight took us ten hours. |
جدال ده ساعت طول کشید. |
912 |
You need not work so hard in order to pass the examination. |
نیازی نیست که برای قبولی در امتحان اینقدر سخت کار کنی. |
913 |
The game was put off until next week. |
بازی تا هفته آینده متوقف شد. |
914 |
An accident often comes of carelessness. |
یک تصادف معمولا نتیجه ی بی دقتی است. |
915 |
You will understand it as time passes. |
تو با گذشت زمان این را خواهی فهمید. |
916 |
Time passes quickly. |
زمان سریع می گذرد. |
917 |
Time flies. |
زمان مثل برق میگذرد. |
918 |
He idles away his time. |
او وقتش را تلف می کند. |
919 |
I will tell him the news as soon as I see him. |
همینکه او را ببینم، خبر را به او خواهم گفت. |
920 |
Explain the following. |
این را توضیح بده. |
921 |
Imagine a problem such as this: Suppose your brother has a car accident. |
مشکلی نظیر این را تصور کنید: فرض کنید اتومبیل برادرتان تصادف کرده است |
922 |
If you make your own clothes, it will save you money. |
اگر لباسهایتان را خودتان تهیه کنید، پول زیادی صرفهجویی میکنید. |
923 |
I go to school at seven. |
من در ساعت هفت به مدرسه می روم. |
924 |
I shouldn’t have done it. |
من نبايد اين كار را انجام ميدادم. |
925 |
Answer the question. |
به این سؤال پاسخ بده. |
926 |
Answer the question. |
سوال را جواب بدهید. |
927 |
In fact you are quite right. |
در حقیقت، شما کاملاً درست هستید. |
928 |
After I said such a thing to my boss, I am certain to lose my job. |
بعد از اینکه چنین حرفی به رئیسم گفتم مطمئن شدم که کارم را از دست می دهم. |
929 |
Where’s the president? |
رئیس جمهور کجاست؟ |
930 |
Traffic noise is very harsh to the ear. |
صدای ترافیک بسیار گوش خراش است. |
931 |
Do I need an operation? |
آیا نیاز به عمل دارم؟ |
932 |
The Prime Minister appointed them to key Cabinet posts. |
نخست وزیر اینان را برای پست های کلیدی کابینه انتخاب کرد. |
933 |
The prisoner died under torture. |
زندانی زیر شکنجه مرد. |
934 |
Would you like to have supper with us on the weekend? |
دوست داریم آخر هفته با هم عصرانه داشته باشیم |
935 |
Please lock the door before you go out. |
لطفا قبل از آنکه به بیرون بروی در را قفل کن. |
936 |
Get out! |
برو بیرون! |
937 |
Get out! |
پیاده شو! |
938 |
It won’t stop bleeding. |
خونریزی بند نمی آید. |
939 |
When I got to the office, I had tons of work waiting for me. I was running around like a chicken with its head cut off. |
وقتی که من به اداره رسیدم کلی کار داشتم که انتظار من را می کشید.من همانند مرغی که سرش را بریدند به این طرف آن طرف می دویدم. |
940 |
When spring arrives, I am going to take up a new sport. |
وقتی بهار آمد، قصد دارم ورزش جدیدی را شروع کنم. |
941 |
Haruko likes warm springs. |
هاروکو بهارهای گرم را دوست دارد. |
942 |
At first, he thought English very difficult, but now he thinks it is easy. |
در ابتدا، او فکر می کرد انگلیسی خیلی سخت است، اما اکنون او فکر می کند آسان است. |
943 |
I don’t know the ABC of business. |
من الفبای تجارت رو بلد نیستم. |
944 |
Be kind to little animals. |
مهربان باش با حیوانات کوچک. |
945 |
We must preserve birds. |
ما باید از پرندگان حفاظت کنیم. |
946 |
Flour is made from wheat. |
آرد از گندم به دست می آید. |
947 |
Can you spare me a few minutes? I’d like to have a word with you. |
میتوانید چند دقیقه به من وقت بدهید؟ میخواهم چند کلمه با شما صحبت کنم. |
948 |
A little learning is a dangerous thing. |
یادگیری اندک، چیز خطرناکی است. |
949 |
The boys were whispering; I knew they were up to something. |
پسرا در گوشی با هم حرف می زدند. می دونستم یک کاری می خوان بکنند. |
950 |
Please call the fire department. |
لطفاً به آتشنشانی زنگ بزنید. |
951 |
Laugh and be fat. |
بخندید و چاق باشید. |
952 |
Laugh and be fat. |
خنده چاق می کند. |
953 |
The castle is across the river. |
قلعه آن طرف رودخانه است. |
954 |
The situation is getting worse and worse day by day. |
وضعیت روز به روز بدتر و بدتر میشود. |
955 |
Will you get me some salt at the grocer’s? |
میتوانی از بقالی برایم مقداری نمک بخری؟ |
956 |
We want a new carpet. |
ما یک فرش نو می خواهیم. |
957 |
I left a new umbrella in the bus. |
من یک چتر نو را در اتوبوس جا گذاشتم. |
958 |
The new plan was accounted practicable. |
نقشه جدید قابل اجرا محسوب شد. |
959 |
The New Year came in with a light fall of snow. |
سال نو همراه با بارش نم نم برف آمد. |
960 |
In the beginning God created the heaven and the earth. |
در ابتدا خداوند بهشت و زمین را آفرید. |
961 |
By God, I never knew that. |
بخدا قسم، من هرگز او را نمی شناختم. |
962 |
Miss Kanda is a very fast runner. |
خانک کاندا یک دونده بسیار سریع است. |
963 |
Parents love their children. |
والدین بچه هایشان را دوست دارند. |
964 |
There is no satisfactory answer a parent can give to this. |
هیچ جواب قانع کننده ای نبود که یک پدر و مادر بخواهند بدهند. |
965 |
I’ll stand by you no matter what others may say. |
من کنار تو خواهم ماند و اهمیتی ندارد که دیگران چه خواهند گفت. |
966 |
I can’t talk with people. |
من نمی توانم با مردم صحبت کنم. |
967 |
It may be said that a man is known by the company he keeps. |
ممکن است بگویند که یک مرد را با شرکتی که می گرداند، می شناسند. |
968 |
The more we have, the more we want. |
هر چه بیشتر داشته باشیم، بیشتر می خواهیم. |
969 |
Just when the first human beings will reach Mars remains to be seen. |
به وقتی واقعا اولین انسان بر مریخ پای بگذارد، زمان باقی است. |
970 |
It matters not how long we live, but how. |
مهم نیست که چه مدت زندگی می کنیم بلکه چگونه زندگی می کنیم. |
971 |
Man is the only animal that can laugh. |
انسان تنها حیوانی است که می تواند بخندد. |
972 |
Man consists of soul and body. |
انسان دارای روح و جسم است. |
973 |
Human beings are gifted with infinite potential. |
به نوع بشر توانایی نامحدود اهدا شده است. |
974 |
Man is a rational animal. |
انسان یک حیوان عاقل است. |
975 |
The people gathered around a round table. |
مردم دور یک میز جمع شدند |
976 |
Some people compare life to a stage. |
بعضی افراد زندگی را با یک صحنهی نمایش مقایسه میکنند. |
977 |
I do not like mathematics very much. |
من زیاد ریاضیات را دوست ندارم. |
978 |
The tongue stings. |
زبان نیش می زنه. زخم زبان. |
979 |
The world is not what it used to be. |
جهان آن چیزی نیست که بشود به آن عادت کرد. |
980 |
Have a look at the world map. |
نگاهی به نقشه جهان بینداز (بیندازید)1 |
981 |
A poll shows that an overwhelming majority is in favor of the legislation. |
نظرسنجی نشان میدهد که اکثریت قاطع طرفدار این قانون هستند. |
982 |
The teacher said: “Above all, what is necessary for success is perseverance.” |
معلم به ما گفت مهمتر از هر چیزی برای دستیابی به موفقیت پشت کار است. |
983 |
The stars came out. |
ستاره ها بیرون آمدند. |
984 |
The exact temperature is 22.68 degrees Celsius. |
دمای دقیق، 22.68 درجه سلسیوس است. |
985 |
All the students began talking at once. |
همه دانش آموزان همزمان شروع به صحبت کردن نمودند. |
986 |
A little knowledge is a dangerous thing. |
دانش ناقص خطرناک است. |
987 |
A little knowledge is a dangerous thing. |
نیمطبیب خطر جان، نیمفقیه خطر ایمان. |
988 |
A little knowledge is a dangerous thing. |
دو کس دشمن ملک و دینند یکی پادشاه بی حلم و دیگری زاهد بی علم. |
989 |
A little knowledge is a dangerous thing. |
آن که نداند رقمی بهر نام، به ز فقیهی که بود ناتمام. |
990 |
Individuality is very important in the West. |
فردیت در غرب بسیار اهمیت دارد. |
991 |
Kill two birds with one stone. |
دو پرنده را با یک سنگ زدن. |
992 |
A red dress made her stand out. |
لباس قرمز تکش کرد توی جمع |
993 |
The baby is crying. |
بچه گریه می کند. |
994 |
My baby can’t talk yet. He just cries. |
بچهام هنوز نمیتواند حرف بزند؛ فقط گریه میکند. |
995 |
The snow was knee deep. |
برف/آب تا زانو بود. |
996 |
Change trains at Sendai Station for Tokyo. |
در ايستگاه سنداي قطار را به مقصد توکيو عوض کن. |
997 |
The train bound for Sendai has just left. |
قطار سنداي همين الان حرکت کرد. |
998 |
I bought it last week. |
من این را هفته پیش خریدم. |
999 |
Did you inform your teacher of this? |
آیا تو به معلمت در این مورد اطلاع دادی؟ |
1000 |
Our teacher warned him not to be late again. |
معلم ما به او هشدار داد که دیگر دیر نکند. |
1001 |
There’s a lot of trash on the far bank of the river. |
لبه دیگه رودخونه پر از آشغاله. |
1002 |
During the war, people went through many hardships. |
در طول جنگ مردم متحمل سختی های زیادی شدند. |
1003 |
A captain is in charge of his ship and its crew. |
یک کاپیتان مسئول کشتی و خدمه آن است. |
1004 |
The whole nation mourned the hero’s death. |
تمام ملل برای مرگ قهرمانانشان سوگواری می کنند. |
1005 |
My grandmother can’t see very well. |
مادر بزرگم نمی تواند خیلی خوب ببیند. |
1006 |
My grandmother was gradually becoming forgetful and frail. |
مادربزرگم به تدریج فراموشکار و نحیف می شد. |
1007 |
My grandmother never changed her style of living. |
مادربزرگ من هیچ گاه مدل زندگی اش را عوض نکرد. |
1008 |
I found what I was looking for. |
من آنچه را که به دنبالش می گشتم، یافتم. |
1009 |
Close the window. |
بنجره را قفل کن. |
1010 |
Don’t cut in when others are talking. |
وقتی دیگران صحبت میکنند، حرفشان را قطع نکنید. |
1011 |
Many men were badly wounded in the battle. |
خیلی از مردان در جنگ شدیدا مجروح شدند. |
1012 |
For all I know, he was born in Italy. |
تمام چیزی که می دانم اینست که او در ایتالیا متولد شده است. |
1013 |
The sun gives us light and heat. |
خورشید به ما روشنی و گرما می بخشد. |
1014 |
The sun has just sunk below the horizon. |
خورشید همین حالا به زیر افق کشیده شد. |
1015 |
Taro has a strong sense of responsibility. |
تارو احساس مسئولیت زیادی میکند. |
1016 |
Save your strength. |
قدرتت را حفظ کن. |
1017 |
Ever since she fell in the kitchen, she hasn’t been all there. |
از زمانی که او در آشپزخانه افتاد، عقل سالم نداشته است. |
1018 |
Public opinion governs the president’s decisions. |
افکار عمومی بر تصمیمات رئیس جمهور حاکم است. |
1019 |
Most companies have their own labor unions. |
بیشتر شرکت ها اتحادیه های کارگری خود را دارند. |
1020 |
For the most part I will agree with what he said. |
تا حد زیادی من با آنچه او گفت، موافقت خواهم نمود. |
1021 |
Write your name in capital letters. |
نام خود را با حروف بزرگ بنویسید. |
1022 |
My goodness! I have lost the car keys. |
اوه خدای من ! کلید و سویچ ماشین رو گم کرده ام! |
1023 |
I locked the door, in case someone tried to get in. |
من در را قفل کردم تا مبادا کسی وارد شود. |
1024 |
Who is playing the piano? |
چه کسی پیانو می نوازد؟ |
1025 |
Does anyone feel sick? |
کسي احساس مريضي ميکند؟ |
1026 |
Who first reached the summit of Mt. Everest? |
چه کسی برای اولین بار به قله اورست رسید؟ |
1027 |
Who would be its next victim? |
چه کسی قربانی بعدی خواهد بود؟ |
1028 |
Give it to whoever wants it. |
به هر کسی که خواستش آن را بده. |
1029 |
Everybody speaks well of her. |
همه از او خوب می گویند. |
1030 |
Shift the sofa so that it faces the fireplace. |
کاناپه را جا به جا کنید تا رو به شومینه باشد. |
1031 |
Men are but children of a larger growth. |
مردان فقط کودکان بزرگ هستند. |
1032 |
All the man could do was obey them. |
همه کاری که آن مرد می توانست انجام دهد، اطاعت کردن از آنها بود. |
1033 |
Ignorance is bliss. |
جهل یک برکت است. |
1034 |
Night had completely fallen before we knew. |
پیش از آنکه بفهمیم، شب کاملاً از راه رسیده بود. |
1035 |
Three-fourths of the earth’s surface is water. |
سه چهارم سطح زمین آب است. |
1036 |
The earth is one of the planets. |
زمین یکی از سیارات است |
1037 |
The earth is one of the planets. |
کره زمین یکی از سیارات است. |
1038 |
It must be morning, for the birds are singing. |
باید صبح باشد، چون پرنده ها در حال آواز خواندن هستند. |
1039 |
It’s my custom to go for a walk before breakfast. |
عادت دارم که قبل از صبحانه برم قدم بزنم. |
1040 |
The city was blanketed with snow. |
شهر زیر برف پوشیده شده بود. |
1041 |
Will it be much longer? |
آیا طولانی خواهد شد؟ |
1042 |
Draw a straight line. |
یک خط راست بکش. |
1043 |
We could not see anyone in the street. |
ما نمی توانستیم هیچ کسی را در خیابان ببینیم. |
1044 |
You must be careful in crossing the street. |
شما باید در تقاطع این خیابان مراقب باشید. |
1045 |
The pear tree in the garden bears a lot of fruit. |
درخت گلابی باغ میوههای زیادی دارد. |
1046 |
The thief was arrested red-handed. |
دزد در حین سرقت دستگیر شد. |
1047 |
Iron is much more useful than gold. |
آهن از طلا مفيدتر است. |
1048 |
It’s a sunny day. |
امروز روزی آفتابی است. |
1049 |
It was easy to find seats in the train because there were so few passengers. |
در قطار راحت جا پیدا میشد، چون تعداد مسافران خیلی کم بود. |
1050 |
The train runs every thirty minutes. |
ترن هر سی دقیقه یک بار حرکت می کنه |
1051 |
The telephone is now out of order. |
تلفن الان درست نیست. |
1052 |
Don’t shout. |
داد نزن! |
1053 |
Do you know where Tokyo Tower is? |
آیا میدانی که برج توکیو کجاست؟ |
1054 |
Tokyo is more populous than any other city in Japan. |
توکیو از هر شهر دیگری در ژاپن پرجمعیت تر است. |
1055 |
It is more than ten years since we came to live here. |
از وقتی که برای اقامت به اینجا آمدیم، بیش از ده سال میگذرد. |
1056 |
We have a wide choice of books. |
ما یک گستره ای از کتاب ها داریم. |
1057 |
Statistics suggest that the population of this town will double in five years. |
آمار نشان می دهد که جمعیت این شهر در طی پنج سال، دو برابر خواهد شد. |
1058 |
Wrap your head in a scarf. |
سرت را در روسری بپوشان. |
1059 |
As I was struck on the head, I was unconscious for some time. |
بخاطر ضربه ای که به سرم خورد، برای مدتی بیهوش شدم. |
1060 |
See to it that you don’t make the same mistake. |
به این توجه کن که نباید همان اشتباه قبلی را تکرار کنی. |
1061 |
Walking along the street, I saw the accident. |
از کنار خیابون رد می شدم که تصادف رو دیدم. |
1062 |
Watch out for cars when you cross the street. |
مراقب ماشین ها باش وقتی که از خیابان عبور می کنی. |
1063 |
I paid him 20000 yen on account. |
20,000 ین به عنوان بخشی از طلبش به او پرداخت کردم. |
1064 |
The two buildings adjoin. |
دو ساختمان مجاور هم هستند. |
1065 |
Two years ago I could not play basketball at all. |
دو سال پیش من اصلا نمی توانستم بسکتبال بازی کنم. |
1066 |
Don’t stay in the sun too long. |
طولانی زیر آفتاب نایست. |
1067 |
Japan is now very different from what it was twenty years ago. |
ژاپن از آنچه که بیست سال پیش بود، بسیار تفاوت دارد. |
1068 |
The Japanese economy developed rapidly. |
اقتصاد ژاپن به سرعت پیشرفت کرد. |
1069 |
Do you like Japanese food? |
آیا شما غذاهای ژاپنی را دوست دارید؟ |
1070 |
It is said that Japanese people are kind to people they know, but rather cold to those they don’t. |
گفته می شود که ژاپنی با افرادی که آنها را می شناسند بسیار مهربانند، اما با افراد ناشناس سردند. |
1071 |
We’ll meet on Sunday. |
یکشنبه ملاقات خواهیم کرد. |
1072 |
His permanent tooth is coming in behind his baby tooth. |
دندان دایمی او پشت دندان شیریاش در میآید. |
1073 |
The cat ran after the rat. |
گربه به دنبال موش می دوید. |
1074 |
I like weak coffee better than strong. |
من قهوه های رقیق را بیشتر از قهوه های غلیظ دوست دارم. |
1075 |
The freight train was held up about half an hour because of a dense fog. |
قطار برای نیم ساعت به علت مه غلیظ توقف کرد. |
1076 |
At the moment she saw a tall man with a gun standing in the doorway, she instinctively backed away. |
در آن لحظه که مردی بلندقد ایستاده با تفنگی را در راهرو دید به طور ناخودآگاه عقب عقب رفت. |
1077 |
There are a lot of tools in the box. |
ابزارهای زیادی در جعبه وجود دارد. |
1078 |
You should go and have your hair cut. |
شما باید بروید و موهایتان را کوتاه کنید. |
1079 |
Show me short-sleeved ones, please. |
پیراهن های آستین کوتاه را به من نشان بده. |
1080 |
It cannot be denied that crime is on the increase. |
اینکه جنایت رو به افزایش است،نمی تواند انکار شود. |
1081 |
It is impossible for him to finish it in an hour. |
برای او غیر ممکن است که آن را تا یک ساعت دیگر تمام کند. |
1082 |
He is anything but a fool. |
او اصلاً احمق نیست. |
1083 |
I have had no news from him yet. |
من هنوز هیچ خبری از او ندارم. |
1084 |
It is impossible for him to become a doctor. |
ممکن نیست که او پزشک شود. |
1085 |
Can you hear his singing? |
آبا آوازش را می توانی بشنوی؟ |
1086 |
I stayed there until he had left. |
من تا زمانی که او رفت، آنجا ماندم. |
1087 |
He went in place of me. |
او به جای من رفت. |
1088 |
If he can do it well, so much more can we. |
اگه اون می تونه خوب انجامش بده ما بهتر می تونیم انجامش بدیم. |
1089 |
I just can’t get along with him. |
نمی تونم باهاش ادامه بدم. |
1090 |
He and I are brothers. |
من و او برادریم. |
1091 |
He has a son whose name is John. |
او پسری دارد که نامش جان است. |
1092 |
He has no close friends to talk with. |
او دوست نزدیکی برای گفتگو نداشت. |
1093 |
He is giving me a hard time. |
منو تو فشار می ذاره. |
1094 |
I like him all the more for his weaknesses. |
من او را به خاطر نقاط ضعفش بیشتر دوست دارم. |
1095 |
He will have no chance of winning her heart. |
او شانسی برای به دست آوردن قلب او ندارد. |
1096 |
Nothing could induce him to change his mind. |
هیچ چیز نمی تواند تصمیم او را تغییر دهد. |
1097 |
His pencil has a sharp point. |
خودکارش سر تیزی دارد. |
1098 |
His house is beyond the hill. |
خانه او پشت تپه است. |
1099 |
He is accurate in his work. |
او در کارش دقیق است. |
1100 |
His joke made us all laugh. |
جک او همه ما را خنداند. |
1101 |
His guess turned out to be right. |
حدسش درست از آب درآمد |
1102 |
You should better not smoke in his presence. |
بهتر است در حضور وی سیگار نکشید. |
1103 |
His good nature seems to fulfill the role of reducing the family’s trouble. |
به نظرمی رسد ذات نیک اونقش التیام دهنده ی مشکلات خانواده را تحقق می بخشد. |
1104 |
His son trembled with fear. |
پسرش از ترس لرزید. |
1105 |
His suggestion is worth considering. |
پیشنهادش ارزش فکر کردن داره. |
1106 |
I think his suggestion is worth considering. |
فکر میکنم پیشنهاد او ارزش بررسی کردن را دارد. |
1107 |
His room is always tidy. |
اتاق او همیشه مرتب است. |
1108 |
I was rendered speechless by his rudeness. |
به خاطر گستاخی او، زبانم بند آمد. |
1109 |
His prediction has come true. |
پیشبینی او درست از کار در آمد. |
1110 |
He played piano by ear. |
او از راه شنیدن پیانو مینواخت. |
1111 |
He urged me to think again. |
او اصرار کرد دوباره فکر کنم. |
1112 |
He changes his schedule from day to day. |
او برنامه ی روزانه اش را روز به روز عوض می کند. |
1113 |
He wrote this book at the age of twenty. |
او این کتاب را در سن بیستسالگی نوشت. |
1114 |
He was never to return to his native country again. |
او هیچگاه دوباره به کشور موطن خود بازنگشت. |
1115 |
He came to see me on the morning of May 15. |
او(پسر) در صبح 15 می آمد تا مرا ببیند. |
1116 |
He doesn’t understand you. |
او تو را درک نمی کند. |
1117 |
He was too old to resist. |
او برای مقاومت کردن خیلی پیر است. |
1118 |
He doesn’t read many books. |
او زیاد کتاب نمی خواند. |
1119 |
He isn’t quite a gentleman. |
او یک جنتلمن تمام و کمال نبود. |
1120 |
He was born in a small town in Italy. |
او در شهر کوچکی در ایتالیا متولد شده است. |
1121 |
He will come to see us some day. |
او بعضی روزها به دیدن ما می آید. |
1122 |
He will love her forever. |
او برای همیشه عاشق او خواهد بود. |
1123 |
He always takes his coffee strong. |
همیشه قهوه غلیظ می خوره |
1124 |
He is always losing his umbrella. |
او همیشه چترش را گم می کند. |
1125 |
He amused us with a funny story. |
او ما را با یک داستان با مزه سرگرم کرد. |
1126 |
He is sure to carry out the task assigned to him. |
او مطمئناً وظیفه ای را که به او محول شده است، انجام خواهد داد. |
1127 |
He is as tall as any boy in his class. |
او هم قد هیچ یک از همکلاسی هایش نیست |
1128 |
He is as tall as any boy in his class. |
او به بلندی هیچ پسری در کلاسش نیست. |
1129 |
He doesn’t like coffee. |
او قهوه دوست ندارد. |
1130 |
He remained silent for a while. |
او برای یک لحظه ساکت ماند. |
1131 |
He always shows cowardice. |
او همیشه محافظه کاری اش را به نمایش می گذارد. |
1132 |
He always shows cowardice. |
او همیشه ترسو بودنش را نشان می دهد. |
1133 |
He said that he would be back soon. |
او گفته بود که به زودی بر می گردد. |
1134 |
He seems to have been a great athlete. |
او وانمود می کند که ورزشکاری بزرگ بوده است. |
1135 |
He was strongly against all violence. |
او در برابر تمام خشونت محکم ایستاد. |
1136 |
He had a share in completing the job. |
او در به پایان رساندن کار سهمی داشت. |
1137 |
He had a share in completing the job. |
او نقشی در به پایان رساندن کار داشت. |
1138 |
He decided to sell the car. |
تصمیم گرفت ماشین را بفروشد. |
1139 |
He seems not to have known it. |
به نظر می آید او نفهمیده باشد. |
1140 |
He raised his hand to stop a taxi. |
او دستش را بالا برد تا تاکسی را متوقف کند. |
1141 |
He is fond of chocolate cake. |
از کیک شکلاتی خوشش میآید |
1142 |
He did not know where to go. |
او نمی دانست کجا برود. |
1143 |
However hard he may try, he won’t succeed. |
هر چقدر هم او تلاش کند، موفق نخواهد شد. |
1144 |
He stayed in New York for three weeks. |
او برای سه هفته در نیویورک ماند |
1145 |
He felt in his pocket for his lighter. |
او برای فندک دست به جیبش برد. |
1146 |
He took the first place in the race. |
او در مسابقه به جایگاه اول رسید. |
1147 |
He goes to work on foot every day except on rainy days. |
او به غیر از روزهای بارانی، پیاده به سر کار می رود. |
1148 |
He went to Italy for the purpose of studying music. |
او به ایتالیا رفت به قصد خواندن موسیقی. |
1149 |
He hasn’t left any message. |
او پیغامی نگذاشته است. |
1150 |
What is he running after? |
او به دنبال چه چیزی می دود؟ |
1151 |
He can’t stick to anything very long. |
نمی تونه یک کاری رو برای مدت طولانی ادامه بده. |
1152 |
He abandoned his family. |
او خانواده اش را ترک کرد. |
1153 |
He is a good singer. |
او آوازه خوان خوبی است. |
1154 |
He seems to be wary of us. |
به نظر می آید او نسبت به ما محتاط است. |
1155 |
He must have taken the wrong train. |
می بایست او اشتباهی سوار قطار شده باشد. |
1156 |
He narrowly escaped being killed. |
او با احتیاط از کشته شدن رهایی یافت. |
1157 |
He was appointed chairman. |
او به ریاست منصوب شد. |
1158 |
He lives in an enormous house. |
او در یک خانه بزرگ زندگی می کند. |
1159 |
He began to shout. |
او شروع به فریاد کشیدن کرد. |
1160 |
He longs for the fellowship of the rich. |
او آرزوی رفاقت با پولدارها را دارد. |
1161 |
He never counts on my help. |
او هیچ وقت روی کمک من حساب نکرد. |
1162 |
His answer was to strike me on the head. |
پاسخ او مرا مجاب کرد. |
1163 |
He brought his ideas into practice. |
او ایده های خود را عملی کرد. |
1164 |
He broke his left arm. |
دست چپش شکست. |
1165 |
He was never to return to his hometown. |
او هرگز به زادگاهش بر نگشت. |
1166 |
He is living apart from his wife. |
او جدا از زنش زندگی میکند. |
1167 |
He left three days ago. |
او سه روز پیش از اینجا رفت. |
1168 |
He was the champion for three years. |
او سه سال قهرمان بود. |
1169 |
He directed all his energy to his business. |
او همه انرژی خود را معطوف به کارش کرده است. |
1170 |
He doesn’t want me to go, but I mean to. |
او نمیخواهد که من بروم، ولی من قصد دارم این کار را بکنم. |
1171 |
He taught me how to spell the word. |
او به من آموخت که چگونه آن کلمه را تلفظ کنم. |
1172 |
He asked me for some money. |
او از من مقداری پول خواست. |
1173 |
He asked me for help. |
او از من کمک خواست. |
1174 |
He showed kindness by giving me a piece of advice. |
او محبتش را با نصیحتی به من نشان داد. |
1175 |
He gave me a piece of advice. |
او مرا نصیحت کرد. |
1176 |
He is a better swimmer than I. |
او بهتر از من شنا می کند. |
1177 |
He stared at me. |
او از من شروع کرد. |
1178 |
He is a poet and statesman. |
او یک سیاستمدار و شاعر است. |
1179 |
He is concerned about the result of the exam. |
او در بارهی نتیجهی امتحان نگران است. |
1180 |
His failure in the examination drove him to despair. |
شکست او درامتحان به او احساس نا امیدی را القا کرد. |
1181 |
His accident incapacitated him for work. |
حادثه او را از کار افتاده کرد. |
1182 |
He was killed in a car accident. |
او در تصادف رانندگی کشته شد. |
1183 |
He is not ashamed of his misconduct. |
او از بدرفتاری اش شرمنده نیست. |
1184 |
He reported his accident to the police. |
او این تصادف را به پلیس گزارش کرد |
1185 |
He was asked to account for his failure. |
ازش خواسته شد در مورد شکستش توضیح بده. |
1186 |
He clings to his customs. |
او به رسوم خود پایبند است. |
1187 |
He carried out all his promises. |
او به تمام قول هایش عمل کرد. |
1188 |
He hurried on to make up for lost time. |
او عجله کرد تا زمان از دست رفته را جبران کند. |
1189 |
He repeated his question. |
او سؤالش را تکرار کرد. |
1190 |
He loves cars, while his brother hates them. |
او عاشق ماشین است، ولی برادرش از آن متنفر است. |
1191 |
He came by car. |
او با ماشین آمد. |
1192 |
He went to Boston by car. |
او با ماشین به بوستون رفت. |
1193 |
He is washing the car. |
او ماشینش را دارد می شوید. |
1194 |
He waved goodbye to us. |
او دستش به منظور خداحافظی با ما تکان داد. |
1195 |
He was relieved of his heavy responsibility. |
او از مسئولیت سنگین خود رها شد. |
1196 |
He was so kind as to see me home. |
او به قدری مهربان بود که مرا تا خانه رساند. |
1197 |
He got good marks in math. |
او در ریاضیات نمرات خوبی گرفت. |
1198 |
He is by nature a very quiet person. |
ذاتا آدم آرومیه. |
1199 |
It seems that he likes collecting stamps. |
به نظر می رسد او جمع آوری تمبر را دوست دارد. |
1200 |
He is always saying bad things about others. |
او همیشه از دیگران بدگویی میکند. |
1201 |
He is better than anyone else. |
او بهتر از هر کس دیگری است. |
1202 |
He has a large family. |
او خانوادهی بزرگی دارد. |
1203 |
He walked back and forth on the street. |
او در خیابان به جلو و عقب گام بر می داشت. |
1204 |
He often comes late. |
او اغلب دیر میآید. |
1205 |
I believe that he’s trustworthy. |
من معتقدم او قابل اعتماد است. |
1206 |
He keeps telling the same jokes over and over again. |
او مدام یک جک را چندین بار می گفت. |
1207 |
He can’t use a gun again. |
او دیگر نمی تواند از یک اسلحه استفاده کند |
1208 |
He is nothing but a minor composer. |
او کسی نیست جز یک آهنگساز کوچک. |
1209 |
He is one of the most famous singers in Japan. |
او(پسر) یکی از معروفترین خوانندگان در ژاپن است. |
1210 |
He is able to speak Japanese. |
او می تواند ژاپنی صحبت کند. |
1211 |
He made up his mind to keep his plan secret. |
تصمیم گرفت نقشهاش را مخفی نگه دارد. |
1212 |
He is a distant relation of hers. |
از فامیل های دورش است. |
1213 |
He tried to attract her attention. |
او (مرد) سعی کرد توجه او (زن) را جلب کند. |
1214 |
He insulted her. That is why she got angry. |
به او دشنام داد.به همین خاطر او عصبانی گشت. |
1215 |
He seems tired. |
او خسته به نظر می رسد. |
1216 |
He didn’t reveal his secret. |
او رازش را آشکار نساخت. |
1217 |
He was so confused that his answer did not make any sense. |
او به حدی گیج شده بود که جوابش به هیچ وجه عاقلانه نبود. |
1218 |
He couldn’t come on account of his illness. |
او به علت بیماریاش نتوانست بیاید. |
1219 |
He came into the room. |
او وارد اتاق شد. |
1220 |
He detected his men’s misconduct. |
او به سوء رفتار افرادش پی برد. |
1221 |
He washes the bike every week. |
او هر هفته دوچرخه را میشوید. |
1222 |
He has married his daughter to a young lawyer. |
او دخترش را به نکاح یک وکیل جوان درآورد. |
1223 |
He lay on a sofa, his eyes closed. |
او بر روی کاناپه خوابید، با چشمانی بسته. |
1224 |
He’s an excellent brain surgeon. |
او یک جراح بسیار خوب مغز است. |
1225 |
He said he would come and he did come. |
او گفت که خواهد آمد و واقعاً آمد. |
1226 |
He received a good education. |
او از تحصیلات خوبی برخوردار شد. |
1227 |
He rubbed his hands together. |
او دستهایش را به هم مالید. |
1228 |
Not all of them are happy. |
همه آنها خوشحال نیستند. |
1229 |
I don’t care about what they say. |
اهمیتی به حرفهای آنها نمیدهم. |
1230 |
They communicate with each other by gesture. |
آنها با اشاره با هم ارتباط برقرار میکنند. |
1231 |
They didn’t come here, did they? |
آنها به اینجا نیامدند. آمدند؟ |
1232 |
They are going to throw a party for Sam. |
آنها می خواهند برای سام مهمانی بگیرند. |
1233 |
They are crazy about jazz. |
آنها دیوانه ی موسیقی جازند. |
1234 |
They called the village New Amsterdam. |
آنها به آن دهکده نیو آمستردام می گویند. |
1235 |
They were alarmed at the news. |
آنها از شنیدن این خبر شوکه شدند. |
1236 |
They could not cope with those difficulties. |
آنها نمی توانستند از عهده ی آن مشکلات برآیند. |
1237 |
They have just arrived. |
آنها تازه آمده اند. |
1238 |
They want, more than anything else, to live in peace. |
آنها، بیشتر از هر چیز دیگری، زندگی کردن در صلح را می خواهند. |
1239 |
They are bound together by common interests. |
آنها بر اساس علایق مشترک با هم در ارتباط هستند. |
1240 |
They crossed the border into Spain. |
آنها از مرز عبور کرده و داخل اسپانیا شدند. |
1241 |
They live nearby. |
آنها همین نزدیکی ها زندگی می کنند. |
1242 |
They announced the date of their wedding in the newspaper. |
آنها تاریخ عروسی را در روزنامه اعلام کردند. |
1243 |
They were not aware that I was not there. |
آنها خبر نداشتند که من آنجا نیستم. |
1244 |
They insisted on my paying the money. |
آنها اصرار کردند که من پول را بپردازم. |
1245 |
They can produce the same goods at a far lower cost. |
آن ها می توتنند همان اجناس را با قیمت پایین تری تولید کنند |
1246 |
They heard him come downstairs. |
آنها صدایش را شنیدند که از پلکان داشت پایین می رفت. |
1247 |
They stared at her swimming suit in amazement. |
آنها با حیرت به لباس شنای او خیره شدند. |
1248 |
They are as strong as us. |
آنها به اندازه ما قوی اند. |
1249 |
He had a great fancy for traveling. |
خیلی هوس مسافرت کرده بود |
1250 |
I had a hard time trying to talk him out of taking the trip. |
به سختی تونستم متقاعدش کنم که این سفر رو نره |
1251 |
Do I know him? |
آیا او را می شناسم؟ |
1252 |
She had hardly begun to read the book before someone knocked at the door. |
هنوز شروع به خواندن کتاب نکرده بود که کسی در زد. |
1253 |
She broke into tears. |
او به گریه افتاد. |
1254 |
She loves Tom, not me. |
او(دختر) عاشق تام است، نه من |
1255 |
Everybody knew she could speak English well. |
همه میدانستند که او میتواند انگلیسی را خوب صحبت کند. |
1256 |
He stepped aside for her to pass. |
او به کنار رفت تا آن خانم رد شود. |
1257 |
There’s no disguising the fact that she is dishonest. |
این حقیقت که او دغل کار است، بر کسی پنهان نیست. |
1258 |
She drives me mad. |
او مرا دیوانه می کند. |
1259 |
She gave us lots to eat. |
او مقدار زیادی خوردنی به ما داد. |
1260 |
She had no one to turn to. |
او هیچ کسی را ندارد که راهنمایی اش کند. |
1261 |
She has seen better days. |
او روزهای بهتری را شاهد بوده است. |
1262 |
Her house is very modern. |
خانهی او خیلی مدرن است. |
1263 |
Her house is at the foot of a mountain. |
خانه او در کوهپایه است. |
1264 |
Don’t listen to her. |
به حرفش گوش نکن. |
1265 |
Whatever she says is true. |
هر چه او می گوید حقیقت دارد. |
1266 |
Don’t let him know her address. |
نگذار او آدرس آن خانم را بفهمد. |
1267 |
Her success made her the target of jealousy. |
موفقیتش او را آماج حسادت کرد. |
1268 |
Her eyes are laughing. |
چشمهایش میخندند. |
1269 |
Her friend is a singer. |
دوستش یک خواننده است. |
1270 |
She was always quarreling with her parents. |
او همیشه با پدر و مادرش دعوا میکرد. |
1271 |
When was she born? |
او کی متولد شده است؟ |
1272 |
She is what is called a genius. |
او چیزی است که نابغه خوانده می شود. |
1273 |
She never forgets to admire our baby. |
او هرگز تعریف کردن از نوزاد ما را فراموش نمی کند. |
1274 |
She likes jazz, and so do I. |
او جاز دوست دارد و من هم همینطور. |
1275 |
She likes jazz, and I do, too. |
او جاز را دوست دارد، من هم همینطور. |
1276 |
She hung the picture upside down. |
او عکس را چپه آویخته است. |
1277 |
She began to talk to the dog. |
او شروع به صحبت کردن با سگ کرد. |
1278 |
She had to speak before a large audience. |
میبایست در مقابل حاضر زیادی سخنرانی کند. |
1279 |
She has some money of her own. |
او مقداری پول از آن خود دارد. |
1280 |
She is a very good teacher. |
او آموزگار بسیار خوبی است |
1281 |
She can play the piano very well. |
او می تواند به خوبی پیانو بنوازد. |
1282 |
She is afraid of cats. |
او نگران گربه ها است. |
1283 |
She was in trouble because she lost her passport. |
او مشکل داشت زیرا گذرنامه اش را گم کرده بود. |
1284 |
She lost her handbag. |
او کیفدستیاش را گم کرد. |
1285 |
She likes classical composers such as Beethoven and Bach. |
او آهنگسازهای موسیقی کلاسیک را دوست دارد مانند بتهون و باخ. |
1286 |
She seldom, if ever, goes to bed before eleven. |
او به ندرت یا هیچ گاه قبل از یازده به رختخواب می رود. |
1287 |
She still loved him. |
هنوز او را دوست داشت. |
1288 |
She is looking for a large apartment. |
او به دنبال یک آپارتمان بزرگ است. |
1289 |
She should listen more to other people. |
او باید بیشتر به دیگران گوش دهد. |
1290 |
She had a thoughtful look on her face. |
او نگاه متفکرانه ای بر چهره اش داشت. |
1291 |
She regretted not having gone into music. |
او پشیمان بود از اینکه به سراغ موسیقی نرفته است. |
1292 |
She always studies listening to music. |
او همیشه در حال مطالعه کردن به موسیقی گوش می دهد. |
1293 |
She thinks of everything in terms of money. |
او همه چیز را پول میبیند. |
1294 |
She had her baggage carried to the airport. |
او چمدان هایش را به فرودگاه می برد |
1295 |
She was arrested by the police. |
او توسط پلیس دستگیر شد. |
1296 |
She asked me to help her with the work. |
او از من خواست در کار به او کمک کنم. |
1297 |
She gets up the earliest in my family. |
او زودتر از همه در خانواده من از خواب بیدار می شود. |
1298 |
She complained to me of my small salary. |
او برای حقوق کم من به من غر می زد. |
1299 |
She cooks chicken the way I like. |
او مرغ را آن طور که من دوستت دارم می پزد. |
1300 |
She thought of herself as charming enough. |
او تصور می کرد که به قدر کافی جذاب است. |
1301 |
She is proud of her students. |
او به پسر مدرسه ای اش افتخار می کند. |
1302 |
She married young. |
او در سن پایین ازدواج کرد. |
1303 |
She wasn’t a bit impatient. |
او کم بی تاب نبود. |
1304 |
She took a deep breath. |
او نفس عمیقی کشید. |
1305 |
She was kind enough to show me around the town. |
او اینقدر مهربان بود که شهر را به من نشان دهد. |
1306 |
She told her son to behave himself at home. |
او به پسرش گفت که در خانه مؤدبانه و درست رفتار کند. |
1307 |
She seemed to be very surprised. |
به نظر می رسید خیلی شگفت زده شده است. |
1308 |
She called me up from Tokyo. |
او از توکیو به من زنگ زد. |
1309 |
She is sharp. |
او باهوش است. |
1310 |
She lost her way and on top of that it began to rain. |
او راهش را گم کرد و علاوه بر این، باران نیز شروع به باریدن کرد. |
1311 |
She is great with child. |
او حامله است. |
1312 |
She is expecting a child. |
او حامله است. |
1313 |
She played the piano with enthusiasm. |
او با اشتیاق پیانو می زد. |
1314 |
She entered into conversation with zeal. |
او با ذوق و شوق در بحث شرکت کرد. |
1315 |
She was eager to feed the birds. |
او مشتاق بود تا به پرنده ها غذا بدهد. |
1316 |
She looks young for her age. |
او نسبت به سنش جوان تر به نظر می رسید. |
1317 |
She takes care of her old mother. |
او از مادر پیرش مراقبت می کند. |
1318 |
She was satisfied that he was honest. |
او قانع شد که او صداقت دارد. |
1319 |
She got over the shock of her father’s death. |
او بر شوک مرگ پدر خودش غلبه کرد. |
1320 |
She must be angry with me. |
او باید از من عصبانی باشد. |
1321 |
She passed the test at the expense of her social life. |
او امتحان را به بهای زندگی اجتماعیش پاس کرد. |
1322 |
She made arrangements to get him into a good hospital. |
او ترتیب کارها را داده تا او را به یک بیمارستان خوب ببرد. |
1323 |
They supplied the soldiers with enough food and water. |
آنها با آب و غذای کافی سربازان را پشتیبانی می کنند. |
1324 |
The accused is to appear before the court on Friday. |
متهم مشخص می شود قبل از آنکه دادگاه تشکیل شود. |
1325 |
A thing of beauty is a joy forever. |
یکی از ویژگی های زیبایی خرسندیِ همیشگی است. |
1326 |
Did you go to the art exhibition? |
به نمایشگاه هنر رفته ای؟ |
1327 |
I’ll do it by all means. |
با کمال میل این کار را خواهم کرد. |
1328 |
The ice is so thin that it won’t bear your weight. |
یخ نازک است طوری که وزنت تحمل نخواهد کرد. |
1329 |
Because he was ill, he could not go to the party. |
چون او مریض بود, او نتوانست به مهمانی برود. |
1330 |
Don’t look down on him merely because he is poor. |
به او بد نگاه نکن چون که تنها او بی پول است. |
1331 |
You must not despise a man because he is poorly dressed. |
نباید یک آدم را به خاطر اینکه لباسهای خوبی ندارد، کوچک بشمارید. |
1332 |
Careless driving causes accidents. |
رانندگی بدون دقت موجب تصادف می شود. |
1333 |
My father has been out of work for a year. |
پدرم به مدت یک سال بیکار بوده است. |
1334 |
Father is watering flowers. |
پدر گل ها رو آب می ده. |
1335 |
Father spoke about how important school will be for finding a job when I am older. |
پدرم با من صحبت کرد که وقتی بزرگتر شوم، مدرسه تا چه حد برای کار پیدا کردنم اهمیت خواهد داشت. |
1336 |
Father sometimes took me to his office. |
پدرم گاهی مرا به اداره اش می برد. |
1337 |
My father grows rice. |
پدرم برنج می کارد. |
1338 |
My father rarely, if ever, goes out on Sundays. |
پدر من به ندرت یکشنبه های بیرون می رود. |
1339 |
Father set the alarm for six o’clock. |
پدر زنگ ساعت را برای ساعت شش تنظیم کرد. |
1340 |
Make your room tidy. |
اتاقت را مرتب کن. |
1341 |
The room was in complete darkness. |
اتاق در تاریکی کامل بود. |
1342 |
It’s blowing very hard. |
باد به شدت می وزد. |
1343 |
It took me more than a month to get over my cold. |
یک ماه طول کشید تا سرماخوردگی من بهبود یافت. |
1344 |
Put on your coat lest you should catch a cold. |
کتت را بپوش مبادا سرما بخوری. |
1345 |
It took me more than a week to get over my cold. |
بیشتر از یک هفته بود که سرما خوردگی ام طول کشید. |
1346 |
It amazed us to hear that things were so cheap. |
از اینکه می شنیدیم کالاها چقدر ارزان هستند، تعجب کردیم. |
1347 |
I know. |
من می دانم. |
1348 |
Nothing is as important as peace. |
هیچ چیز به اندازه صلح و امنیت اهمیت ندارد. |
1349 |
The academically talented students helped others in the classroom. |
دانشجویان بااستعداد تحصیلی به دیگران در کلاس کمک کردند. |
1350 |
Insure it, please. |
این را بیمه کن،لطفا. |
1351 |
Got it! |
گرفتم! |
1352 |
My mother always wears a kimono at home. |
مادرم همیشه در خانه کیمونو می پوشد. |
1353 |
Mother divided the cake into three parts. |
مادر کیک را به سه قسمت تقسیم کرد. |
1354 |
My mother hasn’t slept in 3 days due to her illness. |
مادرم به خاطر بیماری اش طی 3 روز گذشته نخوابیده است. |
1355 |
My mother tasted the soup and added a little more salt. |
مادرم سوپ را چشید و بعد کمی نمک به آن اضافه کرد. |
1356 |
My mother has been in the hospital until recently. |
مادرم تا چندی پیش در بیمارستان بوده است. |
1357 |
I have just been to Sapporo Station to see my mother off. |
من به تازگی در ایستگاه ساپورو بودم تا مادرم را بدرقه کنم. |
1358 |
My mother often bakes apple pies for us. |
مادرم اغلب برای ما پای سیب می پزد. |
1359 |
Mother has gone shopping. |
مادر به خرید رفته است. |
1360 |
Do you have everything? |
آیا تو همه چیز داری؟ |
1361 |
The storm raged in all its fury. |
طوفان با خشم تمام غوغا کرد. |
1362 |
Tell me the truth. |
به من حقیقت را بگو. |
1363 |
I’m bad at sports. |
من در ورزش کارکشته نیستم. |
1364 |
I’m so happy. |
من بسیار خوشحالم. |
1365 |
I felt much more relaxed. |
من خیلی بیشتر احساس آرامش می کردم. |
1366 |
I didn’t call on you for fear of disturbing you. |
من از ترس ایجاد مزاحمت باهات تماس نگرفتم |
1367 |
The water was dead around us. |
آبهای اطرف ما، راکد بود. |
1368 |
I walk my dog in the park every morning. |
من هر روز صبح سگم را برای قدم زدن به پارک میبرم. |
1369 |
I’ll be back by 6 o’clock every day. |
من هر روز حدود ساعت 6 برگشته ام. |
1370 |
Every day I waited for her at the bookstore after school. |
هر روز بعد از مدرسه در کتابفروشی منتظر او می ماندم. |
1371 |
Should I be late, don’t wait for me. |
در صورتی که دیر کردم، منتظر من نمان. |
1372 |
Someone is obviously telling a lie. |
یکی آشکارا دروغ می گوید. |
1373 |
Obviously, he’s not that kind of person. |
روشن است که او چنین آدمی نیست. |
1374 |
I’ll come by and pick you up tomorrow morning. |
فردا صبح من خواهم آمد و تو را می برم. |
1375 |
All the apples that fall are eaten by the pigs. |
تمام سیب هایی که می افتند توسط خوک ها خورده شده اند. |
1376 |
Just shut up and get on with your work! |
خفشو و برو پی کارت ! |
1377 |
I thought my eyes were playing tricks on me. |
فکر کردم چشمهایم مرا فریب میدهند. |
1378 |
Is something wrong? |
مشکلی هست؟ |
1379 |
Some stars began to appear in the night sky. |
برخی ستارگان در آسمان شب شروع به پدیدار شدن می کنند. |
1380 |
Some stars began to appear in the night sky. |
چند ستاره در آسمان شب شروع به پدیدار شدن کردند. |
1381 |
Some stars began to appear in the night sky. |
تعدادی از ستارگان شروع به پیدا شدن در آسمان شب کردند. |
1382 |
The capable detective was assigned to investigate the cause of the tragedy. |
کارگاه کاردان مأموریت یافته تا علت تراژدی را تحقیق کند. |
1383 |
The man, in short, is not to be trusted. |
به طور خلاصه، به این مرد نباید اعتماد کرد. |
1384 |
We were very sleepy the next morning. |
ما صبح روز بعد خیلی خواب آلود بودیم. |
1385 |
I’m begging you. |
از شما التماس می کنم. |
1386 |
Go jump in the lake. |
برو بپر تو دریاچه. |
1387 |
My parents sent me a postcard. |
والدینم برایم کارت پستال فرستادند. |
1388 |
My parents had me go there. |
والدینم مرا مجبور کردند به انجا بروم. |
1389 |
A good ballboy or ballgirl must be able to concentrate hard and run fast. |
یک توپ جمع کن خوب باید بتواند بطور کامل تمرکز کند و به سرعت بدود. |
1390 |
A good idea crossed his mind. |
ایده ی خوبی به ذهنم رسید. |
1391 |
My strength is all gone. |
تمام توانایی من از دست رفته است. |
1392 |
Please feel free to have anything in the fridge. |
لطفا تعارف نکن ، راحت باش و هر چی که میخوای از یخچال بردار و بخور. |
1393 |
The train leaves in ten minutes. |
قطار تا ده دقیقهی دیگر حرکت میکند. |
1394 |
The trains are running behind time. |
قطارها دیرتر از موعد حرکت میکنند. |
1395 |
Lover, come back to me. |
عاشق، به سوی من بازگرد. |
1396 |
The dew evaporated when the sun rose. |
شبتم تبخیر شد وقتی خورشید بالا آمد. |
1397 |
Labor is not merely a necessity but a pleasure. |
کار دستی تنها یک بایستگی نیست بلکه یک لذت است. |
1398 |
Work is not only important for economic benefits, the salary, but also for social and psychological needs, the feeling of doing something for the good of society. |
کار نه تنها به خاطر عواید اقتصادی مانند درآمد مهم است، بلکه به جهت نیازهای اجتماعی وروانی مانند احساس انجام کاری مثبت برای جامعه، نیز مهم است. |
1399 |
The workers took pride in their work. |
کارگران به کارشان می بالند. |
1400 |
The workers demanded that they talk with the owner. |
کارگران می خواهند که با صاحب کار صحبت کنند. |
1401 |
It was civil of him to offer his seat to the old man. |
این نشانه متمدن بودنشه که صندلیش رو داد به اون پیرمرد. |
1402 |
How do you feel about the Gulf War? |
احساس شما در مورد جنگ خلیج (فارس) چیست؟ |
1403 |
A bat is not a bird any more than a fish is. |
یک ماهی بیشتر شبیه پرنده ست تا یک خفاش |
1404 |
A bat is not a bird any more than a fish is. |
اینقدر که یک ماهی پرنده محسوب میشه خفاش پرنده محسوب نمیشه |
1405 |
I’d like to have a girl the first time. Look, they say ‘First a girl, then a boy’ don’t they? |
دوست دارم اول یک دختر داشته باشم. ببینید، میگویند «اول دختر، بعد پسر»، درست است؟ |
1406 |
Ichiro sounded somehow upset but my long years of hanging out with him told me that it was out and out fake. |
ایچیرو کمی ناراحت به نظر میرسید، ولی بر اثر سالهای دراز آشنایی با او فهمیدم که همهاش تظاهر است. |
1407 |
Let’s break stereotypes! |
بیایید کلیشه ای صحبت نکنیم. |
1408 |
Mr Koizumi succeeded Mr Mori as prime minister. |
آقای کوییزومی به عنوان نخستوزیر جانشین آقای موری شد. |
1409 |
That was the P-wave just now. The S-wave is coming. |
این حالا پیش لرزه بود لرزه اصلی هم میاد |
1410 |
The two roads cross there. |
دو جاده از آنجا عبور می کند. |
1411 |
Ah, the phone card’s already running out.. See you in half an hour. |
اه، کارت تلفن در حال تمام شدن است…تو را نیم ساعت دیگر می بینم. |
1412 |
I was given a nasty look when I asked for my prescription at the local doctor’s. |
چپ چپ نگام کردند وقتی از دکتر خواستم نسخه م رو بده |
1413 |
Thus money in circulation drops, and price escalation quietens down. |
به این ترتیب، پول در گردش کم میشود و نوسان قیمت فروکش میکند. |
1414 |
That was when I was in the first year at high school, so 17 years have passed since then. |
آن وقت زمانی بود که من سال اول دبیرستان بودم، بنابراین 17 سال از آن زمان می گذرد. |
1415 |
He said with a perplexed expression, “I’ve heard nothing, so I can’t say anything.” |
او با ظاهری بهت زده، گفت: من چیزی نشنیده ام، بنابراین نمی توانم چیزی بگویم. |
1416 |
When you wear camo shorts, what colour t-shirt goes with that? |
تی شرت چه رنگی با شلوارک طرح نظامی میاد؟ |
1417 |
She was in a piteous state. |
او در شرایط ترحم انگیزی است. |
1418 |
I spent three years looking for a good director, but couldn’t find one. |
سه سال دنبال یک کارگردان خوب میگشتم، ولی کسی را پیدا نکردم. |
1419 |
This is my little sister Sakiko. She was born the same year as me and is now studying for her exams. |
این خواهر کوچکم ساکیکو است. او همان سالی متولد شده که من به دنیا آمدهام و الآن برای امتحاناتش درس میخواند. |
1420 |
What is the date today? |
امروز چه تاریخی است؟ |
1421 |
All human beings are born free and equal in dignity and rights. They are endowed with reason and conscience and should act towards one another in a spirit of brotherhood. |
تمام افراد بشر آزاد زاده میشوند و از لحاظ حيثيت و كرامت و حقوق با هم برابراند. همگی دارای عقل و وجدان هستند و بايد با يكديگر با روحيه ای برادرانه رفتار كنند. |
1422 |
As soon as she heard the news, she burst into tears. |
به محض اینکه او اخبار را شنید, شروع به گریه کردن کرد. |
1423 |
All of my clothes are custom made. |
همهی لباسهای من سفارشی دوخته شدهاند. |
1424 |
Happy New Year! |
سال نو مبارک! |
1425 |
Happy New Year! |
سال نو مبارک. |
1426 |
The proof is trivial. |
سند زیاد قانع کننده نیست. |
1427 |
I am a vegetarian. |
گیاه خواری هستم. |
1428 |
You are my friend. |
تو دوستم هستی |
1429 |
My wife is a doctor. |
همسر من دکتر است. |
1430 |
I love Arabic. |
من عربى دوست دارم. |
1431 |
What did you do this morning? |
امروز صبح چکار کردی؟ |
1432 |
In 1948, a Jewish state was founded. |
در سال 1948، دولتی یهودی تاسیس گردید. |
1433 |
How are you? |
حال شما چطوره؟ |
1434 |
I am afraid of dogs. |
من از سگها میترسم. |
1435 |
Thank you! |
متشکرم |
1436 |
Are you ready? |
آماده هستی؟ |
1437 |
I didn’t know that song. |
من آن آواز را نمی شناختم. |
1438 |
I’m an atheist. |
من خداناباور هستم. |
1439 |
As always, I could only hope the police wouldn’t stop me. |
مثل همیشه تنها امیدم این بود که پلیس مرا متوقف نکند. |
1440 |
I remembered my mother, who died suddenly. |
به یاد مادرم افتادم که به طور ناگهانی مرد. |
1441 |
Can I offer you another piece of cake? |
می توانم به شما قطعه دیگری کیک تعارف نمایم؟ |
1442 |
What’s the weather like there? |
هوا اونجا چطوره؟ |
1443 |
I don’t like school. |
من مدرسه را دوست ندارم. |
1444 |
He’s afraid of dogs. |
او از سگ ها می ترسد. |
1445 |
All but she answered the question. |
همه به غیر از او به آن سؤال جواب دادند. |
1446 |
Sometimes I walk to work, and sometimes I ride my bike, because I live very close to work. |
گاهی اوقات تا محل کارم قدم می زنم، و گاهی اوقات تا آنجا دوچرخه سواری می کنم، زیرا خیلی نزدیک به محل کارم زندگی می کنم. |
1447 |
Upon hearing the news, she burst out crying. |
با شنیدن خبر، او ناگهان به گریه افتاد. |
1448 |
The campaign was successful and she won the election. |
کارزار تبلیغاتی موفقیتآمیز بود و او در انتخابات پیروز شد. |
1449 |
The only thing we learn from history is that we learn nothing from history. |
تنها چیزی که از تاریخ یاد می گیریم، این است که از تاریخ چیزی یاد نمی گیریم. |
1450 |
People are most angry when they feel they are being mocked. That’s why those who are confident in themselves seldom become angry. |
مردم هنگامی خیلی عصبانی می شوند که احساس کنند مورد تمسخر قرار گرفته اند. به همین علت است که انسان هائی که اعتماد به نفس دارند به ندرت عصبانی می شوند. |
1451 |
We guarantee the cheapest price for a French language school in Quebec, Canada. |
ما ارزانترین قیمت را برای یک مدرسه فرانسوی زبان در کبک کانادا تضمین می کنیم. |
1452 |
Love is giving something one doesn’t have. |
عشق دادن چیزی است که انسان ندارد. |
1453 |
Love is giving something one doesn’t have. |
عشق دادن آن چیزی است که خود انسان آن را ندارد. |
1454 |
Life is like riding a bicycle. To keep your balance you must keep moving. |
زندگی مثل دوچرخه سواری است. برای حفظ تعادل باید در حرکت باشید. |
1455 |
Life is like riding a bicycle. To keep your balance you must keep moving. |
زندگی مانند دوچرخه سواری است. برای اینکه نیفتید باید در حرکت باشید. |
1456 |
Life’s a ruin without you. |
بدون تو زندگی خرابه ایست. |
1457 |
Please. |
لطفآ. |
1458 |
Even though I really want to know his name, I don’t have enough courage, and I’m afraid to go ask. |
حتی با وجود آنکه واقعاً می خواهم نام او را بدانم، اما جرات کافی ندارم و می ترسم از او سوال کنم. |
1459 |
Thursday Island is situated in the Torres Strait between Australia’s northernmost Cape York and New Guinea. |
جزیرهی ترزدی در تنگهی تورس بین شمالیترین نقطهی استرالیا، کیپ یورک، و گینهی نو قرار دارد. |
1460 |
If you do it a bit slower, it goes quicker. |
اگر کمی آرام تر انجامش دهی، کار سریع تر پیش می رود. |
1461 |
Two plus two makes four. |
دو بعلاوه دو می شود چهار. |
1462 |
Let’s go drink a cup of coffee at that coffee shop over there. |
بیا بریم یک فنجان قهوه بنوشیم در آن کافی شاپ آنجا. |
1463 |
I reached out and tapped him on the shoulder. |
دستم رو رسوندم و به شونه اش زدم. |
1464 |
I’m an engineer. |
من مهندس هستم. |
1465 |
If men are wolves then women are devils. |
اگر مردها گرگ هستند پس زنها نیز شیطان هستند. |
1466 |
Hello, world! |
سلام جهان! |
1467 |
Are you alone? |
آیا تنها هستی؟ |
1468 |
There are cats on Mars, too. |
آنجا هم،گربه های روی مریخ هستند. |
1469 |
She and I are the same age. |
من و او(زن) هم سن هستیم. |
1470 |
John and Beth are the same age. |
جان و بت هم سن هستند. |
1471 |
I’m as old as he is. |
من به اندازه ی اون پیر(بزرگ) هستم. |
1472 |
She ignored me even when she met me on the street. |
او مرا نادیده گرفت حتی زمانی که مرا در خیابان دید. |
1473 |
He pretended not to hear me. |
او وانمود کرد که مرا نمی شنود. |
1474 |
He pretended not to hear his boss. |
او وانمود کرد که صدای ریئسش را نمی شنود. |
1475 |
The water is good. |
این آب با کیفیت است. |
1476 |
I’m fed up with him always preaching to me. |
خسته شدم از نصیحت کردن هاش. |
1477 |
I couldn’t understand his ideas. |
من نمی توانستم ایده هایش را بفهمم. |
1478 |
I’m hungry! |
من گرسنه ام. |
1479 |
South Africa is far away. |
آفریقای جنوبی دور است. |
1480 |
Close the door. |
در را ببند. |
1481 |
He’s eating an apple. |
او سیب می خورد. |
1482 |
Mr. Anton spoke to them coldly. |
آقای آنتون به سردی با آنها صحبت کرد. |
1483 |
A writer is somebody for whom writing is more difficult than it is for other people. |
نویسنده کسی است که نوشتن برای او از بقیه مردم سخت تر است. |
1484 |
A man lives not only his personal life, as an individual, but also, consciously or unconsciously, the life of his epoch and his contemporaries. |
انسان فقط زندگی خصوصی خود را، به عنوان یک فرد، ندارد، بلکه همچنین، آگاه یا ناآگاه زندگی عصر و هم عصران خود را نیز دارد. |
1485 |
Life is too short to learn German. |
برای فراگیری آلمانی، زندگی خیلی کوتاه است. |
1486 |
I can speak Esperanto like a native. |
من می توانم به اسپرانتو به خوبی زبان مادری ام حرف بزنم. |
1487 |
I can speak Esperanto like a native. |
من می توانم به اسپرانتو مانند زبان مادری صحبت کنم. |
1488 |
I am a very sad person. |
من آدم بسیار غمگینی هستم. |
1489 |
A living dog is better than a dead lion. |
یک سگ زنده بهتر از یک شیر مرده است. |
1490 |
May I eat this orange? |
ممکن است به من این پرتغال را بدهی؟ |
1491 |
Well, let’s go. |
خیلی خوب بیا بریم. |
1492 |
I found one day in school a boy of medium size ill-treating a smaller boy. I expostulated, but he replied: “The bigs hit me, so I hit the babies; that’s fair.” In these words he epitomized the history of the human race. |
روزی در مدرسه پسری با جثه معمولی را دیدم که با پسری کوچک تر رفتار خشونت آمیزی داشت. دوستانه به او تذکر دادم، ولی او در پاسخ گفت: بزرگتر ها مرا می زنند و من کوچکترها را می زنم،این منصفانه است. دراین کلمات، او تاریخ نوع بشر را به نمایش گذاشت. |
1493 |
This summer we’ll go to the mountains and to the sea. |
تابستان امسال ما به کوهستان و دریا خواهیم رفت. |
1494 |
A lie has no legs. |
دروغ پا ندارد. |
1495 |
A lie has no legs. |
دروغگو تا در خانهاش. |
1496 |
Do you speak French? |
آیا فرانسوی بلد هستی؟ |
1497 |
Where are you going? |
کجا می روی؟ |
1498 |
My eyes hurt. |
چشمانم آسیب دیدند. |
1499 |
She simply wept a river of tears before her father’s grave. |
او در مقابل قبر پدرش، واقعاً مثل رود گریه کرد. |
1500 |
A bird in the hand is worth two in the bush. |
سیلی نقد به از حلوای نسیه. |
1501 |
A bird in the hand is worth two in the bush. |
یک پرنده در دست، بهتر از دوتا روی درخت است. |
1502 |
Good wine needs no bush. |
مشک آن است که خود ببوید، نه آن که عطار بگوید. |
1503 |
It was Alister who killed Barbara. |
این آلیستر بود که باربارا را کشت. |
1504 |
We don’t have enough time. |
ما وقت کافی نداریم. |
1505 |
The doorbell rang. |
زنگ در به صدا درآمد. |
1506 |
If he calls, tell him I will get in touch with him later. |
اگر او زنگ زد به او بگو که بعدا با او تماس می گیرم. |
1507 |
Long long ago in India, a monkey, a fox, and a rabbit lived happily together. |
در زمان های بسیار دور در هندوستان، یک میمون، یک روباه و یک خرگوش با خوشی کنار هم زندگی می کردند. |
1508 |
What time is it? |
ساعت چند است. |
1509 |
I am going to miss you. |
دلم برات تنگ میشه. |
1510 |
I understand. |
فهمیدم. |
1511 |
Hurry up! We’ll be late. |
عجله کن! دیرمان می شود. |
1512 |
Of course. |
البته. |
1513 |
Go away! |
برو بیرون! |
1514 |
Go away! |
گم شو! |
1515 |
Get down on the floor! |
بخوابید روی زمین! |
1516 |
I know not with what weapons World War III will be fought, but World War IV will be fought with sticks and stones. |
من نمی دانم درجنگ جهانی سوم چه اسلحه هایی بکار می رود اما می دانم که در جنگ جهانی چهارم سلاح های جنگ چوب و سنگ خواهد بود |
1517 |
Come along with us. |
بیا با ما برویم. |
1518 |
Come along with us. |
بیا با ما. |
1519 |
Yes, I have a good idea. |
بله، من یک ایده ی خوب دارم. |
1520 |
All roads lead to Rome. |
تمام راهها به رم ختم می شود. |
1521 |
Call me! |
به من زنگ بزن! |
1522 |
Can I get a kilo of chicken breast please? |
لطفاً یک کیلو سینه مرغ به من بدهید؟ |
1523 |
Come with me. |
با من بیا. |
1524 |
Did you do your homework? |
آیا تکالیفت را انجام داده بودی؟ |
1525 |
Go to the living room. |
به اتاق نشیمن برو. |
1526 |
Hello! Good morning! |
سلام! صبح بخیر! |
1527 |
Would you like a drink? |
یک فنجان چای دوست داری |
1528 |
I am happy to reply to your last letter. |
خوشحالم که به آخرین نامه شما جواب دهم. |
1529 |
I have my own room. |
من اتاق مختص خود دارم. |
1530 |
I need a hot chocolate. |
من شکلات داغ نیاز دارم. |
1531 |
I am too busy to go. |
آن قدر سرم شلوغ است که نمی توانم بروم. |
1532 |
There’s no food right now. |
الان اینجا هیچ غذایی نیست. |
1533 |
The aeroplane landed safely. |
هواپیما به سلامت فرود آمد. |
1534 |
I have a dog and a cat. |
من یک سگ و یک گربه دارم. |
1535 |
He read the article over and over again. |
او مقاله را بارها مطالعه کرد. |
1536 |
It’s snowing. |
دارد برف می بارد. |
1537 |
Keep going straight. |
مستقیم برو. |
1538 |
He told us to set off at once. |
به ما گفت که فوراً برویم. |
1539 |
Cologne lies on the Rhine. |
کلن بر روی راین قرار دارد. |
1540 |
Allow me to introduce myself. |
اجازه بده خودم را معرفی کنم. |
1541 |
They say that ferns can have flowers. |
آنها می گویند سرخس ها می توانند گل داشته باشند. |
1542 |
A big thanks for your help. |
یک تشکر بزرگ برای کمک شما. |
1543 |
The following day he was found dead in the bedroom. |
روز بعد، او را مرده در اتاق خواب پیدا کردند. |
1544 |
One can’t visit Rome in one day. |
کسی نمی تونه رم رو یک روزه ببینه |
1545 |
I don’t want meat. |
من گوشت نمی خواهم. |
1546 |
No one came to help me. |
هیچ کس به کمکم نیامد. |
1547 |
Why did you go to Japan? |
چرا به ژاپن رفتی؟ |
1548 |
In other words, he is a lazy person. |
به عبارت دیگر، او آدم تنبلی است. |
1549 |
My father has a lot of books. |
پدر من بسیار کتاب دارد. |
1550 |
He is preparing for the test. |
او دارد برای امتحان آماده می شود. |
1551 |
It looks like she’s got a lot of friends. |
به نظر می رسد او دوستان زیادی دارد. |
1552 |
I’m confused. What do I do now? |
من گیج شده ام.حالا چکار باید بکنم؟ |
1553 |
It’s incredible. |
آن باور نکردنی است. |
1554 |
My parents don’t understand me. |
والدینم مرا درک نمی کنند. |
1555 |
Our hotel is on the next street. |
هتل ما در خیابان بعدی است. |
1556 |
Please don’t touch. |
لطفا دست نزن. |
1557 |
My favorite color is red. |
رنگ دوست داشتنی من قرمز است. |
1558 |
His house is very modern. |
خانهی او خیلی مدرن است. |
1559 |
Jessie shook Joseph’s hand and greeted him with affection. |
جسی با جوزف دست داد و با مهربانی احوالپرسی کرد. |
1560 |
How do you know that the patient is not feigning illness? |
چه طور شما می فهمید که بیمار خود را به مریضی نمی زند؟ |
1561 |
The flowers smell good. |
گل ها بوی خوبی می دهند. |
1562 |
There are very few shops and the cinema is awful. |
مغازه های کمی وجود دارد و سینما افتضاح است. |
1563 |
This is my kitchen. |
این آشپزخانه من است. |
1564 |
We can hear the church bell every morning. |
هر روز صبح میتوانیم صدای ناقوس کلیسا را بشنویم. |
1565 |
I had met him many times before then. |
من قبل از آن، چندین بار او را ملاقات کرده بودم. |
1566 |
What he did wasn’t wrong. |
کاری که او کرد، اشتباه نبود. |
1567 |
He has reached the end of his patience. |
صبرش تموم شده |
1568 |
Today is my treat. |
امروز مهمون من هستید. |
1569 |
Do you have breakfast at home? |
آیا در خانه صبحانه می خوری؟ |
1570 |
The red lines on the map represent a railway. |
خطوط قرمز روی نقشه راه آهن را نشان میدهند. |
1571 |
As far as I know, this is the only translation available. |
این که تنها ترجمه ی موجود است،دور از ذهن من بود. |
1572 |
To the best of my knowledge, she hasn’t left yet. |
تا جایی که می دونم هنوز نرفته |
1573 |
The shirt needs ironing. |
این پیراهن نیاز به اتو دارد. |
1574 |
That is my dictionary. |
این لغت نامه ی من است. |
1575 |
I go to school. |
به مدرسه می روم. |
1576 |
Look behind you! |
پشت سرت را نگاه کن! |
1577 |
It’s still too early to talk about this now. |
الآن هم هنوز زود است که راجع به آن صحبت کنیم. |
1578 |
Open the door a bit! |
در را کمی باز کن! |
1579 |
He has ambition, so he works hard. |
او بلند پروازی دارد، به همین دلیل سخت کار می کند. |
1580 |
Pakistan is a Muslim country. |
پاکستان یک کشور اسلامی است. |
1581 |
If you sign up to Facebook, your information will be sent to intelligence agencies. |
اگر در فیسبوک ثبتنام کنید، اطلاعات شما برای سازمانهای جاسوسی فرستاده خواهد شد. |
1582 |
I was your inspiration for this sentence, and you know it. |
خودت میدانی که این جمله را از من الهام گرفتی. |
1583 |
I work every day but Sunday. |
من هر روز به جز یکشنبه کار می کنم. |
1584 |
Mary helped her mother with the cooking. |
ماری به مادرش در آشپزی کمک کرد. |
1585 |
The sun is red. |
آفتاب قرمز است. |
1586 |
Don’t leave me! |
منو ترک نکن! |
1587 |
He closed the door. |
او در را بست. |
1588 |
The Jabulani is the official match ball of the 2010 FIFA World Cup. |
جابولانی توپ رسمی بازی جام جهانی 2010 است. |
1589 |
It’s not rocket science. |
کار چندان سختی نیست. |
1590 |
Where’s the nearest train station? |
نزدیکترین ایستگاه قطار کجاست؟ |
1591 |
These two cities have the same traffic rules. |
این دو شهر قوانین رفت و آمد یکسان دارند. |
1592 |
Precisely! |
دقیقاً! |
1593 |
Come sit with us. |
بیا با ما بنشین. |
1594 |
Her daughter has become a beautiful woman. |
دختر او به زن زیبایی تبدیل شده است. |
1595 |
I forgot his name. |
نام او را فراموش کردم. |
1596 |
He pretended that he was a lawyer. |
او مدعی بود که او یک وکیل است. |
1597 |
The whole family was sick in bed. |
کل خانواده در بستر بیماری افتاده بودند. |
1598 |
Do you have some good medicine? |
شما داروی مناسبی دارید؟ |
1599 |
The Leaning Tower of Pisa is taller than the church. |
برج خمیده پیزا از کلیسا بلندتر است. |
1600 |
You can adjust game configuration options when starting the game for the first time. |
شما می توانید گزینه های پیکره بندی بازی را در هنگام شروع بازی برای اولین بار، تنظیم نمایید. |
1601 |
The world follows one golden rule: whoever has the gold makes the rules. |
دنیا از یک قانون طلائی پیروی میکند: هر کسی که طلا دارد، قوانین را میسازد. |
1602 |
That man is a man content with his fate. |
آن مرد، مردی است که از سرنوشت خويش راضی است. |
1603 |
Hello, how are you doing? |
سلام حالت چطوره؟ |
1604 |
Hello, how are you doing? |
سلام،حال شما چه طور است؟ |
1605 |
Hi, are you OK? |
من فردا هرات ميرم |
1606 |
Please forgive me for opening your letter by mistake. |
ببحشید که من اشتباهاً نامهی شما را باز کردم. |
1607 |
This is impossible! |
این غیر ممکن! |
1608 |
Don’t worry. |
نگران نباش. |
1609 |
I don’t understand this. |
من متوجه نشدم. |
1610 |
China is bigger than Japan. |
چین بزرگتر از ژاپن است. |
1611 |
I came here yesterday. |
من دیروز آمدم اینجا. |
1612 |
I got a letter from my friend. |
من یک نامه از دوستم دریافت کردم. |
1613 |
We have two children. |
ما دو بچه داریم. |
1614 |
Tony and I played together yesterday. |
من و تونی دیروز با هم بازی کردیم. |
1615 |
Tomorrow is Sunday. |
فردا یکشنبه است. |
1616 |
What is your sister doing now? |
خواهرت الان چه کار می کند؟ |
1617 |
I’ve always hated biology. |
من همیشه از زیست شناسی متنفر بودم. |
1618 |
She will give birth to a child next month. |
ماه آینده کودک او متولد خواهد شد. |
1619 |
A real friend is like a rare bird. |
یک دوست واقعی همانند پرنده ای کم نظیر است. |
1620 |
Don’t take it so seriously. |
زیاد جدی نگیر. |
1621 |
The dog is dead. |
اين سگ مرده است. |
1622 |
Her birthday party will be tomorrow evening. |
جشن تولدش فردا عصر برگزار میشه |
1623 |
She tried to get a tent, but she couldn’t find the one she wanted. |
او سعی کرد یک چادر پیدا کند اما نتوانست آنچه را که می خواست بیابد |
1624 |
I don’t remember the last time I climbed a tree. |
آخرین باری که من از درخت بالا رفتم را به یاد نمی آورم. |
1625 |
It’s not my business. |
آن به من ربطی ندارد |
1626 |
It’s not my business. |
این به من ربطی ندارد |
1627 |
It’s not my business. |
این به من مربوط نیست. |
1628 |
You can learn about advanced search features here. |
شما اینجا تمام مشخصه های جستجوی پیشرفته را فرا می گیرید. |
1629 |
Will a day come when we see them overthrown? |
آیا روزی خواهد شد تا سقوطشان را ببینیم؟ |
1630 |
I’ve never said that! |
من هرگز آن را نگفتم. |
1631 |
Hi. How are you? |
سلام حال شما چطوره |
1632 |
Hi. How are you? |
سلام، حالت چه طوره؟ |
1633 |
The N8 will be the first device by Nokia with the Symbian^3 operating system. |
N8 اولین دستگاه تولید شده بوسیله نوکیا با سیستمِ عِامل سیمبیان 3 خواهد بود. |
1634 |
Road traffic injuries are a major public health problem and a leading cause of death. |
صدمات ناشی از آمد وشد جاده ای یکی از مشکلات عمده ی سلامت عمومی است و منجر به مرگ ومیر می شود. |
1635 |
I can’t say I share your enthusiasm for the idea. |
نمی توانم بگویم که در شور و اشتیاقت برای این ایده سهیم هستم. |
1636 |
We hope to reach the summit before it gets dark. |
امیدواریم قبل از آنکه هوا تاریک شود به قله برسیم. |
1637 |
My father always took me to school when I was young. |
پدر من همیشه مرا به مدرسه می رساند وقتی که من کوچک بودم. |
1638 |
Hi, to all good Iranian children. |
سلام به همه بچه های خوب ایرانی. |
1639 |
I’m scared of big, black, hairy tarantulas! |
من از رطیل های بزرگ سیاه پشمالو می ترسم. |
1640 |
Everybody knows the moon is made of cheese. |
همه می دانند که ماه از پنیر ساخته شده است. |
1641 |
Long live the Persian language! |
زنده باد زبان فارسی! |
1642 |
What is love? |
عشق چیست؟ |
1643 |
They say that a large dam will be built. |
آنها می گویند که سد بزرگی ساخته خواهد شد. |
1644 |
The Chavez family joined thousands of other farm workers who traveled around the state of California, to harvest crops for farm owners. |
خانوادهی چاوز به هزاران کارگر مزرعهی دیگر پیوستند که در سرتاسر کالیفرنیا سفر میکردند تا محصول را برای مزرعهداران برداشت کنند. |
1645 |
Hurry! There’s no time to lose. |
عجله کن! وقتی برای تلف کردن نداریم! |
1646 |
What was the hotel called? I can’t remember. |
نام آن هتل چه بود؟ یادم نمی آید. |
1647 |
This book is mine. |
این کتاب مال من است. |
1648 |
Wherever you go, I will follow. |
هر جا که بروی، من دنبالت می آیم. |
1649 |
The people who were here have all gone. |
افرادی که اینجا بودند، همه رفتهاند. |
1650 |
And they shall beat their swords into plowshares, and their spears into pruninghooks: nation shall not lift up sword against nation, neither shall they learn war any more. |
مردم از شمشیرهای خود گاوآهن و از نیزه های خود ارّه می سازند. قومی به روی قوم دیگر شمشیر نمی کشد و برای جنگ و خونریزی آماده نمی شود. |
1651 |
And they shall beat their swords into plowshares, and their spears into pruninghooks: nation shall not lift up sword against nation, neither shall they learn war any more. |
و آنان شمشیرهای خود را به گاو آهن و نیزههای خویش را به اره تبدیل خواهند كرد. قومهای دنیا دیگر در فكر جنگ با یكدیگر نخواهند بود. |
1652 |
And they shall beat their swords into plowshares, and their spears into pruninghooks: nation shall not lift up sword against nation, neither shall they learn war any more. |
و ایشان شمشیرهای خود را برای گاوآهن و نیزههای خویش را برای ارّهها خواهند شكست و امّتی بر امّتی شمشیر نخواهد كشید و بار دیگر جنگ را نخواهند آموخت. |
1653 |
And they shall beat their swords into plowshares, and their spears into pruninghooks: nation shall not lift up sword against nation, neither shall they learn war any more. |
و ایشان از شمشیرهایشان گاوآهن و از نیزه هایشان اره های نجاری ساختند:نه ملتی بر دیگر ملت شمشیر خواهد کشید ونه آنها بیش از این،جنگ کردن خواهند آموخت. |
1654 |
His unique perspective helped shed light on the situation. |
دید منحصر به فردش کمک کرد وضعیت رو بهتر بفهمیم. |
1655 |
He was very patient. |
او خیلی صبور بود. |
1656 |
Your message has been received. |
پیام دریافت شد |
1657 |
Don’t tell anyone this. |
به هیچ کس این را نگو. |
1658 |
He had gone to the airport to meet Mr West. |
او به فرودگاه رفته بود تا با آقای وست ملاقات کند. |
1659 |
Cut the salmon into small pieces. |
ماهی سالمون را به قطعات کوچک ببر. |
1660 |
If the life and death of Socrates was the life and death of a wise man, then the life and death of Jesus is the life and death of a God. |
اگر حیات و مرک سقراط، حبات و مرگ یک انسان خردمند باشد، پس حیات و مرگ مسیح نیز حیات و مرگ یک خداوند است. |
1661 |
That experiment led to a great discovery. |
این آزمایش منجر به کشف بزرگی شد. |
1662 |
Thanks a lot! |
خیلی متشکرم. |
1663 |
To catch the bull, grab its horns. |
برای گرفتن گاو، شاخهایش را بگیرید. |
1664 |
Isn’t a problem at all, is it? |
اصلاً مشکلی نیست، هست؟ |
1665 |
It’s all just a big misunderstanding. |
همه اش تنها یک سوء تفاهم بزرگ است. |
1666 |
This program has both downloading and uploading capabilities. |
این برنامه قابلیت دانلود و آپلود، هر دو را دارد. |
1667 |
Hi. |
سلام |
1668 |
I am trying to learn English. |
من به شدت تلاش مي كنم كه زبان انگليسي ياد بگيرم |
1669 |
Forwards! Without stopping without fearing! |
به جلو! بدون توقف، بدون ترس. |
1670 |
You can use my car if you like. |
اگر تمایل داری می توانی از خودرو من استفاده کنی. |
1671 |
No problem. |
مشکلی نيست. |
1672 |
Wipe your tears. |
اشکات رو پاک کن |
1673 |
My daughter caught a cold. |
دخترم سرما خورده بود. |
1674 |
What is the tallest mountain in Europe? |
مرتفع ترین کوه اروپا چیست؟ |
1675 |
Good morning, ladies and gentlemen! |
صبح بخیر، خانم ها و آقایان! |
1676 |
She gets prettier day by day. |
او روز به روز زیباتر می شود. |
1677 |
My mother set the table. |
مادرم میز را چید. |
1678 |
Christopher Columbus abhorred historical inaccuracies. |
کریستف کلمب از اشتباهات تاریخی تنفر داشت. |
1679 |
Do you want a drink? |
آیا نوشیدنی می خواهی؟ |
1680 |
Sorry, I didn’t know you were still here. |
ببخشید،من نمی دانستم تو همچنان اینجا بودی. |
1681 |
Anyone may use this dictionary. |
هرکسی می تواند از این دیکشنری استفاده کند. |
1682 |
The supermarket is open Monday through Saturday. |
این سوپر مارکت از دوشنبه تا شنبه باز است. |
1683 |
I see, said the blind man, as he picked up his hammer and saw. |
مرد نابینادر حالیکه چکش و اره رابرمی داشت گفت : می بینم |
1684 |
Klava went to a resort. |
کلاوا به یک تفرجگاه رفت. |
1685 |
I’d like to eat a book. |
می خواهم یک کتاب بخرم. |
1686 |
Ali is a good person. |
علی انسان خوب است. |
1687 |
I am well. |
خوبم. |
1688 |
He pushed his nose against the window. |
او بینیاش را روی پنجره فشار داد. |
1689 |
I worry that I have caught a cold. |
انگار سرما خوردهام. |
1690 |
You’ll get a ticket if you park the car in front of a fire hydrant. |
شما جریمه خواهید شد اگر ماشین را جلوی آتش نشانی پارک کنید. |
1691 |
Translation is like a woman. If it is beautiful, it is not faithful. If it is faithful, it is most certainly not beautiful. |
ترجمه مانند زن است. اگر زیبا باشد، وفادار نیست. اگر وفادار باشد، مطمئناً زیبا نیست. |
1692 |
Don’t take it to heart. |
این را به قلبت نزدیک نگاه ندار. |
1693 |
You only live once. |
تو فقط یکبار زندگی می کنی. |
1694 |
Yesterday my uncle bought a dog. |
دیروز عمویم سگی خریداری کرد. |
1695 |
Dead dogs don’t bite. |
سگهای مرده گاز نمی گیرند. |
1696 |
Just because I’m alone doesn’t mean I’m lonely. |
چون تنهام دلیل نمیشه که احساس تنهایی می کنم. |
1697 |
Are you well? |
حالت خوبه؟ |
1698 |
She’s never fallen in love. |
او هیچگاه عاشق نشده است. |
1699 |
Greek and Latin are useful languages. That’s why I study them. |
یونانی و لاتین زبان های مفیدی هستند به همین دلیل است که آنها را می خوانم. |
1700 |
Run for your life! |
برای زندگی ات بدو! |
1701 |
The mountaineer set out for the summit. |
کوهنورد به طرف قله حرکت کرد. |
1702 |
A chain is no stronger than its weakest link. |
استحکام زنجیر به اندازه ضعیفترین حلقه آن است. |
1703 |
A chain is no stronger than its weakest link. |
زنجیر از ضعیف ترین حلقه اش قویتر نیست. |
1704 |
A fool and his money are easily parted. |
تا ابله در جهانه، مفلس در نمیمانه |
1705 |
A fool and his money are easily parted. |
احمق و پولش به راحتی از هم جداشدنی هستن. |
1706 |
Where is the bus stop? |
ایستگاه اتوبوس کجاست؟ |
1707 |
They’re mocking you. |
آنها تو را مسخره می کنند. |
1708 |
Water law is the field of law dealing with the ownership, control, and use of water as a resource. |
حقوق آب، شاخه ای از حقوق است که به مالکیت، کنترل و بهره برداری از آب بعنوان یک منبع می پردازد. |
1709 |
Criminal law, also known as penal law, involves prosecution for an act that has been classified as a crime. |
حقوق کیفری ، که همچنین بعنوان حقوق جزا نیز شناخته می شود، مستلزم تعقیب کیفری فعلی است که بعنوان جرم طبقه بندی شده است. |
1710 |
Hello, are you well? |
سلام، حالت خوب است؟ |
1711 |
I put the money into the safe. |
من پول را در گاوصندوق گذاشتم. |
1712 |
I remember that I met the queen. |
به خاطر می آورم که ملکه را ملاقات کردم. |
1713 |
Amnesia means “loss of memory”. |
بیماری فراموشی به معنای «از دست رفتن حافظه» است. |
1714 |
I have always wanted to become a teacher, but it didn’t happen. |
من همیشه دوست داشتم معلم شوم، ولی این اتفاق نیفتاد. |
1715 |
We didn’t talk yesterday. |
ديروز ما حرف نمى زديم. |
1716 |
I got acquainted with him three years ago. |
من سه سال پیش با او آشنا شدم. |
1717 |
She has seven sons. |
او هفت پسر دارد. |
1718 |
Two Iranian professors of physics were assassinated. |
دو پروفسور فیزیک ایرانی ترور شدند. |
1719 |
To get back to my original point, yesterday I sent the report off to Tokyo. |
به منظور برگشتن به مکان اصلی ام… دیروز آن گزارش را به توکیو ارسال کردم. |
1720 |
As always, Keiko showed us a pleasant smile. |
مثل همیشه، کیکو یک لبخند خوشایند به ما نشان داد. |
1721 |
Take her to surgery. |
او را برای عمل جراحی ببر. |
1722 |
It’s rush hour at Tokyo station. |
الآن ساعت ازدحام و شلوغی در توکیو است. |
1723 |
My father is oblivious to the emotional pain his abuse caused me. |
پدرم توجهی به رنج عاطفی که بر اثر سوءاستفاده در من ایجاد کرده است، ندارد. |
1724 |
One doesn’t count the teeth of a gift horse. |
دندان های اسب پیشکشی را نمی شمارند. |
1725 |
One does not look a gift horse in the mouth. |
اسب پیشکشی را به دندانش نگاه نمی کنند. |
1726 |
I regaled the devil; he gave me a fable. |
من شیطان را خرسند کردم، او به من اسطوره داد. |
1727 |
The book is my best friend. |
کتاب بهترین دوست من است. |
1728 |
I really wish to see you today. |
خیلی مشتاقم امروز ببینمتان. |
1729 |
I desire a lot to see you today. |
خیلی مشتاقم امروز ببینمتان. |
1730 |
That album reminds me of the school happy days. |
آن آلبوم مرا به یاد روزهای خوش مدرسه می اندازد. |
1731 |
Such work postulate a lot of patience. |
چنین کاری شکیبائی فراوانی را می طلبد. |
1732 |
Exceptions prove the rule. |
استثناها قاعده را توجیه می کنند. |
1733 |
There’s a garden behind our house. |
باغی پشت خانه ما وجود دارد. |
1734 |
These books are my best friends. |
این کتابها بهترین دوستان من هستند. |
1735 |
Not only his son, but his daughter is also famous. |
علاوه بر پسرش، دخترش نیز مشهور است. |
1736 |
All generalizations are false, including this one. |
همهی تعمیمدادنها اشتباهاند، ازجمله همین یکی. |
1737 |
Get a bicycle. You will not regret it, if you live. |
یک دوچرخه بخرید. پشیمان نخواهید شد، اگر زنده بمانید. |
1738 |
It’s easy to make friends, but hard to get rid of them. |
دوست شدن آسان است، ولی از شر آنها خلاص شدن سخت است. |
1739 |
The more you explain it, the more I don’t understand it. |
هرچه بیشتر آن را توضیح میدهید، من بیشتر آنرا نمیفهمم. |
1740 |
I don’t want to write with this pen. |
نمی خواهم با این قلم بنویسم. |
1741 |
Looks aren’t everything. |
ظاهر و قیافه همه چیز نیست. |
1742 |
What a nice idea! |
چه ایده خوبی! |
1743 |
This morning Tom had vegetable soup. |
امروز صبح تام سوپ سبزیجات خورد. |
1744 |
I pay 30 euros for every visit to the dentist. |
هر بار پیش دندانپزشک میروم، 30 یورو میپردازم. |
1745 |
All truth passes through three stages. First, it is ridiculed. Second, it is violently opposed. Third, it is accepted as being self-evident. |
هر حقیقتی از سه مرحله گذر می کند. اول، به سخره گرفته می شود. دوم، شدیداً مورد مخالفت واقع می شود. سوم، به عنوان یک چیز خود–آشکار پذیرفته می شود. |
1746 |
You have to get above a “C” in the class. |
شما باید در این کلاس بالاتر از سی نمره بگیرید. |
1747 |
The bad weather affected his health. |
آب و هوای بد بر سلامت او تاثیر گذاشت. |
1748 |
Mary has her back to us. |
مری به ما پشت کرده است. |
1749 |
The government banned cigarette advertising on television. |
دولت تبلغات سیگار در تلویزیون را ممنوع کرد. |
1750 |
She’s beating cancer. |
او با سرطان مبارزه می کند. |
1751 |
A crowd of 500 filled the theater. |
جمعیت حدود 500 نفر تو تیاتر بود. |
1752 |
When will you finish your work? |
کی کارت را تمام خواهی کرد؟ |
1753 |
Dolphins are very intelligent animals. |
دلفین ها حیوانات بسیار هوشمندی هستند. |
1754 |
Our planet, Earth, is always in motion. |
سیارهی ما، زمین، همواره در حرکت است. |
1755 |
The files are in proper order. |
فایلها در نظم خوبی هستند. |
1756 |
The purpose of a roundabout is to slow down traffic. |
هدف از مسیر غیرمستقیم، کاهش ترافیک است. |
1757 |
How did he react to the bad news? |
او چگونه به خبرهای ناگوار واکنش نشان داد؟ |
1758 |
The recession caused many businesses to close. |
رکود باعث بسته شدن خیلی از تجارت ها شد. |
1759 |
The old woman is too weak to get out of bed. |
آن پیرزن آنقدر ضعیف است که نمی تواند از رختخواب برخیزد. |
1760 |
They are not used to our customs yet. |
آنها هنوز به رسوم ما عادت نکرده اند. |
1761 |
What’s your blog about? |
ووبلاگ شما در چه موردی است؟ |
1762 |
Why is dad in the kitchen? |
چرا پدر در آشپزخانه است؟ |
1763 |
You’ve put on weight. |
چاق شدی. |
1764 |
His appearance and behavior made me ashamed of him. |
ظاهر و رفتار او مرا شرمنده کرد. |
1765 |
I can’t remember her name. |
من نمی توانم نام او را به خاطر آورم. |
1766 |
I can’t remember her name. |
نمیتوانم اسم او را به یاد آورم. |
1767 |
Peas and carrots are common ingredients in soups. |
نخود و هویج از افزودنیهای متداول سوپ هستند. |
1768 |
I was born in 1972. |
من در سال 1972 به دنیا آمده ام. |
1769 |
Can you please watch my bag? |
لطفاً، می توانید مراقب کیف من باشید؟ |
1770 |
Who stole something from my bag? |
چه کسی چیزی را از کیف من دزدیده است؟ |
1771 |
I like to travel. |
دوست دارم مسافرت کنم |
1772 |
My father is going to China. |
پدرم به چین میرود. |
1773 |
What is written on the road sign? – ONE WAY. |
بروی تابلو راهنمایی و رانندگی چه نوشته شده است؟ –یک طرفه. |
1774 |
I want to go with you, but I’m broke. |
می خواهم با تو بیایم، اما پول ندارم. |
1775 |
The world is a grand ball in which everyone wears a mask. |
دنیا یک مهمانی بزرگ است که در آن هر کس ماسکی بر صورت دارد. |
1776 |
That girl who’s wearing a scarf is a virgin. |
آن دختر که روسری دارد باکره است. |
1777 |
They behave towards Muslims in a way in which no Muslim would behave towards an unbeliever. |
آنها طوری با مسلمانان رفتار می کنند که هیچ مسلمانی اینگونه با کافری رفتار نمی کند. |
1778 |
I think we could be great friends. |
فکر می کنم ما بتوانیم دوستان خوبی بشویم. |
1779 |
The knife was so dull that I couldn’t cut the meat with it and I had to use my pocketknife. |
چاقو اینقدر کند بود که نتونستم گوشت رو تیکه کنم و مجبور شدم از چاقوی جیبی م استفاده کنم. |
1780 |
We had to show our papers at the security desk. |
در میز حراست میبایست مدارکمان را نشان دهیم. |
1781 |
I applied for a summer internship. |
من برای کارورزی تابستان ثبتنام کردم. |
1782 |
He’s gone into hiding. |
او مخفی شده است. |
1783 |
There are wavelengths of light that the human eye cannot perceive. |
اینجا طول موجی از نور است که چشم انسان قادر به دیدنش نسیت. |
1784 |
Open the door for love. |
در را برای عشق بگشای. |
1785 |
The site http://esperanto.typeit.org/ really facilitated my survival in Tatoeba. |
http://esperanto.typeit.org/ این سایت واقعاً بقای مرا در تاتوئبا آسان ساخت. |
1786 |
So many tasty foods can be prepared with eggplants! |
چه غذاهای فراوانی قابل طبخ با بادنجان هستند! |
1787 |
You go to school, right? |
مدرسه که میروی، درست است؟ |
1788 |
He is my neighbour. |
او همسایه ماست. |
1789 |
Although I was tired, I did my best. |
هرچند خسته بودم، حداکثر ممکن سعی ام را کردم. |
1790 |
Although I was tired, I did my very best. |
هرچند خسته بودم، حداکثر ممکن سعی ام را کردم. |
1791 |
Even if I had wished to stop, I couldn’t. |
حتی اگر می خواستم توقف کنم، نمی توانستم. |
1792 |
Thanks for inviting me. |
تشکر برای دعوت کردن من. |
1793 |
He refused to say more about that. |
او قبول نکرد بیشتر در آن مورد بگوید. |
1794 |
She refused to say more about that matter. |
او قبول نکرد بیشتر در آن مورد بگوید. |
1795 |
He refused to say more about it. |
او قبول نکرد بیشتر در آن مورد بگوید. |
1796 |
Have you traveled somewhere during the summer? |
آیا در طول تابستان به هیچجائی سفر کردید؟ |
1797 |
I share this room with my sister. |
این اتاق را با خواهرم شریک هستم. |
1798 |
I cannot answer your question. |
من نمیتوانم به سوال شما پاسخ دهم. |
1799 |
I can’t answer your question. |
من نمیتوانم به سوال شما پاسخ دهم. |
1800 |
He fascinated me. |
من مجذوب او شده بودم. |
1801 |
She fascinated me. |
من مجذوب او شده بودم. |
1802 |
Tatoeba in Japanese means “for example”. |
تاتوئبا به ژاپنی یعنی “برای مثال“. |
1803 |
He was a pioneer in this field. |
او در آن زمینه پیشاهنگ بود. |
1804 |
She was a pioneer in this field. |
او در آن زمینه پیشاهنگ بود. |
1805 |
You are completely right. |
حق کاملاً با شماست. |
1806 |
You’re absolutely right. |
حق کاملاً با شماست. |
1807 |
OK, my dear, good night! |
خب، عزیز من، شب بهخیر! |
1808 |
I’m sorry that I cannot come over today. |
متاسفم که امروز نمیتوانم بیایم. |
1809 |
When he was fighting with you, his heart broke in half. |
وقتی که با تو دعوا میکرد، قلبش دو تکه میشد. |
1810 |
Thank you, from the bottom of my heart! |
از صمیم قلب متشکرم! |
1811 |
Heartfelt thanks! |
تشکر قلبی! |
1812 |
My life would have been completely empty without you. |
بدون شما زندگی من کاملاً خالی میبود. |
1813 |
Good films broaden our horizons. |
فیلمهای خوب افق دید ما را وسیعتر میکنند. |
1814 |
I’ve forgotten his name. |
نام او را فراموش کردم. |
1815 |
My father has a habit of reading the newspaper before breakfast. |
پدرم عادت دارند قبل از صبحانه روزنامه بخوانند. |
1816 |
The winter’s sun gives only little warmth. |
آفتاب زمستان فقط کمی گرم میکند. |
1817 |
Take a whiff. |
یک پک بزن (در مورد سیگار) |
1818 |
What are you doing here? he asked me in surprise. |
او شگفت زده از من پرسید: چکار می کنی؟ |
1819 |
Has your neck thickened during the previous year? |
گردنت در سال گذشته کلفت شده است؟ |
1820 |
We would’ve enjoyed our trip if it wasn’t for the rain. |
اگر به خاطر باران نبود ما از سفرمان لذت می بردیم. |
1821 |
He threw his toy. |
او اسباب بازیش را پرت کرد. |
1822 |
When did the error occur? |
کی خطا رخ داده است؟ |
1823 |
Why do bees die after stinging? |
چرا زنبورها بعد از نیش زدن می میرند؟ |
1824 |
I’m sorry, I couldn’t write earlier because I was ill. |
متأسفم، من نمی توانستم زودتر بنویسم چرا که بیمار بودم. |
1825 |
Thanks for the letter and the wonderful photos of your hometown. |
ممنون به خاطر نامه وعکس های بسیار زیبا از زادگاهتان. |
1826 |
His unhappiness when he heard her voice changed into happiness. |
بدبختی او هنگامی که صدای او را شنید تبدیل به خوشبختی شد. |
1827 |
Her toe bleeds. |
انگشت پای او خونریزی دارد. |
1828 |
Will you buy for me some saffron? |
می شود برایم مقداری زعفران بخری؟ |
1829 |
What’s the time? |
ساعت چند است. |
1830 |
I want to be a better person. |
من می خواهم فرد بهتری باشم. |
1831 |
I don’t want to hurt you. |
من نمی خواهم به تو آسیبی بزنم. |
1832 |
If you see her from a distance, she is beautiful. |
اگر او را با فاصله ببینی، او زیبا است. |
1833 |
In linguistics, the Sapir-Whorf Hypothesis states that there are certain thoughts of an individual in one language that cannot be understood by those who live in another language. |
در زبانشناسی، فرضیهی ساپیر–ورف میگوید که برخی افکار یک فرد در یک زبان برای افرادی که در زبان دیگری زندگی میکنند، قابل فهم نیست. |
1834 |
In the south of China, the situation is different. |
در جنوب چین ،وضعیت متفاوت است |
1835 |
Will he ever do it? |
آیا هرگز او آن را انجام خواهد داد؟ |
1836 |
He only reads prose. |
او فقط نثر می خواند. |
1837 |
She only reads prose. |
او فقط نثر می خواند. |
1838 |
I hear you. |
صدایت را می شنوم. |
1839 |
What’s that vocabulary? |
آن کلمه چه بود؟ |
1840 |
It’s difficult for me to solve this problem. |
برایم دشوار است که این مسئله را حل کنم. |
1841 |
The death of one man is a tragedy. The death of millions is a statistic. |
مرگ یک انسان تراژدی است اما مرگ میلیونها انسان، آمار است. |
1842 |
It must be a birthday cake! |
این باید کیک تولد باشد. |
1843 |
It is common for students to go to school without eating breakfast. |
خیلی از اوقات دانشآموزان بدون خوردن صبحانه به مدرسه میروند. |
1844 |
Many on-line companies need to have a new approach to business to survive. |
بسیاری از شرکتهای آنلاین برای بقا نیازمند داشتن رویکردی جدید در کسب و کار هستند. |
1845 |
She is popular not because of her beauty, but because of her kindness. |
او محبوب است، نه بهخاطر زیبائیاش، بلکه بهخاطر مهربانیاش. |
1846 |
He has a big family. |
او خانوادهی بزرگی دارد. |
1847 |
She has a big family. |
او خانوادهی بزرگی دارد. |
1848 |
Don’t pay attention to him. |
بهش توجه نکن. |
1849 |
I prefer coffee. |
قهوه را ترجیح میدهم. |
1850 |
From that distance, the ship is similar to an island. |
در آن فاصله، آن کشتی شبیه یک جزیره است. |
1851 |
From that distance, the ship resembles an island. |
در آن فاصله، آن کشتی شبیه یک جزیره است. |
1852 |
In reply, he didn’t say even a word. |
او حتی یک کلمه هم پاسخ نداد. |
1853 |
I bought ingredients for curry on Sunday. |
من مواد اولیه برای کاری را روز یکشنبه خریدم. |
1854 |
He greeted the man, and came back home, to his normal, boring routine. |
او با مرد ملاقات کرد و بعد به خانه بازگشت، به زندگی روزمره عادی و خسته کننده اش. |
1855 |
I’m a poor student and I can’t pay you. |
من یک دانشجوی فقیرم و نمی توانم پولی به تو بدهم. |
1856 |
What is the capital of Haiti? |
پایتخت هائیتی کجاست؟ |
1857 |
She asked for my help. |
او از من کمک خواست. |
1858 |
He asked for my help. |
او از من کمک خواست. |
1859 |
Why do you suspect me? |
چرا به من مظنون هستید؟ |
1860 |
Both roads lead to the station. |
هردو راه به ایستگاه میروند. |
1861 |
If my brother would have been there, he would have known what to do. |
اگر برادر من آنجا بود، می دانست چه کار کند. |
1862 |
They could ride and shoot well. |
آنها به خوبی می توانستنند هم برانند وهم تیر اندازی کنند. |
1863 |
They were not at all like average Americans. |
آنها اصلاً مانند آمریکاییهای معمولی نبودند. |
1864 |
They had to find the strongest candidate possible. |
آنها میبایست قویترین نامزد ممکن را پیدا کنند. |
1865 |
He would have no part of it. |
حاضر نبود در آن کار مشارکت کند. |
1866 |
He built them on an assembly line. |
او آنها را در یک خط مونتاژ ساخت. |
1867 |
He had time to prepare his men for battle. |
او برای آماده کردن مردانش برای جنگ فرصت داشت. |
1868 |
Not all Americans shared Wilson’s opinion. |
همه آمریکایی ها عقیده ویلسون رو قبول نداشتند. |
1869 |
In August 1990, Iraq invaded Kuwait. |
در آگوست 1990، عراق به کویت حمله کرد. |
1870 |
Millions of workers lost their jobs. |
میلیون ها کارگر کار خود را از دست دادند. |
1871 |
A grand jury found him not guilty of any crime. |
هیئت منصفهی عالی او را از هر جرمی بیگناه دانست. |
1872 |
He thought of himself as being charming enough. |
او تصور می کرد که به قدر کافی جذاب است. |
1873 |
She thought of herself as being charming enough. |
او تصور می کرد که به قدر کافی جذاب است. |
1874 |
You’re on the path of success. |
شما در مسیر موفقیت هستید. |
1875 |
I can’t calculate the final cost without first discussing it with our contractors. |
نمی توانم هزینه نهایی را بدون اینکه ابتدا آن را با پیمانکارهایمان بررسی کنم، محاسبه نمایم. |
1876 |
We are late. |
ما دیر کردیم. |
1877 |
Whom did you buy? |
چه خریده ای؟ |
1878 |
Children that live in homes with vinyl floors are more likely to have autism. |
بچه هایی که در خانه با کف پوش های وینیلی زندگی می کنند با احتمال بیشتری اتویسم دارند. |
1879 |
That CD costs 10 dollars. |
قیمت آن سی دی 10 دلار است. |
1880 |
She confused a cup of tea with a bottle of vodka. |
او یک فنجان چای را با یک بطری ودکا اشتباه گرفته بود. |
1881 |
I’ve known him for a long time. |
مدت زیادی است که من او را می شناسم. |
1882 |
When she falls in love, she looks depressed. |
وقتی که او عاشق می شود، افسرده به نظر می آید. |
1883 |
Cut the cake with that knife. |
کیک را با آن چاقو ببرید. |
1884 |
Why is everything going wrong? |
چرا همه چیز خراب پیش می رود؟ |
1885 |
He is from another world. |
او از جهانی دیگر است. |
1886 |
They have not learnt that they must obey their superiors and respect them. |
آنها یاد نگرفته اند که باید از مافوقشان اطاعت کنند و به آنها احترام بگذارند. |
1887 |
It must come soon. |
باید زودتر بیاید. |
1888 |
They always complain about their superiors. |
آنها دائما از مافوقشان شکایت می کنند. |
1889 |
Those people ruin their government, but they don’t know how to build it again. |
آن مردم دولتشان را نابود می کنند، ولی نمی دانند که آن را چطور دوباره بسازند. |
1890 |
How do you know my name? |
چطور نام مرا میدانی؟ |
1891 |
How can we learn the truth? |
چگونه حقیقت را دریابیم؟ |
1892 |
It is not crime against God in Islam that a man has two or more wives. |
اینکه مردی دو زن یا بیشتر بگیرد در اسلام گناه محسوب نمی شود. |
1893 |
She wanted to die because she couldn’t satisfy her parents. |
او می خواست بمیرد چونکه او نمی توانست پدر و مادرش را خوشحال کند. |
1894 |
It took her six years to get up the courage to tell him that she didn’t like him anymore. |
شش سال طول کشید که جرأت آن را پیدا کند که به او بگوید دیگر او را دوست ندارد. |
1895 |
Above all I want to write hundreds of sentences in Tatoeba, but I have to work. |
از همه مهمتر، من می خواهم صدها جمله در تاتوئبا بنویسم، اما مجبورم کار کنم. |
1896 |
On the one hand I called you to invite you to dinner, on the other to tell you my son is getting married. |
از یک طرف می خواستم به شام دعوتت کنم و از طرف دیگه می خواستم بگم که پسرم ازدواج کرده |
1897 |
I forgot to turn off the television before going to sleep. |
من فراموش کردم که تلویزیون را قبل به خواب رفتن خاموش کنم. |
1898 |
He asked for my permission to use the telephone. |
از من اجازه خواست که از تلفن استفاده کنه. |
1899 |
My name is Ludwig. |
نام من لودویگ است. |
1900 |
My name is Ludwig. |
اسم من لودویگ است. |
1901 |
I am very interested in those stories. |
من به چنین داستانهایی خیلی علاقه دارم. |
1902 |
He was painfully skinny. |
او به شدت لاغر بود. |
1903 |
It’s super easy! |
فوقالعاده آسان است. |
1904 |
Iran is the eighteenth largest country in the world. |
ایران، هجدهمین کشور بزرگ دنیا است. |
1905 |
Historically, the Persian Gulf belongs to Iran. |
از لحاظ تاریخی، خلیج فارس متعلق به ایران است. |
1906 |
We spoke yesterday. |
ديروز ما صحبت می کردیم. |
1907 |
Her right eye is blind. |
چشم راست او کور است. |
1908 |
No additives have been added to this jam. |
هیچ گونه مواد افزودنی به این مربا اضافه نشده است. |
1909 |
I am standing here, face to face with nothing. |
من اینجا ایستاده ام، رودررو با هیچ. |
1910 |
Every mistake made me stronger. |
هر اشتباه مرا قوی تر کرد. |
1911 |
If you are here, it means you care. |
اگر تو اینجا هستی، به این معناست که اهمیت می دهی. |
1912 |
Go, do not wait, the night is coming. |
برو، منتظر نمان، شب در حال آمدن است. |
1913 |
The wind is blowing and the fruit knows: It’s time to fall down. |
باد می وزد و میوه می داند اکنون وقت افتادن است. |
1914 |
Yesterday is when I bought a car. |
دیروز، زمانی است که من یک ماشین خریدم. |
1915 |
How far is it to Brno? |
تا برنو چقدر راهه؟ |
1916 |
Today, things are better for the Latino community in the USA. |
امروزه، اوضاع برای گروه لاتینی ها ( اهالی آمریکای جنوبی) در ایالات متحده آمریکا بهتر است. |
1917 |
She saw him break the window. |
او دید که آن مرد شیشه را شکست. |
1918 |
No gain, no lose, we are fully equal. |
نه سودی، نه زیانی، ما کاملاٌ برابر هستیم. |
1919 |
Life is not an empty shell. |
زندگی یک پوسته خالی نیست. |
1920 |
Do not tell me what to do. |
به من نگو چه کار کنم. |
1921 |
I as a human being, need respect. |
من بعنوان یک موجود انسانی، نیازمند احترام هستم. |
1922 |
I loved freedom all my life. |
تمام عمرم، به آزادی عشق می ورزیدم. |
1923 |
He was on the roof with his electric guitar. |
او بالا پشت بام بود با گیتار برقی اش. |
1924 |
People said that he is insane. |
مردم می گفتند او دیوانه است. |
1925 |
You need a bit of courage to say that you love him. |
کمی جرأت نیاز داری تا به او بگویی که دوستش داری. |
1926 |
Please come home sometimes. |
لطفا گاهی خانه ما بیا. |
1927 |
You two are really kind. |
شما دو نفر واقعاً مهربان هستید. |
1928 |
It’s a no parking area here. |
پارکینگ در اینجا وجود ندارد. |
1929 |
I’m a big fan of Getter Jaani. |
من یکی از طرفداران پروپاقرص گتار جانی هستم. |
1930 |
I want to die with Getter Jaani. |
می خواهم با گتر جانی بمیرم. |
1931 |
And finally, twelve points to Estonia! |
بالاخره دوازده استونیا را نشان داد. |
1932 |
Do you have a problem with this? |
آیا تو با این مشکلی داری؟ |
1933 |
Living is my profession and my art. |
زندگی کردن، حرفه و هنر من است. |
1934 |
Strawberries sell for a high price in the winter. |
قیمت توت فرنگی در زمستان بسیار بالاست. |
1935 |
Getter Jaani is very sweet. |
گتار جانی خیلی ناز است. |
1936 |
Getter Jaani is the best singer in the Eurovision Song Contest 2011. |
گتار جانی بهترین خواننده در مسابقات آواز یوروویژن 2011 است. |
1937 |
He comes from Genoa. |
او اهل جنوا است. |
1938 |
What’s your favorite dessert? |
دسر مورد علاقه ات چیست؟ |
1939 |
What’s your favorite TV show theme song? |
آهنگ برنامه تلویزیونی مورد علاقه ات چیست؟ |
1940 |
There is a written and an unwritten law. The one by which we regulate our constitutions in our cities is the written law; that which arises from customs is the unwritten law. |
قانون نوشته و نانوشته ای وجود دارد. قانونی که ما از طریق آن، نهادهای خود را در شهرهایمان قاعده مند می سازیم، قانون نوشته است، قانونی که از عرف ناشی می شود، قانون نانوشته است. |
1941 |
What you spend time doing in your childhood affects the rest of your life. |
آنچه تو در دوران کودکی وقت خود را صرف آن می کنی، بر بقیه زندگیت تاثیر دارد. |
1942 |
Even without makeup, she’s very cute. |
حتی بدون آرایش او بسیار بانمک است. |
1943 |
Magdalena and Ania are good friends. |
ماگدالنا و آنیا دوستان خوبی هستند. |
1944 |
Both Magdalena and Ania are from Poland. |
ماگدالنا و آنیا هر دو اهل لهستان هستند. |
1945 |
Ania is interested in computers. |
آنیا به کامپیوتر علاقه دارد. |
1946 |
Magdalena is interested in geography. |
ماگدالنا به جغرافیا علاقه دارد. |
1947 |
Also Piotr and Lech are good friends. |
پیتر و لخ نیز دوستان خوبی هستند. |
1948 |
Both Piotr and Lech are from Poland. |
پیتر و لخ هر دو اهل لهستان هستند. |
1949 |
Piotr is interested in soccer. |
پیتر به فوتبال علاقه دارد. |
1950 |
Lech is interested in history. |
لخ به تاریخ علاقه دارد. |
1951 |
Both of them are unpredictable and impatient. |
هر دوی آنها غیرقابل پیش بینی و عجول هستند. |
1952 |
My mother’s feeling better. |
حال مادرم بهتر است. |
1953 |
My father will cook me a delicious meal tomorrow morning. |
فردا صبح، پدرم غذای خوشمزه ای برایم می پزد. |
1954 |
Who’s your teacher? |
معلم شما کیست؟ |
1955 |
Every even number is the sum of two primes. |
هر عدد زوج مجموع دو عدد اولیه است. |
1956 |
Which languages are spoken in Korea? |
در کره به چه زبانهایی تکلم می شود؟ |
1957 |
I’m good at mathematics. |
من در ریاضیات مهارت دارم. |
1958 |
This is my email address. |
این نشانی پست الکترونیکی من است. |
1959 |
How many times a minute does the average person blink? |
به طور میانگین هر شخص در دقیقه چند بار پلک میزند؟ |
1960 |
Have you told anyone where our hideout is? |
آیا تو به کسی گفته ای که مخفیگاه ما کجاست؟ |
1961 |
I doubt that our new boss will be any worse than the old one. |
شک دارم رییس جدیدمون از قبلیه بدتر باشه. |
1962 |
I got over it. You should, too. |
من بر آن غلبه کردم. تو هم باید همین کار را بکنی. |
1963 |
I’m deeply in love with you. |
من عمیقاً عاشق شما هستم. |
1964 |
I’m sick and tired of all this bickering. |
من از این همه جر و بحث خسته و بیزارم. |
1965 |
It seems like you got up on the wrong side of the bed this morning. |
به نظر میاد از دنده چپ بلند شدی امروز. |
1966 |
Let me tell you a funny story. |
بگذار برایت یک داستان جالب تعریف کنم. |
1967 |
Sometimes I think I’ll never be on my own. Both of my parents always seem to need my help. |
بعضی وقتها فکر میکنم هیچ وقت به حال خودم نخواهم بود. پدر و مادرم هر دو انگار همیشه به کمک من احتیاج دارند. |
1968 |
We made good time since the traffic was light. |
ترافیک سبک بود مسیر رو خوب اومدیم (زود رسیدیم) |
1969 |
She baked her husband an apple pie. |
او برای شوهرش پای سیب پخت. |
1970 |
Last night was very hot and muggy, so I didn’t sleep so well. |
دیشب هوا خیلی گرم و شرجی بود، به همین خاطر نتوانستم خوب بخوابم. |
1971 |
Forty euros for a scarf? You don’t have anything cheaper? |
چهل یورو برای یک روسری؟ ازرانتر از آن ندارید؟ |
1972 |
Yesterday I was ill. |
دیروز کسالت داشتم. |
1973 |
She’s worried about your safety. |
او در مورد امنیت شما نگران است. |
1974 |
Please don’t be so surprised that I’m speaking this language and listen to the content of what I’m actually saying. |
لطفاً از اینکه من به این زبان صحبت میکنم، متعجب نشوید، و به مفهوم آنچه واقعاً میگویم، گوش فرا دهید. |
1975 |
Suddenly, I saw a beautiful bird. |
ناگهان پرندهی زیبائی را دیدم. |
1976 |
One kilogram of tomato sauce is equivalent to two kilograms of tomatoes. |
یک کیلو سس گوجه برابر با دوکیلو گوجه است. |
1977 |
Anyone knows this travel agency? |
آیا کسی این آژانس مسافرتی را می شناسد؟ |
1978 |
You can use my dictionary. |
شما می توانید از فرهنگ لغت من استفاده کنید |
1979 |
Raskolnikov is the protagonist of the book “Crime and Punishment”, written by Dostoevsky. |
راسکلنیکوف شخصیت اصلی کتاب جنایت و مکافات، نوشته ی داستایوسکی، است. |
1980 |
What criteria do you use in deciding who to vote for? |
برای تصمیمگیری در مورد اینکه به چه کسی رأی بدهید، از چه معیارهایی استفاده میکنید؟ |
1981 |
I have to go shopping; I’ll be back in an hour. |
من به خرید می روم و یک ساعته بر می گردم. |
1982 |
Hello, Meg. How are you? |
سلام، مگ. چه طوری؟ |
1983 |
I went to the station to say good-bye to my friend. |
من به ایستگاه رفتم تا با دوستم خداحافظی کنم. |
1984 |
The place where my mother was born is located in the east of our country. |
جایی که مادرم به دنیا آمده است در شرق کشور قرار دارد. |
1985 |
Whenever she comes back from a journey, she brings a gift for her daughter. |
هر موقع که از سفری بر می گردد برای دخترش هدیه می آورد. |
1986 |
My clothes get wet so I took off them. |
لباس هایم خیس شده بودند برای همین آنها را از تن بیرون کردم. |
1987 |
Although he was writing carefully, he had many mistakes in his writing task. |
گرچه که او با دقت می نوشت ولی اشتباهات زیادی در انشایش داشت. |
1988 |
Many great scientists had thought about absurd things. |
خیلی از دانشمندان بزرگ راجع به مسائل عجیب و غیر معمول فکر کرده بودند. |
1989 |
If I had taken the key, I wouldn’t be standing behind the door. |
اگر کلید برده بودم، پشت در نایستاده بودم. |
1990 |
Before you make a decision about your marriage, you should have a consultation with your parents. |
قبل از آنکه تصمیمی راجع به ازدواجت بگیری بهتر است با پدرو مادرت مشورت کنی. |
1991 |
She got away from us by walking slowly. |
او از ما دور ماند، چون آهسته قدم می زد. |
1992 |
I didn’t know where I should wait for her. |
نمی دانستم کجا باید منتظر او بمانم. |
1993 |
The children built a sand castle on the beach. |
بچه ها در ساحل قلعه شنی ساختند. |
1994 |
They threatened to kill me so I gave them my wallet. |
آنها مرا تهدید به مرگ کردند بنا براین من کیفم را به آنها دادم. |
1995 |
He confessed in court that he was in touch with racist groups. |
او در دادگاه اعتراف کرد که با گروه های نژادپرست در ارتباط بوده است. |
1996 |
Don’t throw away a good opportunity. |
فرصت خوب را به دور نیانداز. |
1997 |
When she began to stutter, her classmates couldn’t help laughing. |
وقتی که او به لکنت افتاد، همکلاسی هایش نتوانستند جلوی خنده شان را بگیرند. |
1998 |
Do you have any idea how difficult it is to do this? |
تو آیا نظری راجع به سختی انجام این کار داری؟ |
1999 |
He offered me to go to the theater,but there weren’t any perfomances on that night. |
او به من تئاتر پیشنهاد کرد ولی هیچ اجرایی آن شب نبود. |
2000 |
He said to me, “Children are like small animals.” |
او به من گفت: بچه ها مثل حیوانات کوچک هستند. |
2001 |
These workmen, whom the government pays for, are dealing with death in coal mines. |
در معادن زغال سنگ، این کارگران که دولت به آنها حقوق می دهد، با مرگ دست و پنجه نرم می کنند. |
2002 |
I’ve never had any student who can solve math problems as fast as you can. |
من قبلا هیچ دانش آموزی نداشتم که به اندازه تو سریع مسائل ریاضی را حل کند. |
2003 |
He was delighted after he visited his wife in the train station. |
دلش باز شد بعد از اینکه با همسرش در ایستگاه قطار ملاقات کرد. |
2004 |
I called the police as soon as I saw his dead body on the floor. |
من با پلیس تماس گرفتم، به محض اینکه جسدش را در کف اتاق دیدم. |
2005 |
I can’t reply to your message immediately, since I can’t type fast. |
من نمی توانم جواب پیام هایت را فورا بدهم، چون که نمی توانم سریع تایپ کنم. |
2006 |
In many countries, being gay is a cause for imprisonment. |
در خیلی از کشورها، همجنس باز بودن دلیلی است برای زندانی کردن. |
2007 |
Tom must decide what to do right away. |
تام باید فوراً تصمیم بگیرد که چه کاری باید انجام دهد. |
2008 |
Tom is very interested in jazz. |
تام به موسیقی جاز خیلی علاقمند است. |
2009 |
Tom has to look for a job. |
تام مجبور است دنبال شغلی جدید بگردد. |
2010 |
Tom has three dogs. |
تام سه سگ دارد. |
2011 |
Tom has no desire to go to Boston. |
تام تمایلی برای رفتن به بوستون ندارد. |
2012 |
Tom has a high-pitched voice. |
تام صدای زیری دارد. |
2013 |
Tom got on the wrong train. |
تام اشتباهی سوار قطار شد. |
2014 |
Tom gave up his teaching job to become a full-time studio musician. |
تام شغل معلمی را رها کرد تا به طور تمام وقت در استودیو نوازنده شود. |
2015 |
Tom doesn’t live in Boston now. |
تام اکنون در بوستون زندگی نمی کند. |
2016 |
Tom doesn’t know whether it’s true or not. |
تام نمیداند که این راست است یا نه. |
2017 |
Tom doesn’t know what to do now. |
تام نمی داند الان چه کار کند. |
2018 |
Tom didn’t have time to eat lunch. |
تام برای ناهار خوردن وقت نداشت. |
2019 |
Tom couldn’t see the lake from where he was standing. |
تام نمی توانست از آنجایی که ایستاده بود، دریاچه را ببیند. |
2020 |
Tom can swim like a fish. |
تام می توان مانند یک ماهی شنا کند. |
2021 |
Tom often runs into Mary at the supermarket. |
تام بیشتر وقتا ماری رو توی سوپرمارکت می بینه |
2022 |
Tom is the only person that has any chance to persuade Mary. |
تام تنها کسی است که احتمال دارد ماری را مجاب کند. |
2023 |
Tom hasn’t seen much of Mary recently. |
تام اخیراً مری را زیاد ندیده است. |
2024 |
Tom has never seen Mary dance. |
تام هیچگاه رقص مری را ندیده است. |
2025 |
Tom didn’t answer Mary’s question. |
تام به سؤال مری جواب نداد. |
2026 |
Tom and Mary are very much in love. |
تام و مری خیلی عاشق یکدیگر هستند. |
2027 |
Mary took her time choosing a dress even though Tom was waiting for her. |
ماری وقت زیادی را برای انتخاب لباس صرف کرد، با وجود اینکه تام منتظر او بود. |
2028 |
He said, “I’m trying too much, but I don’t achieve any success.” |
او گفت: من خیلی تلاش می کنم ولی موفقیتی به دست نمی آورم. |
2029 |
The government doesn’t notice people. They do whatever they want. |
دولت به مردم توجه نمی کند. آنها هر آنچه می خواهند انجام می دهند. |
2030 |
What should I do until 8 o’clock?! |
تا ساعت هشت چه کار کنم؟! |
2031 |
Iranians used to eat their main meal with yoghurt. |
ایرانی ها عادت دارند که با غذاهای اصلی ماست بخورند. |
2032 |
In ethnic Iranian foods, you can see many products which are made of milk. |
در غذاهای ایرانی شما می توانید محصولات فراونی که از شیر به دست آمدند، ببینید. |
2033 |
Contemporary Persian poems haven’t been known in west world as well as ancient ones. |
در دنیای غرب، شعرهای معاصر فارسی به اندازه قدیمی تر ها خوب شناخته نشده اند. |
2034 |
Although many European researchers have studied ancient Persian literature in the nineteenth century, the new world is not paying attention to our contemporary literature. |
گرچه در قرن نوزدهم بسیاری از محققین غربی بر روی ادبیات قدیم فارسی تحقیق کرده اند، اما دنیای جدید هیچ توجهی به ادبیات معاصر ما نمی کند. |
2035 |
The great contemporary poet who established a new style of poem was Nima Youshij. |
شاعر بزرگی که یک سبک جدید شعر را پایه گذاری کرد، نیما یوشیج بود. |
2036 |
Do you need an envelope? |
آیا شما یک پاکت نامه می خواهید؟ |
2037 |
What a nice surprise, Tom said as he opened the door and saw Mary standing there. |
«خوب غافلگیرم کردی.» تام این را هنگامی گفت که در را باز کرد و دید ماری آنجا ایستاده است. |
2038 |
What a nice surprise, Tom said as he opened the door and saw Mary standing there. |
«چه مژده ی خوبی.» تام این را هنگامی گفت که در را باز کرد و دید ماری آنجا ایستاده است. |
2039 |
Tom politely pretended not to notice that Mary had been crying. |
تام مودبانه تظاهر کرد که متوجه گریه کردن مری نشده است. |
2040 |
Tom dropped Mary off in front of John’s. |
تام ماری را جلوی خانه ی جان پیاده کرد. |
2041 |
Tom dropped by Mary’s home every day for lunch. |
تام هر روز برای ناهار سرزده به خانهی ماری می آمد. |
2042 |
Tom drives Mary up the wall. |
تام ماری را به بالای دیوار میراند. |
2043 |
Tom drew a happy face on the cover of his notebook. |
تام چهره ی شادمانی روی جلد دفترش نقاشی کرد. |
2044 |
Tom double-checked his door to make sure it was locked. |
تام دوباره درب را بررسی کرد تا مطمئن شود قفل است. |
2045 |
Tom doesn’t like working the graveyard shift. |
تام دوست ندارد در شیفت شب کار کند. |
2046 |
Tom doesn’t like it when this kind of stuff happens. |
وقتی چنین اتفاقاتی می افند تام خوشحال نمی شود. |
2047 |
Tom doesn’t know much about sailing, does he? |
تام که زیاد راجع به دریانوردی نمی داند. می داند؟ |
2048 |
Tom doesn’t know much about sailing, does he? |
تام که چندان راجع به دریا نوردی نمی داند. می داند؟ |
2049 |
Tom doesn’t know much about guns. |
تام زیاد راجع به اسلحه ها نمی داند. |
2050 |
Tom doesn’t know much about guns. |
تام چندان راجع به اسلحه نمی داند. |
2051 |
Tom doesn’t know how to have a good time. |
تام نمی داند چطور اوقات خوشی داشته باشد. |
2052 |
Tom doesn’t know a whole lot about racing. |
تام آنقدرها راجع به مسابقه دادن نمیداند. |
2053 |
Tom doesn’t always play by the rules. |
تام همیشه مطابق قانون بازی نمی کند. |
2054 |
Tom didn’t want to see Mary in prison for a crime she didn’t commit. |
تام نمی خواست ماری را به خاطر جرمی که مرتکب نشده بود در زندان ببیند. |
2055 |
Tom didn’t shoot anybody. |
تام به کسی شلیک نکرد. |
2056 |
Tom didn’t seem terribly interested in learning French. |
تام چندان علاقه مند به آموزش فرانسه به نظر نمی رسید. |
2057 |
Tom didn’t seem terribly interested in learning French. |
به نظر نمی رسید تام چندان علاقه مند به آموزش فرانسه باشد. |
2058 |
Tom didn’t seem inclined to elaborate and I didn’t really want to know all the details anyway. |
تام علاقه مند به نظر نمی رسید و به هر حال من نمی خواستم واقعا جزئیات را بدانم. |
2059 |
Tom didn’t have the guts to shoot Mary. |
تام جرئتش را نداشت به ماری شلیک کند. |
2060 |
Tom didn’t feel like waiting. |
به نظر نمی رسید تام در حال صبر کردن باشد. |
2061 |
Tom didn’t feel like waiting. |
تام در حال صبر کردن به نظر نمی رسید. |
2062 |
Tom didn’t feel comfortable driving Mary’s new car. |
تام از راندن ماشین ماری احساس راحتی نمی کرد. |
2063 |
Tom didn’t believe it for a second. |
تام یک لحظه هم آن را باور نکرد. |
2064 |
Tom dialed Mary’s number and got a busy signal. |
تام با شماره ی ماری تماس گرفت و به بوق اشغال برخورد. |
2065 |
Tom decided to take matters into his own hands. |
تام تصمیم گرفت موارد را خود بدست گیرد. |
2066 |
Tom decided to mosey on over to Mary’s place. |
تام تصمیم به اساس کشی به اقامتگاه ماری گرفت. |
2067 |
Tom decided to mosey on over to Mary’s place. |
تام تصمیم گرفت بگذارد برود اقامتگاه ماری. |
2068 |
Tom decided to mosey on over to Mary’s place. |
تام تصمیم گرفت به تدریج نقل مکان کند به اقامتگاه ماری. |
2069 |
Tom crawled into bed just before midnight. |
تام درست قبل از نیمه شب به درون رختخوابش خزید. |
2070 |
Tom couldn’t imagine himself shooting anyone. |
تام نمی توانست خود را در حال شلیک به کسی تصوّر کند. |
2071 |
Tom climbed up the stairs to his apartment. |
تام از پله ها تا خانه اش بالا رفت. |
2072 |
Tom claimed that he didn’t know his beach house was being used for illegal activities. |
تام ادّعا کرد که نمیدانسته خانهی ساحلی اش برای فعالیتهای غیرقانونی استفاده میشده است. |
2073 |
Tom chewed Mary out for staying out all night long. |
تام برای بیرون ماندن در تمام شب، ماری را سرزنش کرد. |
2074 |
Tom chewed Mary out for staying out all night long. |
تام ماری را سرزنش کرد. زیرا تمام شب بیرون مانده بود. |
2075 |
Tom checked his rearview mirror before pulling out into traffic. |
تام به آیینه بغلش نگاهی کرد قبل از آنکه از پارکینگ وارد ترافیک شود . |
2076 |
Tom blamed himself for Mary’s death. |
تام خود را به خاطر مرگ ماری مقصّر می دانست. |
2077 |
Tom bends over backwards to make Mary happy. |
تام پلمیزند تا ماری را خوشحال کند. |
2078 |
Tom awoke at daybreak. |
تام در ابتدای روز بیدار شد. |
2079 |
Tom awoke at daybreak. |
تام هنگام طلوع بیدار شد. |
2080 |
Tom arrived at 2:30 and Mary arrived a short time later. |
تام در ساعت 2:30 رسید و ماری مدّک کوتاهی بعد از آن رسید. |
2081 |
Tom and Mary were married in a small church not too far from here. |
تام و ماری در کلیسای کوچکی نه چندان دور از اینجا ازدواج کرده بودند. |
2082 |
Tom and Mary were married in a small church not too far from here. |
تام و ماری در کلیسای کوچکی ازدواج کرده بودند که چندان دور از اینجا نیست. |
2083 |
Tom and Mary were in the middle of a heated argument when John walked into the room. |
تام و ماری وسط مجادله ی داغی بودند که جان به درون اتاق قدم گذاشت. |
2084 |
Tom and Mary have been happily married for thirteen years. |
تام و ماری پانزده سال با شادمانی در عقد یکدیگر بوده اند. |
2085 |
Tom always dreamed of becoming a bounty hunter. |
تام همیشه رویای پلیس خصوصی شدن را داشت. |
2086 |
Tom almost never gets scared. |
تام تقریبا هرگز وحشت زده نمی شود. |
2087 |
Tom almost never gets scared. |
تام تقریبا هرگز نمی ترسد |
2088 |
Tom agreed to meet Mary in front of the laundromat. |
تام پذیرفت که با ماری جلوی لاندرومات ملاقات کند. |
2089 |
There’s a small possibility that Tom will be arrested. |
احتمال کوچکی وجود دارد که تام دستگیر شود. |
2090 |
The police treated Tom like a common criminal. |
پلیس با تام مانند یک مجرم معمولی رفتار می کرد. |
2091 |
The police thought the victim was Tom, but they were unable to identify the body. |
پلیس گمان می کرد قربانی تام است، اما آنها نتوانستند جسد را شناسایی کنند. |
2092 |
The police spent hours searching Tom’s place, but they couldn’t find the murder weapon. |
پلیس ساعتها اقامتگاه تام را گشت، امّا آنها نتوانستند چیزی بیابند. |
2093 |
The police spent hours searching Tom’s place, but they couldn’t find the murder weapon. |
پلیسها ساعتها اقامتگاه تام را گشتند، امّا نتوانستند چیزی بیابند. |
2094 |
The police didn’t book Tom for murder. |
پلیس تام را به قتل متهم نکرد. |
2095 |
My gut feeling is that Tom won’t show up tomorrow. |
به دلم افتاده که فردا تام سروکلهاش پیدا نمیشه. |
2096 |
It was still early in the day when Tom arrived at the campground. |
آن روز زودهنگام بود که تام به اردوگاه رسید. |
2097 |
It was difficult to tell if Tom was in his room. |
دشوار می شد گفت که تام در اتاقش است یا نه. |
2098 |
It was close to 2:30 by the time Tom reached Mary’s house. |
زمانی که تام به خانه ی ماری رسید، ساعت نزدیک 2:30 بود. |
2099 |
It was almost noon by the time Tom woke up. |
وقتی تام از خواب بیدار شد، تقریبا ظهر بود. |
2100 |
It took Tom a long time to get over Mary’s death. |
مدّت زیادی برای تام طول کشید تا تام با مرگ ماری کنار بیاید. |
2101 |
It seemed unlikely that Tom wouldn’t come to Mary’s birthday party. |
به نظر غیر محتمل می رسید که تام به جشن تولد ماری نیاید. |
2102 |
It occurred to me while I was waiting for Tom that maybe I shouldn’t have invited Mary. |
همانطور که منتظر تام بودم، به ذهنم خطور کرد که شاید بهتر بود ماری را دعوت نمی کردم. |
2103 |
In the heat of the moment, Tom slapped Mary. |
در آن بلبشور، تام به ماری سیلی زد. |
2104 |
If you really need a job, why don’t you consider working for Tom? |
اگر واقعا به یک شغل نیاز داری، چرا به کارکردن برای تام فکر نمی کنی؟ |
2105 |
If anybody could convince Tom, it would be Mary. |
اگر کسی می توانست تام را متقاعد کند، آن ماری بود. |
2106 |
I’ve got better things to do than to keep track of what Tom’s doing. |
من کارهای بهتر از تعقیب فعالیت های تام دارم. |
2107 |
I wonder where the ice cream is. Do you think Tom could’ve eaten it all? |
نمی دانم آن بستنی کجاست. فکر می کنی تام ممکن است تمام آن را خورده باشد؟ |
2108 |
I tried to stop Tom from hurting Mary. |
سعی کردم تام را از آسیب رساندن به ماری بازدارم. |
2109 |
I think Tom is going to try to kill Mary. |
تفکر کنم تام می خواهد سعی کند ماری را بکشد. |
2110 |
I think Tom is beating around the bush. |
فکر کنم تام دارد طفره می رود. |
2111 |
I thanked Tom for his time. |
از تام بابت زمانی که گذاشت، تشکر کردم. |
2112 |
I remember Tom telling me about the time he and Mary had climbed Mt. Fuji. |
یادم می آید تام برایم راجع به زمانی می گفت که او و ماری قله فوجی را فتح کرده بودند. |
2113 |
I find it hard to believe that Tom was involved in the kidnapping. |
دشوار می توانم باور کنم که تام در آدم ربایی شرکت داشته. |
2114 |
I don’t suppose you’d consider helping Tom. |
فکر نکنم شما کمک به تام را مدنظر قرار دهید. |
2115 |
I don’t suppose you know anything about Tom, do you? |
فکر نکنم شما چیزی راجع به تام بدانید. می دانید؟ |
2116 |
I don’t see Tom often. |
تام را چندان زیاد نمی بینم. |
2117 |
I don’t see Tom much. |
تام را زیاد نمی بینم. |
2118 |
I don’t see Tom a whole lot. |
با تام اینهمه دیدار ندارم. |
2119 |
I don’t see Tom a whole lot. |
تام را چنان زیاد ملاقات نمی کنم |
2120 |
I couldn’t think of any reason why Tom would be late. |
نمی توانم علّتی بیابم که چرا تام باید دیر کند. |
2121 |
I couldn’t think of any reason why Tom would be late. |
دلیلی به فکرم نمی رسد که تام دیر کند. |
2122 |
Has Tom ever been married? |
آیا تام تا کنون ازدواج کرده است؟ |
2123 |
From the time he was a small boy, Tom knew that he wanted to be a policeman. |
تام از زمانی که پسر کوچکی بود، میدانست که می خواهد یک پلیس شود. |
2124 |
For the lack of something better to do, Tom started cleaning his room. |
تام به خاطر نداشتن کاری بهتر برای انجام دادن، شروع به تمیز کردن اتاقش کرد. |
2125 |
For the lack of something better to do, Tom started cleaning his room. |
تام شروع به تمیز کردن اناقش کرد. زیرا کار بهتری برای انجام دادن نداشت. |
2126 |
Does Tom have a key to Mary’s apartment? |
آیا تام کلید خانه ی ماری را دارد؟ |
2127 |
Do you know anything about Tom? |
چیزی در مورد تام میدانی؟ |
2128 |
Do you know any of Tom’s friends? |
از دوستان تام، کسی را می شناسی؟ |
2129 |
As Tom and Mary spent time together, they began to get to know each other better. |
تام و ماری طی دورانی که باهم سپری می کردند، شروع به بهتر شناختن هم کردند. |
2130 |
After all day in the sun, Tom had a sunburned nose. |
پس از گذراندن تمام روز در آفتاب، بینی تام آفتاب سوخته شده بود. |
2131 |
A leopard can’t change his spots. |
پلنگ نمی تواند نقش عوض کند. |
2132 |
Drastic times call for drastic measures. |
دوران ناگوار، روش های ناگوار می طلبند. |
2133 |
It takes two to tango. |
برای رقص تانگو دو نفر لازم است. |
2134 |
Never bite the hand that feeds you. |
هرگز دستی را گاز نگیر که به تو غذا می دهد. |
2135 |
The bigger they are, the harder they fall. |
هر چه بزرگتر باشند، سختتر سقوط می کنند. |
2136 |
Variety is the spice of life. |
تنوّع ادویهی زندگی ست. |
2137 |
Variety is the spice of life. |
تنوّع نمک زندگی ست. |
2138 |
You can’t judge a book by its cover. |
نمیتوانی کتابی را با جلدش داوری کنی. |
2139 |
You can’t take it with you. |
نمیتوانی آن را با خود ببری. |
2140 |
If you can’t beat them, join them. |
اگر نمی توانی شکستشان دهی، به آنها بپیوند. |
2141 |
If it ain’t broke, don’t fix it. |
اگر خراب نشد، تعمیرش نکن. |
2142 |
If it isn’t broken, don’t fix it. |
اگر خراب نیست، تعمیرش نکن. |
2143 |
We need a place to stay for the night. |
ما به جایی نیاز داریم، که شب آنجا بمانیم. |
2144 |
She is in conflict with her father. |
او با پدرش کلنجار می رود. |
2145 |
We started at the same time. |
ما همزمان شروع کردیم. |
2146 |
Time turns hair gray. |
زمان مو را خاکستری می کند. |
2147 |
Earth is not the centre of the world. |
زمین مرکز جهان نیست. |
2148 |
It’s my book. |
این کتاب من است. |
2149 |
Any milk or sugar? |
شیر؟ شکر؟ |
2150 |
Any milk or sugar? |
شیر یا شکری هست؟ |
2151 |
Any milk or sugar? |
شیر یا شکری بود؟ |
2152 |
Any milk or sugar? |
شیر یا شکر دارید؟ |
2153 |
This milk tastes odd. |
مزه ی این شیر غیر عادی ست. |
2154 |
I didn’t go to school last Monday. |
دوشنبه ی پیش به مدرسه نرفتم. |
2155 |
A ball-pen became a universal handwriting tool, replacing fountain pen. |
خودکار سرتوپی دار جایگزین خودکار فواره ای شده به یک ابزار دست نویسی جهانی تبدیل گشت. |
2156 |
A ball-pen became a universal handwriting tool, replacing fountain pen. |
خودکار سرتوپی دار تبدیل به یک ابزار دست نویسی جهانی شده، جای خودکار افشانه ای را گرفت. |
2157 |
We live close to the school. |
ما نزدیک مدرسه زندگی می کنیم. |
2158 |
We live in the vicinity of the school. |
ما در حومه ی مدرسه زندگی می کنیم. |
2159 |
Tom’s efforts have been rewarded. |
تلاش های تام ارج نهاده شده اند. |
2160 |
We don’t like rain. |
ما باران را دوست نداریم. |
2161 |
We don’t like rain. |
ما از باران خوشمان نمی آید. |
2162 |
In aftermath of the accident he lost his sight. |
او طی رخدادهای بعد از تصادف بیناییش را از دست داد. |
2163 |
I was in China last year. |
سال پیش در چین بودم. |
2164 |
Homicide is punishable by death. |
قتل با مرگ مجازات پذیر است. |
2165 |
Homicide is punishable by death. |
مجازات قتل مرگ است. |
2166 |
Who taught you to dance? |
چه کسی به تو رقص آموخت؟ |
2167 |
I have to see him. “Why?” |
«باید او را ببینم.» «چرا؟» |
2168 |
What were you doing that moment? |
آن لحظه چه می کردی؟ |
2169 |
Perhaps you are right. |
احتمالا حق با شماست. |
2170 |
Life’s not easy. |
زندگی آسان نیست. |
2171 |
He has a life sentence. |
محکومیتش مادام العمر است. |
2172 |
He has a life sentence. |
او تا آخر عمر محکوم است. |
2173 |
He said he was a friend, but it cut no ice with me. |
او گفت از دوستان است، اما این برایم اطمینان بخش نبود. |
2174 |
That gave me a rough idea. |
این به من ایده ای کلّی داد. |
2175 |
I don’t see why I need to do this. |
متوجه نمی شوم چرا باید این کار را انجام دهم. |
2176 |
I don’t understand why this has to be done. |
نمی فهمم چرا این کار باید انجام شود. |
2177 |
The police were hoping that Tom could shed some light on the incident. |
پلیس امیدوار بود تام بتواند قضیه را قدری روشن کند. |
2178 |
If we don’t receive Tom’s reply within the next three days, I think we should write him again. |
اگر در سه روز آینده پاسخ تام به دستمان نرسد، به نظرم باید دوباره برایش نامه بنویسیم. |
2179 |
Tom got out in front of the library and waited while Mary went to park the car. |
تام رفت بیرون روبروی کتابخانه منتظر ماند تا ماری برود ماشین را پارک کند. |
2180 |
Tom’s house is only three blocks away from here. |
خانه ی تام فقط سه بلوک آن طرف تر از اینجاست. |
2181 |
Tom circled the block looking for a place to park. |
تام به دنبال جایی برای پارک دور بلوک چرخید. |
2182 |
I think Tom will come, but it’s hard to say for sure. |
فکر کنم تام می آید. امّا دشوار می توان با اطمینان چنین گفت. |
2183 |
When Tom stopped for a stop sign, his engine stalled. |
وقتی تام مقابل تابلوی ایست ایستاد، موتورش واماند. |
2184 |
You aren’t really going to vote for Tom, are you? |
تو که واقعا نمی خواهی به تام رای دهی. می خواهی؟ |
2185 |
You aren’t really going to kill Tom, are you? |
تو که واقعا نمی خواهی تام را بکشی. می خواهی؟ |
2186 |
You aren’t really going to join the army, are you? |
تو که واقعا نمی خواهی به سپاه بپیوندی. می خواهی؟ |
2187 |
You aren’t really going to go to Boston in Tom’s car, are you? |
تو که واقعا نمی خواهی با ماشین تام بروی بوستون. می خواهی؟ |
2188 |
You aren’t really going to go camping with Tom, are you? |
تو که واقعا با تام نمی روی اردو. می روی؟ |
2189 |
You aren’t really going to drive Tom’s car, are you? |
تو که واقعا نمی خواهی ماشین تام را برانی، می خواهی؟ |
2190 |
You aren’t really going to buy Tom’s old tractor, are you? |
تو که واقعا نمی خواهی تراکتور کهنه ی تام را بخری، می خواهی؟ |
2191 |
You aren’t really going to argue with Tom, are you? |
تو که واقعا نمی خواهی با تام مجادله کنی، می خواهی؟ |
2192 |
There is an error in this sentence. |
خطایی در این جمله هست. |
2193 |
There is a mistake in this sentence. |
اشتباهی در این جمله هست. |
2194 |
This sentence contains an error. |
این جمله خطا دارد. |
2195 |
He became ever more famous as a critic. |
او در نقّادی از هر زمانی مشهورتر شد. |
2196 |
There is little hope that he will recover. |
امید کمی به بهبود او هست. |
2197 |
Has anyone of you been to Hawaii? |
آیا کسی از شما در هاوائی بوده است؟ |
2198 |
I learned German for three years in school and two years in university. |
من سه سال در مدرسه و دو سال در دانشگاه آلمانی یاد گرفتم. |
2199 |
You borrow books. |
تو کتاب ها را امانت می گیری. |
2200 |
You borrow a book. |
تو یک کتاب امانت می گیری. |
2201 |
A poor workman blames his tools. |
کارگر بیمهارت، ابزار کارش را مقصر میداند. |
2202 |
A poor workman blames his tools. |
عروس نمیتوانست برقصد، میگفت زمین کج است. |
2203 |
A poor workman blames his tools. |
وقتی زمین سفت است، گاو از چشم گاو می بیند. |
2204 |
A cat may look at a king. |
استحکام زنجیر به اندازه ضعیفترین حلقه آن است. |
2205 |
A cat may look at a king. |
به اسب شاه گفته یابو. |
2206 |
A coward dies a thousand times before his death. The valiant never taste of death but once. |
ترسو هزاربار پیش از مرگ میمیرد. آدم نترس فقط یکبار مزه مرگ را میچشد. |
2207 |
A coward dies a thousand times before his death. The valiant never taste of death but once. |
ترس برادر مرگ است. |
2208 |
A creaking door hangs longest. |
دری که غژغژ میکند عمرش بیشتر است. |
2209 |
A creaking door hangs longest. |
اجل گشته می میرد نه بیمار سخت. |
2210 |
A creaking door hangs longest. |
اجل گشته میرد نه بیمار سخت. |
2211 |
A creaking gate hangs long. |
دری که غژغژ میکند عمرش بیشتر است. |
2212 |
A creaking gate hangs long. |
اجل گشته می میرد نه بیمار سخت. |
2213 |
A creaking gate hangs long. |
اجل گشته میرد نه بیمار سخت. |
2214 |
Advice when most needed is least heeded. |
هرجا که پند و اندرز لازم آید، کمتر گوش شنوا است. |
2215 |
A fox smells its own lair first. |
روباه بوی گندش را زودتر از دیگران استشمام میکند. |
2216 |
A fox smells its own lair first. |
چوب را که بلند کنی، گربه دزده فرار میکند. |
2217 |
A fox smells its own stink first. |
روباه بوی گندش را زودتر از دیگران استشمام میکند. |
2218 |
A fox smells its own stink first. |
چوب را که بلند کنی، گربه دزده فرار میکند. |
2219 |
After dinner sit a while, after supper walk a mile. |
بعد از نهار کمی استراحت کنید، بعد از شام یک کیلومتر راه بروید. |
2220 |
A good man in an evil society seems the greatest villain of all. |
انسان نیک در جمع اشرار، شریرترین آنها به نظر میرسد. |
2221 |
A good man in an evil society seems the greatest villain of all. |
با بدان منشین که صحبت بد،گرچه پاکی تو را پلید کند. آفتابی بدین بزرگی را، پاره ای ابر ناپدید کند. |
2222 |
A good surgeon has an eagle’s eye, a lion’s heart, and a lady’s hand. |
یک جراح خوب دارای چشمی همانند عقاب، دلی مثل شیر و دستی زنانه است. |
2223 |
A guilty conscience needs no accuser. |
یک وجدان گناهکار به سرزنش دیگران محتاج نیست. |
2224 |
A guilty conscience needs no accuser. |
همهکاره و هیچکاره. |
2225 |
A jack of all trades is master of none. |
همهکاره و هیچکاره. |
2226 |
A jack of all trades is master of none. |
کسی که همه کار انجام میدهد استاد هیچ کاری نیست. |
2227 |
A jack of all trades is master of none. |
هرکه به همه کار، به هیچ کار. هرکه به یک کار، به همه کار. |
2228 |
A lie can be halfway around the world before the truth gets its boots on. |
حقیقت تا چکمههایش را بپوشد، دروغ نیمی از جهان را دور زده است. |
2229 |
A merry heart makes a long life. |
دلشاد بودن، عمر انسان را طولانی میکند. |
2230 |
A miss by an inch is a miss by a mile. |
لغزش در عمل چه یک اینچ، چه یک مایل. |
2231 |
A miss by an inch is a miss by a mile. |
آب که از سر گذشت چه یک وجب چه صد وجب |
2232 |
We have a white cat. |
ما گربه ی سفيد داريم. |
2233 |
I’m forty years old. |
چهل سال دارم. |
2234 |
It’s time to plan ahead. |
وقتشه که از پیش برنامه ریزی کنیم. |
2235 |
A half-doctor kills you and a half-religious scholar kills your belief. |
نیمطبیب خطر جان، نیمفقیه خطر ایمان. |
2236 |
Thanks. “You’re welcome.” |
تشکر. “خواهش می کنم.” |
2237 |
Albert Einstein once said: “Esperanto is the best solution for the idea of an international language.” |
آلبرت انیشتن یک بار گفته است: اسپرانتو بهترین راهکار برای ایده ی زبان جهانی است. |
2238 |
Summer begins early in my country. |
تابستان در کشور من زود آغاز می شود. |
2239 |
She begged him to stay with her, but he left home as quickly as he could. |
از او خواهش کرد که با او بماند ولی او سریعا خانه را ترک کرد. |
2240 |
He always exaggerates his own abilities and others often believe him. |
او همیشه در استعدادهایش مبالغه گویی می کند و دیگران او را باور می کنند. |
2241 |
I will set my alarm clock so that I don’t arrive at work late in the morning. |
من ساعت زنگ دارم را کوک می کنم تا دیگر صبح دیر سر کار نروم. |
2242 |
My cooking had almost burnt by the time I came to the kitchen. |
غذایم تقریبا سوخته بود وقتی که به آشپز خانه آمدم. |
2243 |
Glorify the ocean, but stay on the ground. |
اقیانوس را ستایش کن، اما بر روی خشکی بمان. |
2244 |
This is my favorite track on the entire disc. |
این تنها آهنگیه که تو کل این دیسک دوست دارم. |
2245 |
He has a black shirt. |
او یک پیراهن سیاه دارد. |
2246 |
No smoke without fire. |
تا نباشد چیزکی، مردم نگویند چیزها. |
2247 |
I haven’t heard anything from him since then. I wonder what he’s up to. |
از اون موقع به بعد هیچ خبری ازش ندارم. نمی دونم چیکار می خواد بکنه |
2248 |
Cyber activists want to meet with the Supreme Leader. |
سایبریها دیدار با رهبری را میخواهند. |
2249 |
In the past, Iranians lived on bread, but today their main food is rice. |
در گذشته ایرانی ها با نان زندگی می کردند ولی امروزه غذای اصلی آنان برنج است. |
2250 |
Unprecedented ways should be tried. |
باید راههای نرفته را امتحان کرد. |
2251 |
Your time is over. |
وقت شما تمام شد. |
2252 |
He arrived safe and sound. |
او بهسلامت رسید. |
2253 |
Tom wondered what had happened. |
تام از خود پرسید که چه اتفاقی افتاده است. |
2254 |
Tom said he had to split. |
تام گفت او مجبور است برود. |
2255 |
Tom first came to Japan when he was three years old. |
تام اولین بار وقتی سه ساله بود، به ژاپن آمد. |
2256 |
Tom doesn’t feel up to going out today. |
تام امروز حس و حال بیرون رفتن را ندارد. |
2257 |
Tom does nothing but complain. |
تام کاری جز شکایت نمیکند. |
2258 |
Tom boarded a train bound for Tokyo. |
تام سوار قطار به سمت توکیو شد. |
2259 |
Tom asked several people the same question. |
تام از چندین نفر، سوال مشابهی را پرسید. |
2260 |
Tom arrived just in the nick of time. |
تام دقیقاً آخرین لحظه رسید. |
2261 |
You should have told me about the problem sooner. |
باید زود تر در مورد مشکل به من می گفتی. |
2262 |
There’s no need to hurry. We have plenty of time. |
نیازی به عجله نیست. ما زمان زیادی داریم. |
2263 |
I suppose it makes sense to go ahead and pay the bill right now. |
به نظرم عاقلانه ست همین الان بری و قبض رو پرداخت کنی |
2264 |
Do you have someplace to stay? |
جایی برای ماندن داری؟ |
2265 |
He is a university student. |
او دانشجوی دانشگاه است. |
2266 |
Sue will meet the Browns. |
سو با خانواده برون ملاقات خواهد کرد. |
2267 |
But I don’t want to escape; I want to see Italy. |
اما من نمیخواهم فرار کنم، میخوام ایتالیا را ببینم |
2268 |
Women who seek to be equal with men lack ambition. |
زنانی که می خواهند با مردان برابر شوند، بلند همت نیستند. |
2269 |
He saved my life. |
او زندگی مرا نجات داد. |
2270 |
These are the same kind of car. |
اینها خودروهای مشابه هستند. |
2271 |
Since you can change the playback speed on the walkman, I use it to learn French. |
به دلیل اینکه می توان سرعت بازتکرار صدا روی دستگاه ضبط صوت همراه را تغییر داد، من از آن برای یادگیری فرانسه استفاده می کنم. |
2272 |
Why don’t you shut up? |
چرا خفه نمی شی |
2273 |
The teacher kicked me out of class. |
معلم مرا از کلاس بیرون انداخت. |
2274 |
Not knowing what to do, I called her. |
بدون اینکه بدانم چه می کنم، به او زنگ زدم. |
2275 |
Don’t touch that! It’s sharp! |
دست نزن بهش خیلی تیزه |
2276 |
Let’s do our best again today. |
بیایید دوباره امروز نهایت تلاشمون رو بکنیم. |
2277 |
Tom won’t let you go. |
تام نمی گذارد شما بروید. |
2278 |
Tom went to the park on Sunday afternoon. |
تام بعد از ظهر یکشنبه به پارک رفت. |
2279 |
Tom was terrified. |
تام وحشتزده بود. |
2280 |
Hey! Come here please! |
هی! لطفاً بیا اینجا. |
2281 |
He survived being struck by lightning. |
او از اصابت صاعقه، جان سالم به در برد. |
2282 |
Hold your breath! It’s poisonous gas. |
نفست رو حبس کن!این گاز سمی است. |
2283 |
You were so close, so we’ll give you one last chance. |
ما خیلی نزدیک بودیم، بنابراین فرصت آخری را به تو خواهیم داد. |
2284 |
There’s nothing worth watching on TV today. |
امروز در تلویزیون برنامه ای که ارزش دیدن داشته باشد، نیست. |
2285 |
Tom has a sister about your age. |
تام یک خواهر هم سن تو داره. |
2286 |
Many people are living illegally in the country. |
افراد زیادی بطور غیرقانونی در کشور زندگی می کنند. |
2287 |
I must admit that, despite loving our friendship, I think I’m also starting to love you. |
باید اعتراف کنم که علیرغم علاقه ام به دوستی امان، فکر می کنم کم کم دارم عاشق تو می شوم. |
2288 |
I’ll bear that in mind. |
من آن را به خاطر خواهم داشت یا مد نظر قرار خواهم داد. |
2289 |
We are Australian. |
ما از استرالیا هستیم. |
2290 |
The oldest haircare tool is the comb, invented more than 5000 years ago in Persia. |
قدیمیترین ابزار مراقبت از مو، شانه ای است که بیش از 5000 سال پیش، در ایران (پرشیا) اختراع شده بود. |
2291 |
The exhibition will stay open for another month. |
نمایشگاه برای یک ماه دیگر باز خواهند ماند. |
2292 |
I don’t adhere to any particular political tendency. |
من از هیچ گونه گرایش سیاسی خاص تبعیت نمی کنم. |
2293 |
I know someone who may be interested in your project. |
کسی را می شناسم که ممکنه به پروژه شما علاقمند باشه. |
2294 |
Who are you to judge? |
تو کی هستی که قضاوت می کنی؟ |
2295 |
He doesn’t exist. |
او وجود ندارد. |
2296 |
Where in Mexico are you guys going? |
شما دوستان به کجاي مکزيک ميخواهيد برويد؟ |
2297 |
Why don’t I understand English? |
چرا من زبان انگلیسی را درک نمی کنم؟ |
2298 |
My father stretched after dinner. |
پدرم بعد از شام دراز کشید. |
2299 |
I prefer antiquated models. |
من مدلهای عتیقه را ترجیح میدهم. |
2300 |
Don’t leave any traces. |
هیچ ردپایی باقی نگذار. |
2301 |
She’s wearing a nice hat. |
او کلاه زیبایی پوشیده است. |
2302 |
With whom are you talking? |
با کی حرف می زنی؟ |
2303 |
Who are you talking to? |
با کی حرف می زنی؟ |
2304 |
If you can’t make peace with yourself, how are you going to make peace with anyone else? |
اگر نتوانید با خودتان صلح کنید، چگونه می خواهید با دیگران صلح کنید؟ |
2305 |
He is not here. |
او اينجا نيست. |
2306 |
She is not here. |
او اينجا نيست. |
2307 |
She’ll succeed for sure. |
او قطعاً موفق خواهد شد. |
2308 |
Having been left alone, the baby started crying. |
بعد از اینکه کودک تنها گذاشته شد، شروع به گریه کردن نمود. |
2309 |
Words hurt more than fists. |
کلمات بیشتر از مشت ها آسیب می زنند. |
2310 |
I don’t have a beach house. |
من یک خانه ساحلی ندارم. |
2311 |
This stool is made up of leather and wood. |
این چهارپایه از چرم و چوب درست شده است. |
2312 |
Don’t call him now. |
الآن به او تلقن نکنید. |
2313 |
I have nothing. |
من چیزی ندارم. |
2314 |
We dance together. |
ما با یکدیگر می رقصیم. |
2315 |
I don’t know what else to do. |
من نمی دانم چه کار دیگری باید انجام دهم. |
2316 |
One fourth of the world’s carbon dioxide emissions are from the United States. Its per-capita emissions are also the highest in the world. |
یک چهارم انتشار دی اکسید کربن در جهان از ایالات متحده آمریکا است. سرانه انتشار گاز آن نیز بالاترین در جهان است. |
2317 |
Lead is easily bent. |
سرب به راحتی خم می شود. |
2318 |
Anyone who says so is a liar. |
هر کسی این را بگوید، یک دروغگوست. |
2319 |
He will always love her. |
او همیشه وی را دوست خواهد داشت. |
2320 |
You are not trying! |
تو تلاش نمی کنی! |
2321 |
Surround yourself only with people who are going to lift you higher. |
اطراف خود را با افرادی پر کن که قصد دارند تو را بالاتر ببرند. |
2322 |
Burj Khalifa is currently the tallest skyscraper in the world. |
اکنون برج خلیفه بلندترین آسمانخراش دنیا است. |
2323 |
James Bond is not an actor. |
جیمز باند هنرپیشه نیست. |
2324 |
If possible, I’d like to receive an answer. |
در صورت امکان، مایلم پاسخی دریافت کنم. |
2325 |
Dutch people can speak many languages. |
مردم هلند میتوانند به زبانهای زیادی صحبت کنند. |
2326 |
The vase that he broke is my aunt’s. |
گلدانی را که او شکست، متعلق به عمه من است. |
2327 |
And now what would you like to do? |
و الان تو تمایل داری چه کاری انجام دهی؟ |
2328 |
It’s very easy to become a member in this library. |
عضو شدن در این کتابخانه بسیار آسان است. |
2329 |
This database contains many errors. |
این پایگاه داده ها حاوی اشتباهات بسیاری است. |
2330 |
One has to do one’s best in everything. |
فرد باید در هر کاری بیشترین تلاش خود را انجام دهد. |
2331 |
I took the elevator down. |
با آسانسور پائین رفتم. |
2332 |
Yes, it did happen, but not in this year. |
بله، اتفاق افتاد اما نه در امسال. |
2333 |
She got good marks in math. |
او در ریاضیات نمرات خوبی گرفت. |
2334 |
I pet a cat today. |
من امروز یک گربه را اهلی کردم |
2335 |
He began to talk to the dog. |
او شروع به صحبت کردن با سگ کرد. |
2336 |
He started talking to the dog. |
او شروع به صحبت کردن با سگ کرد. |
2337 |
She’s a lot older than he is. |
او (مونث) خیلی از او (مذکر) پیرتر است. |
2338 |
Phillip isn’t an engineer. |
فیلیپ مهندس نیست. |
2339 |
What are you holding in your hand? |
چه چیزی در دستت داری؟ |
2340 |
Put on your pajamas. |
پیژامه ات را بپوش. |
2341 |
How many days are there in a leap year? |
یک سال کبیسه چند روز دارد؟ |
2342 |
I am reading Persian. |
من در رشته زبان فارسی تحصیل می کنم. |
2343 |
Other factors of importance, which make litigation of large corporations more difficult, are the size and complexity of their activities. |
یکی دیگر از عوامل مهمی که رسیدگی به جرایم شرکت های بزرگ را دشوار می سازد، وسعت و پیچیدگی فعالیت های آنها است. |
2344 |
Progress, man’s distinctive mark alone, Not God’s, and not the beasts’. |
پیشرفت، تنها نشان متمایز انسان است که نه خدا راست و نه شیاطین را. |
2345 |
His mother is writing a letter. |
مادر او نامه می نویسد. |
2346 |
We have come to the clear realization of the fact that true individual freedom cannot exist without economic security and independence. Necessitous men are not free men. People who are hungry and out of job are the stuff of which dictatorships are made. |
«ما به درک کامل این حقیقت نایل شده ایم که آزادی حقیقی انسان، بدون امنیت و استقلال اقتصادی تحقق نمی یابد. انسانهای نیازمند، انسان های آزادی نیستند. مردمان گرسنه و بیکار، ابزارهای ایجاد حکومت های دیکتاتوری اند.» |
2347 |
In the leaden backdrop of the dawn, the horseman stands in silence, the long mane of his horse, disheveled by the wind. |
بر زمینه سربی صبح، سوار، خاموش ایستاده است و یال بلند اسب اش در باد پریشان می شود. |
2348 |
I am eating. |
من در حال خوردن هستم. |
2349 |
Everything flows. |
همه چیز جریان دارد. |
2350 |
Everything here is covered in dust. |
اینجا، همه چیز در خاک پوشیده شده است. |
2351 |
I realized that I had grown up when I started heeding my parents’ advice. |
زمانی که به نصیحت والدینم توجه کردم، فهمیدم که بزرگ شده ام. |
2352 |
He’s not very strict about this. |
او در این مورد زیاد سختگیر نیست. |
2353 |
After the accident, he never could move his leg again. |
بعد از تصادف، او دیگر نتوانست پایش را تکان دهد. |
2354 |
Atheists will get their comeuppance on Judgment Day. |
ملحدان سزای خود را در روز رستاخیز خواهند دید. |
2355 |
He has many troubles. |
او مشکلات زیادی دارد. |
2356 |
We had many exciting experiences in the college. |
ما تجربه های جالب بسیاری در دانشکده داشتیم. |
2357 |
My brother is coming on Monday. |
برادرم روز دوشنبه می آید. |
2358 |
She has lived there for seven years. |
او به مدت هفت سال در آنجا زندگی کرده است. |
2359 |
Where did they go? |
آنها به کجا رفتند؟ |
2360 |
Where is law college? |
دانشکده حقوق کجاست؟ |
2361 |
Ready, steady….Go! |
آماده، بی حرکت …. حرکت! |
2362 |
France is in Western Europe. |
فرانسه در اروپای غربی واقع است. |
2363 |
Birds are indicators of the environment. If they are in trouble, we know we’ll soon be in trouble. |
پرنده ها شاخص های محیط زیست هستند. اگر آنها با معضل مواجه شوند، می دانیم که ما نیز به زودی معضل خواهیم داشت. |
2364 |
Conservation is a state of harmony between men and land. |
حفاظت، وضعیت توازن میان انسان و زمین است. |
2365 |
An unjust peace is better than a just war. |
صلح غیرمنصفانه بهتر از جنگ منصفانه است. |
2366 |
If we don’t end war, war will end us. |
اگر ما جنگ را به پایان نرسانیم، جنگ ما را به پایان خواهد رساند. |
2367 |
In modern war… you will die like a dog for no good reason. |
در جنگ مدرن … تو مانند یک سگ بدون هیچ گونه دلیل موجهی خواهی مرد. |
2368 |
In peace, sons bury their fathers. In war, fathers bury their sons. |
در زمان صلح، پسران، پدران را دفن می کنند. در زمان جنگ، پدران، پسران را دفن می کنند. |
2369 |
Never think that war, no matter how necessary, nor how justified, is not a crime. |
هیچ گاه تصور نکن که جنگ هر چند که ضروری یا موجه باشد، جنایت محسوب نمی گردد. |
2370 |
Only the dead have seen the end of the war. |
فقط مرده ها پایان جنگ را شاهد بوده اند. |
2371 |
The best weapon against an enemy is another enemy. |
بهترین سلاح علیه یک دشمن، دشمن دیگر است. |
2372 |
A people free to choose will always choose peace. |
مردمی که آزادی انتخاب دارند، همواره صلح را انتخاب خواهند کرد. |
2373 |
An eye for an eye only ends up making the whole world blind. |
چشم در مقابل چشم در نهایت فقط همه جهان را کور خواهد کرد. |
2374 |
If we have no peace, it is because we have forgotten that we belong to each other. |
اگر ما صلح نداریم، به این دلیل است که ما فراموش کرده ایم به یکدیگر تعلق داریم. |
2375 |
The old man spoke with me in French. |
پیرمرد به فرانسه با من صحبت کرد. |
2376 |
A good horse knows its rider. |
اسب خوب سوارکار خود را می شناسد. |
2377 |
Tom doesn’t believe that Mary is happy. |
تام باور نمی کند که مری خوشبخت است. |
2378 |
The vase is on the table. |
گلدان روی میز است. |
2379 |
Do I need to explain the reason to him? |
آیا لازم است دلیل را به او توضیح دهم؟ |
2380 |
I can’t promise you anything. |
من نمی توانم به تو هیچ قولی بدهم. |
2381 |
She shut the door. |
او در را بست. |
2382 |
His mother was a singer. |
مادر او یک خواننده بود. |
2383 |
I want to see your older sister. |
می خواهم خواهر بزرگتر شما را ملاقات کنم. |
2384 |
She is Tom’s older sister. |
او خواهر بزرگتر تام است. |
2385 |
African folklore is very interesting. |
ادبیات بومی آفریقا بسیار جالب است. |
2386 |
Mother Earth. |
زمین، مادر ما. |
2387 |
I bathe daily. |
روزانه حمام می کنم. |
2388 |
I bathe every day. |
من هر روز حمام می کنم. |
2389 |
Our marriage is over. |
ازدواج ما به پایان رسیده است. |
2390 |
You doubt my loyalty? |
تو در مورد وفاداری من شک داری؟ |
2391 |
The king is dead, long live the king! |
پادشاه مرده است، زنده باد پادشاه! |
2392 |
In Japan there are four seasons a year. |
در ژاپن، هر سال چهار فصل دارد. |
2393 |
Our summer is short, but warm. |
تابستان ما کوتاه و گرم است. |
2394 |
She will have a child next month. |
کودک او ماه آینده به دنیا خواهد آمد. |
2395 |
Tell me when he returns. |
به من بگو کی او بازخواهد گشت. |
2396 |
The woman stands before the library. |
زن جلوی کتابخانه ایستاد. |
2397 |
Where do you want to sell this? |
این را می خواهی کجا بفروشی؟ |
2398 |
The danger was not apparent. |
خطر آشکار نبود. |
2399 |
I wear a suit, but not a tie. |
من کت پوشیدم، اما بدون کراوات. |
2400 |
Ask him when the next plane will be. |
از او بپرس هواپیمای بعدی کی خواهد بود. |
2401 |
John doesn’t know how to play guitar. |
جان نمی داند چگونه گیتار بنوازد. |
2402 |
What is your line of work? |
حرفه شما چیست؟ |
2403 |
The crocodile is a protected species. |
تمساح از گونه های تحت حمایت است. |
2404 |
Can you watch my dog while I’m away? |
می توانی وقتی من در سفر هستم از سگم مراقبت کنی؟ |
2405 |
We’ll continue after the film. |
ما بعد از فیلم ادامه خواهیم داد. |
2406 |
Do you know how my friends describe me? |
می دانی دوستانم چگونه مرا توصیف می کنند؟ |
2407 |
Your Chinese is awesome already. |
زبان چینی شما الان هم عالی است. |
2408 |
This cola has lost its fizz and doesn’t taste any good. |
این کولا گاز خود را از دست داده است و طعم خوبی ندارد. |
2409 |
Tom is a silly man. |
تام مرد احمقی است. |
2410 |
Tom wants to change the world. |
تام می خواهد جهان را تغییر دهد. |
2411 |
Heed the advice of the wise, make your most endeared goal, The fortunate blessed youth, listen to the old wise soul. |
نصیحـت گوش کن جانا که از جان دوستتر دارند، جوانان سـعادتـمـند پـند پیر دانا را. |
2412 |
My mom wants me to study in Switzerland. |
مادرم می خواهد که من در سوئیس درس بخوانم. |
2413 |
This gun is reportedly very powerful. |
طبق گزارش،اسلحه خیلی قدرتمند است. |
2414 |
I watched a great movie recently. |
اخیراً یک فیلم عالی دیدم. |
2415 |
Will you stand up like a man, at home and take your stand for democracy? |
آیا همانند یک مرد برخواهی خواست در میهن ات و از دموکراسی جانبداری خواهی نمود؟ |
2416 |
Addiction is one of the problems of the youth of our day. |
اعتیاد یکی از مشکلات جوانان دوران معاصر است. |
2417 |
Sorry, could you turn the radio off? |
ببخشید، می توانیدرادیو را خاموش کنید؟ |
2418 |
Tom can hold his breath for five minutes. |
تام می تواند نفسش را برای 5 دقیقه حبس کند. |
2419 |
Don’t patronize me. |
بچه نیستم می فهمم. |
2420 |
Don’t patronize me. |
خودم بلدم چیکار کنم. (وقتی کسی طوری رفتار می کنه که انگار بلد نیستی یا نمی دونی یا می خواد کمکت کنه) |
2421 |
China is larger than Japan. |
چین بزرگتر از ژاپن است. |
2422 |
It’s hard to tell you from your brother. |
تشخیص دادن تو از برادرت دشوار است. |
2423 |
When I was young, my father used to take me to school. |
پدر من همیشه مرا به مدرسه می رساند وقتی که من کوچک بودم. |
2424 |
The law should be clear. |
قانون باید روشن باشد. |
2425 |
Where’s my phone book? |
دفتر تلفنم کجاست؟ |
2426 |
He was working hard. |
او بهشدت کار میکرد. |
2427 |
She was working hard. |
او بهشدت کار میکرد. |
2428 |
For whom have you brought the bone? |
برای چه کسی این استخوان را خریده ای؟ |
2429 |
He stayed here for a short time. |
او برای مدت کوتاهی در اینجا ماند. |
2430 |
Please hold my place in line. |
لطفا جای منو تو صف نگه دار |
2431 |
I don’t like very long holidays. |
من تعطیلات خیلی طولانی را دوست ندارم. |
2432 |
The Persian Gulf is located between Iran (Persia) and the Arabian Peninsula. |
خلیج فارس بین ایران و شبه جزیره عرب قرار دارد. |
2433 |
Iranian people strongly believe in the Persian character of the Persian Gulf. |
مردم ایران به شدت به ماهیت پارسی خلیج فارس باور دارند. |
2434 |
Persian Gulf is an element of historical identity of Iranian People. |
خلیج فارس بخش از هویت تاریخی ایرانیان است. |
2435 |
The damage has been done. |
خسارت وارد شده است. |
2436 |
Now it’s time for the weather forecast. |
اکنون زمان پیش بینی هواست. |
2437 |
I’d never leave my house in slippers. |
من بودم هیچ وقت با دمپایی بیرون از خونه نمی رفتم |
2438 |
The chair is made of wood. |
صندلی از چوب درست شده است. |
2439 |
The peace we have today is the result of lengthy peace talks. |
صلحی که ما امروز داریم، نتیجه مذاکرات طولانی صلح است. |
2440 |
The ring is cursed. |
حلقه نفرین شده است. |
2441 |
I owe you my life. |
من زندگیم را به شما مدیون هستم. |
2442 |
I want to buy that. |
می خواهم آن را بخرم. |
2443 |
You should get some rest. |
تو باید قدری استراحت کنی |
2444 |
Against all expectations, we became good friends. |
برخلاف انتظارهمه ما دو تا دوست خوب شدیم. |
2445 |
I’m sorry to call you this late at night, but I really needed someone to talk to. |
متأسفم که شب اینقدر دیروقت به شما زنگ میزنم، ولی واقعاً احتیاج داشتم که با کسی حرف بزنم. |
2446 |
I think that China will play an active role. |
فکر میکنم چین نقش فعالی خواهد داشت. |
2447 |
Epicure used to write: “I do not fear death. When it is death, I am not, when I am, it is not death.” |
اپیکور نوشته است: من از مرگ نمی ترسم. زمانی که مرگ باشد، من نیستم، زمانی که من هستم، مرگ نیست. |
2448 |
The food is getting cold. |
غذا سرد شد. |
2449 |
She’s an excellent brain surgeon. |
او یک جراح بسیار خوب مغز است. |
2450 |
We’ll see how it goes. |
خواهیم دید چطوری پیش میره. |
2451 |
Nothing is as simple as it seems. |
هیچ چیزی به آن سادگی که به نظر میرسد، نیست. |
2452 |
The weather is very hot. |
هوا بسیار گرم است. |
2453 |
I imagined that brilliant people disappeared to some secret place. |
تصور می کردم آدم های باهوش در مکانی سری ناپدید می شوند. |
2454 |
I only wish I were part of it. |
فقط آرزویم این است که بخشی از آن بودم. |
2455 |
Lord! I object. |
خدایا! من اعتراض دارم. |
2456 |
That which does not kill us makes us stronger. |
چیزی که ما را نکشد، قویترمان می کند. |
2457 |
Don’t walk behind me; I may not lead. Don’t walk in front of me; I may not follow. Just walk beside me and be my friend. |
پشت سر من قدم نزن، من راهنمای تو نیستم. جلوی من راه نرو، من ترا دنبال نخواهم کرد، فقط در کنار من قدم بزن و دوست من باش. |
2458 |
A man without ethics is a wild beast loosed upon this world. |
انسان بدون اخلاقیات، هیولای وحشی است که در این جهان رها شده است. |
2459 |
Nothing is more despicable than respect based on fear. |
چیزی نفرت انگیزتر از احترام از روی ترس نیست. |
2460 |
Blessed are the hearts that can bend; they shall never be broken. |
مقدسند قلب هایی که می توانند عزم خود را جزم کنند، آنها هیچگاه نخواهند شکست. |
2461 |
He who is cruel to animals becomes hard also in his dealings with men. We can judge the heart of a man by his treatment of animals. |
کسی که با حیوانات رفتار ظالمانه ای دارد، در رفتارهای خود با نوع بشر نیز سنگدل خواهد بود. ما می توانیم در مورد شخصیت و وجدان یک انسان از روی رفتار او با حیوانات قضاوت نماییم. |
2462 |
In law a man is guilty when he violates the rights of others. In ethics he is guilty if he only thinks of doing so. |
در حقوق، انسان زمانی مجرم است که حقوق دیگران را نقض می کند. در اخلاق، حتی زمانی که انسان به انجام چنین کاری می اندیشد نیز گناهکار شمرد می شود. |
2463 |
To be is to do. |
بودن، عمل کردن است. |
2464 |
To avoid criticism do nothing, say nothing, be nothing. |
برای اجتناب از انتقاد، کاری نکن، حرفی نزن، چیزی نباش. |
2465 |
As soon as you trust yourself, you will know how to live. |
به محض اینکه به خودت اعتماد کنی، خواهی فهمید که چگونه زندگی کنی. |
2466 |
Enjoy when you can, and endure when you must. |
لذت ببر وقتی که می توانی، و تحمل کن؛ وقتی که مجبوری. |
2467 |
All his teeth were sound. |
همه دندانهای او سالم بودند. |
2468 |
A sane mind is in a sound body. |
عقل سالم در بدن سالم است. |
2469 |
He died and his soul went to hell. |
او مرد و روحش به جهنم رفت. |
2470 |
My mother is a kind soul. |
مادرم انسان مهربانی است. |
2471 |
I am still alone. |
همچنان تنهایم. |
2472 |
This is not an emergency issue. |
این مسئله اورژانس نیست. |
2473 |
What is negative right and positive right? |
حق مثبت و حق منفی چیست؟ |
2474 |
I hear your childish laughter. |
صدای خنده کودکانه ات را می شنوم. |
2475 |
When did you interrupt your summer vacation? |
متى قطعت اجازتك الصيفيه؟ |
2476 |
I must know. |
من باید بدانم. |
2477 |
Hi, Father. |
سلام بابا. |
2478 |
This tea is very nice. |
این چای بسیار خوب است. |
2479 |
There are many children in the park. |
اینجا در پارک بچه های زیادی هستند. |
2480 |
Hi John! How are you? |
سلام جان! حالت چطور است؟ |
2481 |
I don’t want to take that risk. |
من قصد ندارم آن ریسک را بکنم. |
2482 |
Whatever he does, it makes no difference to me. |
چیزی که او انجام می دهد برای من تفاوتی ندارد. |
2483 |
He doesn’t read any more books. |
او زیاد کتاب نمی خواند. |
2484 |
Mary is studying in her room now. |
مری در حال مطالعه در اتاق خود است. |
2485 |
Oh my God! There is no objection in your kingdom. |
خدایا! من اعتراض ندارم. |
2486 |
Whose dictionary is it on the table? |
لغت نامه روی میز مال چه کسی است؟ |
2487 |
The shop is opposite the bank. |
مغازه، مقابل بانک است. |
2488 |
The food is ready. |
غذا حاضر است. |
2489 |
Quick! |
عجله کن. |
2490 |
There is a test tomorrow. |
فردا امتحان داری؟ |
2491 |
Ah, I thank you, my dear. |
آه، تشکر می کنم از شما، عزیز من. |
2492 |
John was born in America. |
جان در آمریکا متولد شده است. |
2493 |
Arabic is my mother tongue. |
عربي زبان مادری من است. |
2494 |
Are you a singer? |
شما یک خواننده هستید؟ |
2495 |
My teacher recommended that dictionary. |
معلمام آن واژهنامه را توصیه کرد. |
2496 |
There is no polluted air in our city. |
در شهر ما آلودگی هوا نیست. |
2497 |
I like travelling by train. |
من دوست دارم با قطار مسافرت کنم. |
2498 |
It was a big help to me. |
این یک کمک بزرگ برای من بود. |
2499 |
It is fantastic. |
فوق العاده است. |
2500 |
I would like to thank you for your great job. |
من می خواهم به شما برای کار بزرگ شما تشکر می کنم. |
2501 |
This site is really great! |
این سایت واقعا بزرگ است! |
2502 |
I will recommend this website to all my friends. |
من این وب سایت را به همه دوستان من توصیه مى كنم. |
2503 |
Thanks a lot and many regards to you all. |
با تشکر زیاد و توجه بسیاری را به همه شما. |
2504 |
I like English and Farsi very much. |
من دوست دارم به زبان انگلیسی و فارسی بسیار است. |
2505 |
Thank you from the bottom of my heart. |
با تشکر از شما از ته دلم. |
2506 |
Everyone has the right to education. |
هر کس حق دارد که از آموزش و پرورش بهرهمند شود. |
2507 |
Elementary education shall be compulsory. |
آموزش ابتدائی اجباری است. |
2508 |
What is the truth? |
حقیقت چیست؟ |
2509 |
Where can we find the truth? |
حقیقت را در کجا می توانیم بیابیم؟ |
2510 |
What is the difference between reality and truth? |
فرق میان حقیقت و واقعیت چیست؟ |
2511 |
Tom said that he was too busy to eat. |
تام گفت اینقدر سرش شلوغه که نمیتونه غذا بخوره. |
2512 |
She was anxious about her job. |
او نگران شغل خود بود. |
2513 |
She asked anxiously. |
او با نگرانی سوال کرد. |
2514 |
I don’t like any of this. |
من هیچ یک از اینها را دوست ندارم. |
2515 |
There wasn’t anyone there. |
هیچ کس آنجا نبود. |
2516 |
The fundamental aspect of imprisonment is the loss of liberty. |
مهمترین ویژگی حبس، از دست دادن آزادی است. |
2517 |
Freedom from hunger is a must for all. |
رهایی از گرسنگی یک ضرورت برای همگان است. |
2518 |
Stay back. |
عقب واستا. |
2519 |
When I die, I want to die like my grandfather who died peacefully in his sleep. Not screaming like all the passengers in his car. |
وقت مرگ، دوست دارم مانند پدربزرگم که در خواب با آرامش مرد، بمیرم، نه جیغ زنان مانند همه مسافران ماشینش. |
2520 |
The only mystery in life is why the kamikaze pilots wore helmets. |
تنها راز زندگی این است که چرا خلبانان کامی کازه، کلاه ایمنی می پوشیدند. |
2521 |
Your heart is free. Have the courage to follow it. |
قلب تو آزاد است. فقط شجاعت دنبال کردن آن را داشته باش. |
2522 |
If you never do anything, you never become anyone. |
اگر هیچگاه کاری انجام ندهی، هیچ وقت کسی نخواهی شد. |
2523 |
Artists use lies to tell the truth, while politicians use them to cover the truth up. |
هنرمندان از دروغ برای بیان حقیقت استفاده می کنند، در حالیکه سیاستمداران آن را برای پنهان کردن حقیقت به کار می برند. |
2524 |
A man who doesn’t spend time with his family cannot be a real man. |
مردی که وقتی را با خانواده اش نگذراند، مرد واقعی نیست. |
2525 |
There is some comfort in the emptiness of the sea, no past, no future. |
در پوچی دریا آرامشی است، نه گذشته ای، نه آینده ای. |
2526 |
He’s my half-brother. |
اون برادر ناتنی منه |
2527 |
Don’t even think of it. |
اصلاً فکرش را هم نکن. |
2528 |
Tell the others to hurry up. |
به دیگران بگو عجله کنند. |
2529 |
Tom was my best friend when I was a kid. |
وقتی که من بچه بودم، تام بهترین دوست من بود. |
2530 |
We demand justice. |
ما درخواست عدالت داریم. |
2531 |
The dog breathed with difficulty. |
سگ به سختی نفس کشید. |
2532 |
It is time to go. |
موقع رفتن است. |
2533 |
Anytime you want. |
هر وقت که بخواهی. |
2534 |
He was accorded permission to use the device. |
به او اجازه داده شد که از دستگاه استفاده کند. |
2535 |
What is principle of equidistance? |
اصل خط منصف چیست؟ |
2536 |
How much is the dollar now? |
دلار الان چقدر میشه؟ |
2537 |
Why won’t Tom let you use his car? |
چرا تام اجازه نمی دهد از ماشین اش استفاده کنی؟ |
2538 |
Where are we now? |
ما اکنون کجا هستیم؟ |
2539 |
What’s up with Tom? |
تام چشه؟ |
2540 |
I don’t know exactly what it means. |
نمی دونم دقیقا معنیش چی میشه |
2541 |
A watermelon is full of water. |
هندوانه پر از آب است. |
2542 |
I’m not afraid of Tom. |
من از تام نمی ترسم. |
2543 |
It doesn’t look like we’ll get paid this week. |
به نظر نمی رسه این هفته حقوق بگیریم |
2544 |
Hello. |
سلام |
2545 |
How do you do. |
از دیدن شما خوشوقتم. |
2546 |
Bye. |
خداحافظ. |
2547 |
He broke with his partners. |
او با شرکایش به هم زد. |
2548 |
He is a beginner. |
او تازه کار است. |
2549 |
It did more harm than good. |
بیشتر ضرر رسوند تا منفعت. |
2550 |
She’s wide awake. |
او کاملاً بیدار است. |
2551 |
Today, the president of Iran signed the international human rights agreement. |
امروز، رئيس جمهور ایران تقافق نامه حقوق بشهر بین المللی را امضاء کرد. |
2552 |
Today, the president of Iran signed the international human rights agreement. |
امروز، رئیس جمهور ایران، توافقنامه بین المللی حقوق بشر را امضاء کرد. |
2553 |
You can’t treat me like this. |
تو نمی تونی با من اینجوری رفتار کنی. |
2554 |
You were told to stay on the ship. |
بهت گفته شد که تو کشتی بمونی. |
2555 |
I showed him my room. |
اتاقام را به او نشان دادم. |
2556 |
I showed my room to him. |
اتاقام را به او نشان دادم. |
2557 |
I showed my room to her. |
اتاقام را به او نشان دادم. |
2558 |
Time to eat! |
وقت خوردنه! |
2559 |
I want to go. |
میخواهم بروم. |
2560 |
I’m glad to have met you. |
خوشحالم که توانستم شما را عمیقاً بشناسم. |
2561 |
I’m glad to have met you. |
خوشحالم که توانستم با شما آشنا شوم. |
2562 |
It’s a long way between our houses. |
بین خانه های ما فاصله زیادی است. |
2563 |
You may have left your cellphone at home. |
شاید تلفن همراه تان را در خانه جا گذاشته اید. |
2564 |
It’s not polite to stare at others. |
ذل زدن به افراد دیگر کار مودبانهای نیست. |
2565 |
They told us we could go home because of the snow. |
آنها به ما گفتند که به خاطر برف می توانیم به خانه هایمان برویم. |
2566 |
It exploded like gunpowder. |
مثل باروت منفجر شد. |
2567 |
The weather is so hot. |
هوا بسیار گرم است. |
2568 |
She works slowly. |
او به آرامی کار می کند. |
2569 |
What do you mean by Human? |
منظورتان از انسان چیست؟ |
2570 |
Is there really a sustainable peace? |
آیا واقعاً صلح پایداری وجود دارد؟ |
2571 |
The people are under pressure. |
مردم تحت فشار هستند. |
2572 |
Is there such a thing as an honest politician? |
آیا چیزی بعنوان سیاستمدار درستکار وجود دارد؟ |
2573 |
She worked so hard that eventually she became ill. |
او آنقدر زیاد کار میکند که بالاخره بیمار میشود. |
2574 |
How’s Tom? |
تام حالش چطوره؟ |
2575 |
He felt a little guilty. |
یکمی احساس گناه می کنه. |
2576 |
Let’s see if Tom is at home. |
اجازه بده ببینیم تام در خانه است؟ |
2577 |
I want you to go home. |
از شما می خواهم به خانه بروید. |
2578 |
I don’t want to fight anymore. |
دیگر نمی خواهم مبارزه کنم. |
2579 |
I just want to know what’s going on. |
فقط می خوام بدونم چه خبره. |
2580 |
A cold wind is blowing. |
باد سردی می وزد. |
2581 |
What is the price of peace? |
بهای صلح چیست؟ |
2582 |
Look at me and listen to me. |
به من نگاه کن و حرف مرا بشنو. |
2583 |
I just want to ask you some questions. |
فقط میخواهم چند سؤال از شما بپرسم. |
2584 |
Actually, I did want to ask you one thing. |
در واقع، می خواستم از شما یک چیزی را بپرسم. |
2585 |
There’s no wind here. |
اینجا بادی نیست. |
2586 |
Here there’s no wind. |
اینجا بادی نیست. |
2587 |
If you want my help, you’ll have to ask for it. |
اگر کمک نیاز داری باید از من بخوای |
2588 |
I want you to stand guard. |
ازت می خوام نگهبانی بدی |
2589 |
I just wanted to tell you I ran into Tom this morning. |
فقط می خواستم بگم امروز صبح تام رو دیدم اتفاقی |
2590 |
There is no breeze here. |
اینجا بادی نیست. |
2591 |
I’ll never be happy again. |
من هیچگاه دوباره شاد نخواهم شد. |
2592 |
If blaming me makes you feel better, go right ahead. |
اگه سرزنش کردن من آرومت می کنه باشه بگو. |
2593 |
He showed me around. |
اطراف رو بهم نشون داد. |
2594 |
Her family loved me. |
خانواده (آن دختر) من را دوست داشتند |
2595 |
Her daughter is sick. |
دختر (آن) خانم بیمار است |
2596 |
You can’t get there from here. |
شما از اینجا نمی توانید به آنجا برسید. |
2597 |
Everybody in the audience sang along. |
همه حضار همراه با خواننده می خوندند |
2598 |
Do you know the meaning of “climate refugee”? |
آیا شما معنی “آواره شرایط اقلیمی” را می دانید؟ |
2599 |
That’s debatable. |
این قابل بحث است |
2600 |
Nobody volunteered. |
هیچ کس داوطلب نشد. |
2601 |
I see. |
میبینم |
2602 |
I see. |
فهمیدم |
2603 |
I hate his talking big on every occasion. |
از اینکه در مورد هر چیزی با ادعا حرف می زنه متنفرم. |
2604 |
It’s an Indian dish. |
این یک غذای هندیه. |
2605 |
The father is educating his son. |
پدر پسرش را تربیت میکند. |
2606 |
Are they in Paris? |
آیا آنها در پاریس هستند؟ |
2607 |
The book is on the table. |
کتاب روی میز است. |
2608 |
It’s not that high off the ground. |
اینقدر از زمین بالا نیست |
2609 |
Does it get much sun? |
نور می گیره؟ (اتاق) |
2610 |
How late is the last train? |
آخرین قطار چه ساعتی حرکت می کنه؟ |
2611 |
There’s always a woman in between. |
همیشه پای یک زن در میان است. |
2612 |
My my! Don’t you look handsome! |
به به! چه خوشکل شدی! |
2613 |
I’m looking for a song name. “How does it go?” “It goes like da dada da da.” |
دنبال اسم یک آهنگ می گردم. یکمش رو بخون. این جوریه دین دینگ دینگ |
2614 |
I’ve had this song stuck in my head for two days! |
دو روزه این آهنگ تو مغزم گیر کرده! |
2615 |
The forecast calls for rain. |
هواشناسی پیش بینی بارندگی کرده. |
2616 |
We were talking that this guy I know walked by. |
داشتیم صحبت می کردیم که این یارو که می شناختمش رد شد. |
2617 |
Shall we go to a little more upscale restaurant? |
میشه بریم به یک رستوران شیک تر. |
2618 |
This is a low end restaurant. |
رستوران شیکی نیست. |
2619 |
I was tossing and turning all the night. |
تمام شب تو جام وول می خوردم. |
2620 |
Why would you go all the way into the city to get a burger when there are many burger places here, across the street? |
چرا این همه راه رو بری تو شهر برای یک ساندویچ وقتی این همه ساندویچی اون ور خیابون هست؟ |
2621 |
She said she can’t come, what a party pooper! |
گفت که نمی یاد. خیلی ضد حاله. |
2622 |
Damn! This toaster tries to make a monkey out of me. |
لعنتی! این تستر می خواد منو ضایع کنه. |
2623 |
I’m feeling a little under the weather today. |
امروز یکمی حالم بده. |
2624 |
It’s a blessing in disguise. |
وقتی چیزی به نظر بد میاد ولی نتیجه ش خوبه. |
2625 |
I meant to ask you a question in the meeting but I missed out. |
می خواستم یک سوال ازت بپرسم توی جلسه ولی یادم رفت. |
2626 |
They are very this-is-what-you-paid-for type of thing. |
اونا از این آدما هستن که فک می کنند به اندازه ای که پول دادی می گیری. |
2627 |
Sorry, I know you’ve been sidetracked by the issue many times, but I have a question. |
ببخشید می دونم زیاد حواست رو پرت کردم ولی یک سوال دارم. |
2628 |
It needs to be done in the same way. |
باید به همون روش انجام بشه. |
2629 |
These things are very hard to come by these days. |
این چیزا این روزا سخت به دست میاد. |
2630 |
If the budget gets exceeded then we will need to kick in a couple of dollars. |
اگه هزینه ش بیشتر از بودجه بشه اون موقع باید خودمون اضافی ش رو بدیم. |
2631 |
Yesterday evening? As in what time? |
دیروز غروب؟ چه ساعتی؟ |
2632 |
Nowadays, a single room contains both the toilet and the bathtub. |
این روزا دستشویی و حمام یکیه. |
2633 |
My backyard is one step down and lower than the ground. |
حیات من یک پله پایین تر از زمینه. |
2634 |
I haven’t bothered checking it. |
حال نداشتم چک کنم. |
2635 |
It fills it up way too fast! |
خیلی سریع پرش می کنه. |
2636 |
Do you sell eggs by the kilo or by the dozen? |
تخم مرغ رو کیلویی می فروشید یا بسته ای؟ |
2637 |
You’re not half as clever as you think you are. |
تو نصف هوشی هم که فکر می کنی رو نداری. |
2638 |
He is twice as old as me. |
اون دوبرابر سن من رو داره. |
2639 |
She was acting as if she was in charge. |
یک طوری رفتار می کرد انگار که مسئولیتش با اون بود. |
2640 |
She has never asked a favour of anybody. |
هیچ وقت از کسی نخواسته که براش کاری انجام بده. |
2641 |
Could you shout to Tom and tell him it’s breakfast time? |
می شه یک داد بزنی سر تام و بگی وقت صبحانه ست؟ |
2642 |
I last saw him in the car park. |
آخرین بار توی پارکینگ دیدمش. |
2643 |
We’re booked on flight 308. |
ما پرواز 308 رو رزرو کردیم. |
2644 |
He’ll come before lunch if he comes at all. |
قبل از ناهار میاد البته اگر اصلا بیاد. |
2645 |
At first I paid little attention, but slowly my interest awoke. |
اول زیاد بهش توجه نکردم ولی بعد یواش یواش نظرم بهش جلب شد. |
2646 |
The car you sold me is too big for us. Can I sell it back to you? |
ماشینی که به من فروختی برای ما بزرگه. می شه بهت بفروشمش؟ |
2647 |
Why don’t you be a good boy and sit down? |
چرا مثل یک بچه خوب نمی شینی؟ |
2648 |
It’s too late now. Besides, it’s starting to rain. |
الان خیلی دیره. تازه بارون هم می خواد بیاد. |
2649 |
Tom bet Mary dinner that it doesn’t rain this week. |
تام با ماری سر یک شام شرط بستند که این هفته بارون نمی یاد. |
2650 |
I don’t feel good or rather, I feel terrible. |
حالم خوب نیست یا بهتر بگم حالم افتضاحه. |
2651 |
Get your big feet off my flowers. |
پاهای گنده ت رو از رو گل های من بردار. |
2652 |
He is a bit of a fool, if you ask me. |
یکمی نادانه اگر از من بپرسی. |
2653 |
She’s done nothing but cry all day. |
همه روز به جز گریه هیچ کار دیگه ای نکرد. |
2654 |
I would have been in real trouble but for your help. |
بدون کمک تو حتما تو دردسر واقعی می افتادم. |
2655 |
I got where I am by hard work. |
به سختی به اینجا که هستم رسیدم. |
2656 |
You could have let me know you were going out tonight. |
می تونستی به من بگی که امشب می ری بیرون. |
2657 |
You can come as often as you like. |
هر بار که دوست داشته باشی می تونی بیایی. |
2658 |
Leaves go brown in autumn. |
برگ ها قهوه ای می شن توی پاییز. |
2659 |
Suddenly everything went black and I lost consciousness. |
یک دفعه همه چیز سیاه شد و من بی هوش شدم. |
2660 |
Cheese goes mouldy if you don’t put it in fridge. |
پنیر کپک می زنه اگه نگذاریش توی یخچال. |
2661 |
He is very sick. |
او به شدت بیمار است. |
2662 |
I’ve never seen a bird like that, before or since. |
هیچ پرنده ای مثل اون ندیدم. نه قبلش و نه بعدا. |
2663 |
Close that door. |
ان درب را ببند. |
2664 |
We see each other every day. |
ما یک روز درمیان همدیگر را می بینیم. |
2665 |
Don’t hold your breath. |
نفست رو نگه ندار. |
2666 |
Don’t make me go. |
منو مجبور به رفتن نکن. |
2667 |
Tom has run away. |
تام فرار کرده است. |
2668 |
He looked through the microscope. |
او زیر میکروسکوپ را نگاه کرد. |
2669 |
When I was a child, our house seemed bigger than now. |
هنگامی که بچه بودم، خانه مان بزرگ تر از اکنون به نظر می رسید. |
2670 |
When you’re with children, speak like a child! |
هنگامی که با بچه ها هستید، مانند بچه ها حرف بزنید! |
2671 |
There’s nothing to eat in the kitchen. |
هیچ چیزی برای خوردن در آشپزخانه نیست. |
2672 |
I’m leaving, goodbye! |
من میروم، خداحافظ! |
2673 |
An apple fell on the ground. |
سیبی روی زمین افتاد. |
2674 |
My father always sent me to school when I was little. |
پدر من همیشه مرا به مدرسه می رساند وقتی که من کوچک بودم. |
2675 |
They support the soldiers with sufficient food and water. |
آنها با آب و غذای کافی سربازان را پشتیبانی می کنند. |
2676 |
Have you gone crazy? |
دیوانه شده ای؟ |
2677 |
I asked Tom to keep quiet. |
من از تام خواستم ساکت بماند. |
2678 |
If you don’t kill them, they’ll kill you. |
اگه تو اونا رو نکشی، اونا تو رو میکشن. |
2679 |
What did you eat for dinner? |
شام چی خوردی؟ |
2680 |
What color is this? |
این چه رنگیه؟ |
2681 |
Today is the first and the last day for me. |
امروز برای من روز اول و آخره. |
2682 |
Believe it or not, peaches and almonds are related. |
باور کنی یا نه، هلو و بادوم به هم مربوطن. (Bāvar koni yā na, hulu o bādum be ham marbutan) |
2683 |
Believe it or not, peaches and almonds are in the same family. |
باور کنی یا نه، هلو و بادوم از یه خونوادن. (Bāvar koni yā na, hulu o bādum az ye xunevādean) |
2684 |
Where is the market? |
بازار کجاست؟ (?Bāzār kojāst) |
2685 |
Do you like this? |
از این خوشت میاد؟ (?Az in xošet miyād) |
2686 |
I’m not here. |
من اینجا نیستم. (.Man injā nistam) |
2687 |
Why did you abandon me? |
چرا ترکم کردی؟ (?Ĉerā tarkam kardi) |
2688 |
I brought you some more books to read. |
برات چند تا کتاب آوردم که به بخونی. |
2689 |
I brought you some water. |
برات کمی آب آوردم. (.Barāt kami āb āvordam) |
2690 |
I brought you this. |
اینو برای تو آوردم. (.Ino barā ye to āvordam) |
2691 |
My favorite food is ice cream. |
بستنی خوراکی مورد علاقۀ من است. (Bastani xorāki ye mored e alāqe ye man ast) |
2692 |
These shoes were made in Italy. |
این کفشها ساخت ایتالیا هستند. |
2693 |
I’m going to go sell my car this afternoon. |
من امروز بعد از ظهر میروم که ماشینم را بفروشم. |
2694 |
I called you three hours ago. |
من سه ساعت پیش با شما تماس گرفتم. |
2695 |
I called you three or four times, but you never answered your phone. |
من سه چهار بار با شما تماس گرفتم، ولی شما جواب ندادید. |
2696 |
I called your office today, but you weren’t in. |
من امروز با دفتر شما تماس گرفتم، ولی شما نبودید. |
2697 |
He drives without licence. |
او بدون گواهینامه رانندگی میکند. |
2698 |
The sun is a star. |
خورشید یک ستاره است. |
2699 |
I can give you some money if you need it. |
من میتوانم به شما مقداری پول بدهم اگر نیاز دارید. |
2700 |
The cat caught the mouse. |
گربه موش را گرفت. |
2701 |
Who will be the next pope? |
پاپ بعدی چه کسی خواهد بود؟ |
2702 |
Do you speak Russian? |
آیا تو به روسی صحبت میکنی؟ |
2703 |
I come from Holland. |
من از هلند میام. |
2704 |
She loves flowers. |
او عاشق گل هاست. |
2705 |
Where is the taxi? |
تاکسی کجاست؟ |
2706 |
I don’t think I like you anymore. |
فکر نمی کنم دیگر تو را دوست داشته باشم. |
2707 |
I gave Tom everything he asked for. |
من به تام هر چیزی را که خواسته بود، دادم. |
2708 |
Is your mum at home? |
آیا مادرت در خانه است؟ |
2709 |
This is my computer. |
این کامپیوتر من است. |
2710 |
I’ve already considered that possibility. |
من واقعاً آن احتمال را در نظر گرفته ام. |
2711 |
I never had any reason to hurt Tom. |
من هیچگاه دلیلی برای صدمه زدن به تام نداشتم. |
2712 |
Do you think I don’t care? |
آیا فکر میکنی که من اهمیتی نمیدهم؟ |
2713 |
I think you did great. |
فکر می کنم عالی کارتون را انجام دادید. |
2714 |
I have two cats. |
من دو گربه دارم. |
2715 |
I’m going to be in my room. |
من در اتاقم خواهم بود. |
2716 |
Iranian people are peace loving. |
مردم ایران خواهان صلح هستند. |
2717 |
The car was stolen. |
ماشین سرقت شد. |
2718 |
We have to find Tom before it gets dark. |
باید قبل از اینکه هوا تاریک شود، تام را پیدا کنیم. |
2719 |
I’m not afraid of lightning. |
من از آذرخش نمیترسم. |
2720 |
Tom will be fine, won’t he? |
تام حالش خوب میشه، مگه نه؟ |
2721 |
I was just here yesterday. |
من فقط ديروز اينجا بودم. |
2722 |
Tom became serious. |
تام جدی شد. |
2723 |
Why are you here today? |
چرا امروز اینجا هستی؟ |
2724 |
The coins are made of metal. |
سکههای پول فلزیاند. |
2725 |
You should order in advance. |
باید از قبل سفارش دهید. |
2726 |
It was rainy for three days. |
سه روز پشتسرهم باران بارید. |
2727 |
Who has gone to their homes? |
چه کسانی به خانه خودشان رفتند؟ |
2728 |
It’s not a good idea to ask a woman how old she is. |
ایده خوبی نیست که از یک زن بپرسید شما چند سالتونه؟ |
2729 |
I think, therefore I am. |
من فکر میکنم, پس هستم. |
2730 |
You cannot change what you refuse to confront. |
تو نمی توانی چیزی را که از روبه رو شدن با آن اجتناب می کنی، تغییر دهی. |
2731 |
Don’t think of cost. Think of value. |
به قیمت فکر نکن، به ارزش بیندیش. |
2732 |
Sometimes you need to distance yourself to see things clearly. |
گاهی اوقات لازم است خودت را دور کنی تا همه چیز را واضح تر ببینی. |
2733 |
No matter how many mistakes you make or how slow you progress, you are still way ahead of everyone who isn’t trying. |
مهم نیست که چقدر اشتباه می کنی یا اینکه چقدر آهسته پیشرفت می کنی، مهم این است که از همه آنهایی که تلاش نمی کنند، هنوز جلوتر هستی. |
2734 |
Saying someone is ugly doesn’t make you any prettier. |
زشت دانستن دیگران، تو را زیباتر نمی کند. |
2735 |
Making a hundred friends is not a miracle. The miracle is to make a single friend who will stand by your side even when hundreds are against you. |
با صد نفر دوست شدن معجزه نیست. معجزه این است که فقط یک دوست بیابی که در زمانی که صدها نفر علیه تواند، در کنار تو باشد. |
2736 |
In life, if you don’t risk anything, you risk everything. |
در زندگی اگر هیچگاه ریسک نکنی، همه چیز را ریسک کرده ای. |
2737 |
I feel very sorry for Tom, poor fellow. |
من خیلی احساس تاثر می کنم برای تام ، این طفلک بیچاره. |
2738 |
I went to the cinema yesterday. |
من ديروز به سينما رفتم |
2739 |
I love playing tennis more than swimming. |
تنیس بازی را بیشتر از شنا کردن دوست دارم. |
2740 |
I’m not a doctor. |
من دکتر نیستم. |
2741 |
Oh, really? |
اوه، واقعاً؟ |
2742 |
I’m swimming in the ocean. |
در اقیانوس شنا می کنم. |
2743 |
I’m writing a letter. |
من نامه را می نویسم. |
2744 |
I’m eating a pineapple. |
من آناناس را می خورند. |
2745 |
The speed limit was 60 mph. |
حد مجاز سرعت 60 مایل بر ساعت بود. |
2746 |
Tom seems to be enjoying himself. |
انگار به تام خیلی خوش میگذرد. |
2747 |
I’m in Tehran. |
من در تهران هستم. |
2748 |
I’m drinking orange juice. |
آب پرتقال مینوشم. |
2749 |
Hi, to all good Iranian guys. |
سلام به همه بچه های خوب ایرانی. |
2750 |
This is a cave. |
اين يک غار است . |
2751 |
The kingdom ruled over that land for years. |
آن پادشاه سال ها بر آن سرزمین حکومت کرد. |
2752 |
I am the owner of this automobile. |
من صاحب این اتومبیل هستم. |
2753 |
I am persuading him to come. |
من او را وادار به آمدن می کنم. |
2754 |
His technique was unrivalled and completely unbelievable. |
تکنیک او بی همتا و کاملاً غیرفابل باور بود. |
2755 |
It is well known that the men of Esfahan are the best craftsmen of Iran. |
معروف است که مردم اصفهان بهترین صنعتگران ایران هستند. |
2756 |
He is not afraid of anything. |
او از هیچ چیزی هراس ندارد. |
2757 |
He is curious about everything. |
او درمورد همه چیز کنجکاو است. |
2758 |
Write about the relationship between the artificial environment and the natural environment. |
در بارهی رابطهی بین محیط مصنوعی و محیط طبیعی بنویسید. |
2759 |
I am completely alone in the world. |
در این دنیا تک و تنها شدهام. |
2760 |
Esperanto is the most logical language in the world. |
زبان اسپرانتو منطقیترین زبان دنیا است. |
2761 |
I didn’t forget it. |
من آن را فراموش نکردم. |
2762 |
Cut it into two pieces. |
آن را به دو قسمت ببر. |
2763 |
The truth doesn’t need many words. |
حقیقت به واژه های زیادی نیاز ندارد. |
2764 |
What is Ken doing now? |
آلان کن چه می کند؟ |
2765 |
I eat cucumber. |
من خیار می خورم. |
2766 |
It’s a quarter past nine. |
ساعت یک ربع بعد از نه است. |
2767 |
That is my airplane. |
آن هواپیمای من است. |
2768 |
No way. |
به هیچ وجه. |
2769 |
They play chess. |
انها شطرنج بازی می کنند. |
2770 |
I don’t know him. |
من او را نمی شناسم. |
2771 |
Smoking is not permitted here. |
کشیدن سیگار اینحا مجاز نیست. |
2772 |
I forgot to ask him. |
فراموش کردم از او بپرسم. |
2773 |
The happiness and sorrow of others is happiness and sorrow of our own. |
شادی و غم دیگران شادی و غم ماست. |
2774 |
Betty killed her mother. |
بتی مادرش را کشت. |
2775 |
The worst song in Eurovision came in first and the best came second to last. How stupid! |
بدترین آهنگ یورویژن اول شده است و بهترین آهنگ آن دوم از آخر شده است. چه احمقانه! |
2776 |
Keep the dog out. |
سگ را بیرون نگهدار |
2777 |
Deal us the cards. |
کارتها را بین ما پخش کن |
2778 |
The earth is round. |
زمین گرد است |
2779 |
You broke the rule. |
شما قانون را شکستید |
2780 |
She boiled the eggs. |
اوتخم مرغها را آب پزکرد |
2781 |
She shot a dog. |
او سگ را شلیک کرد. |
2782 |
I’m drinking water in the kitchen. |
در آشپزخانه آب می نوشم. |
2783 |
You need to go home. |
تو باید به خانه بروی. |
2784 |
He wants to go. |
او می خواهد برای رفتن. |
2785 |
I found the money. |
پول را یافتم. |
2786 |
The man is under the tree. |
مرد درخت را تحت است. |
2787 |
The woman is not beautiful. |
زن زیبا نیست. |
2788 |
Dublin is the capital of Ireland. |
دوبلین پایتخت ایرلند است. |
2789 |
I’m Irish. |
ایرلندی هستم. |
2790 |
Where is Tehran? |
تهران کجاست؟ |
2791 |
Tehran is in Iran. |
تهران در ایران است. |
2792 |
I want to go to Tehran. |
میخواهم به تهران بروم. |
2793 |
I went to Iran. |
به ایران رفتم. |
2794 |
You’re not a boy. |
تو پسر نیستی. |
2795 |
You’re not a girl. |
تو دختر نیستی. |
2796 |
Who is in Iran? |
چه کسی در ایران است؟ |
2797 |
You’re from Iran. |
تو از ایران هستی. |
2798 |
I’m in Tehran. |
در تهران هستم. |
2799 |
This is the beginning of a new era. |
این آغاز عصری جدید است. |
2800 |
I was still at home. |
من هنوز در خانه بودم. |
2801 |
I was disgusted, too. |
من هم منزجر بودم. |
2802 |
I’m using the computer. |
کامپیوتر را استفاده میکنم. |
2803 |
Human beings are members of a whole, In creation of one essence and soul. If one member is afflicted with pain, Other members uneasy will remain. If you have no sympathy for human pain, The name of human you cannot retain. |
بنیآدم اعضای یکپیکرند// که در آفرینش زیک گوهرند// چو عضوی بهدرد آورد روزگار// دگر عضوها را نماند قرار// تو کز محنت دیگران بیغمی// نشاید که نامت نهند آدمی |
2804 |
The children of Adam are limbs of each other, having been created of one essence. When the calamity of time afflicts one limb, the other limbs cannot remain at rest. If you have no sympathy for the troubles of others, you are not worthy to be called by the name of “man”. |
بنیآدم اعضای یکپیکرند// که در آفرینش زیک گوهرند// چو عضوی بهدرد آورد روزگار// دگر عضوها را نماند قرار// تو کز محنت دیگران بیغمی// نشاید که نامت نهند آدمی |
2805 |
Humans are peers of a united race, Thus in creation, share the same base. If one is affected with pain, Others share the faith of same. When you are indifferent to this pain, You shall not earn the Humans’ name. |
بنیآدم اعضای یکپیکرند// که در آفرینش زیک گوهرند// چو عضوی بهدرد آورد روزگار// دگر عضوها را نماند قرار// تو کز محنت دیگران بیغمی// نشاید که نامت نهند آدمی |
2806 |
I spent the weekend with my friends. |
آخر هفته را با دوستانم گذراندم. |
2807 |
People worry a lot more about the eternity after their deaths than the eternity that happened before they were born. But it’s the same amount of infinity, rolling out in all directions from where we stand. |
مردم دلواپس ابدیتی که بعد از مرگش میآید خیلی بیشتر از آنکه قبل از تولدش آمدهبود هستند. اما مبلغ ابدیت برابر است و از آنجا که ایستادهایم به هر سو میگسترد. |
2808 |
Tom has been in and out of mental hospitals most of his life. |
تام بیشتر عمرش به تناوب در بیمارستانهای روانی بستری بوده است. |
2809 |
Tom got his neck broken in a ski accident. |
گردن تام به هنگام اسکی بازی شکسته شد. |
2810 |
Tom got his neck broken in a ski accident. |
gardane Tom be hengaame eski baazi shekaste shod. |
2811 |
Millie loves me. |
میلی من را دوست دارد. |
2812 |
Millie has a cat. |
میلی گربه دارد. |
2813 |
Millie has a dog. |
میلی سگ دارد. |
2814 |
Millie has a book. |
میلی کتاب دارد. |
2815 |
The boy has a horse. |
پسر اسب دارد. |
2816 |
We are responsible in front of the law. |
ما در مقابل قانون مسئولیم. |
2817 |
I am not French. |
من فرانسوی نیستم. |
2818 |
I am an office worker. |
من عضو هستم. |
2819 |
I am a banker. |
من صراف هستم. |
2820 |
Are there any discount fares for multiple trips? |
آیا کرایه برای چند بار سوار شدن تخفیفی دارد؟ |
2821 |
The big tree isn’t green. |
درخت بزرگ سبز نیست. |
2822 |
The Internet changed everything. |
اینترنت همه چیز را دگرگون کرد. |
2823 |
Many restaurants now have free Wi-Fi. |
بسیاری از رستوران ها در حال حاضر وای– فای مجانی دارند. |
2824 |
Tom likes cats. |
تام گربه ها را دوست دارد. |
2825 |
Tom likes kittens. |
تام بچه گربه ها را دوست دارد. |
2826 |
Tom likes squirrels. |
تام سنجاب ها را دوست دارد. |
2827 |
Tom owns a pizzeria. |
تام یک پیتزا فروشی دارد. |
2828 |
I won’t put up with this. |
من نمیتوانم با این موضوع کنار بیایم. |
2829 |
They won’t put up with this, when they find out. |
آنها با این مطلب کنار نخواهند آمد وقتی که متوجه موضوع بشوند |
2830 |
If I were him, I wouldn’t put up with it. |
اکر من جای او بودم با آن کنار نمی آمدم. |
2831 |
Now, that is something I will not put up with. |
در حال حاضر این چیزی نیست که من با آن کار بیایم. |
2832 |
Let’s play twenty questions. |
بیایید مسابقه ی بیست سئوالی بازی کنیم. |
2833 |
All hope was gone. |
هیچ امیدی نما نده بود |
2834 |
I’m writing a book. |
من کتاب را مینویسم. |
2835 |
Tom met Mary for lunch. |
توم مری را ملاقات کرد برای ناهار. |
2836 |
Was the victim male or female? |
قربانی مرد یا زن بود؟ |
2837 |
Tom says that he’s lonely. |
تام گفت که او تنهاست |
2838 |
I’m watching television. |
من تلویزیون میبینم. |
2839 |
Thank God you’re fine. |
خدا را شکر، که حال تان خوب است! |
2840 |
Even if God didn’t exist, it would be again nice to have been created. |
اگر خدا وجود نمی داشت، شایسته آن بود که آفریده شود. |
2841 |
Be with God and be a lord. (Obey God to be a king) |
با خدا باش و پادشاهی کن. |
2842 |
You just begin then God will help you. |
از تو حرکت، از خدا برکت. |
2843 |
God knew donkeys so He hasn’t given them horns. |
خدا خر را شناخت و به آن شاخ نداد. |
2844 |
There are islands in the sea. |
در دریا جزیره هایی وجود دارند. |
2845 |
I don’t know what Tom is plotting. |
من نمیدونم تام چه نقشه داره میکشه. |
2846 |
Tom is plotting something. |
تام داره یه نقشه ای میکشه. |
2847 |
Her husband is an adulterer. |
شوهرش یک زنا کاره. |
2848 |
Let me help you with those groceries. |
اجازه بده برای آوردن اون خاربار کمکت کنم. |
2849 |
These rumors are probably true. |
شایعات احتمالا صحت دارند. |
2850 |
Tom couldn’t contain his anger. |
تام نتوانست عصبانیتش را کنترل کند. |
2851 |
Mary couldn’t contain her anger. |
مری نتوانست جلوی عصبانیتش را بگیرد. |
2852 |
Emily is a mother. |
امیلی مادره. (بچه داره) |
2853 |
Read this book from cover to cover. |
این کتاب را از اول تا آخر بخون. |
2854 |
How many hours will the trip take? |
این مسیر جند ساعت طول میکشه. |
2855 |
I work at a language school. |
من در یک مدرسه زبان کار میکنم. |
2856 |
She cleaned all of the house by herself. |
اون تمام خونه رو به تنهایی تمیز کرد. |
2857 |
My husband always reads in bed. |
شوهرم همیشه در رخت خواب مطالعه میکنه. |
2858 |
Next week, my nephews will come to spend a few days at home. |
هفته دیگه، پسر خواهرم (یا برادرم) چند روز میاد خونه. |
2859 |
I’m not a member of the club. |
من عضو کلوپ نیستم. |
2860 |
I have an important meeting. |
من یک جلسه مهم دارم. |
2861 |
Do you play squash? |
آیا اسکواش بازی میکنی؟ |
2862 |
Tom found living with the guilt for what he had done, almost unbearable. |
زندگی با احساس گناه ناشی از کاری که کرده بود، برای تام تقریبا غیر قابل تحمل بود. |
2863 |
Don’t forget to take out the garbage. |
فراموش نکن که زباله رو بیرون ببری. |
2864 |
What’s the meaning of this sentence? |
اين جمله چه معنايي دارد |
2865 |
We watch television. |
تلویزیون تماشا کنیم. |
2866 |
It’s very easy to become famous when you’re very well-known. |
زمانی که خیلی معروف هستی؛ به سهولت مشهور خواهی شد. |
2867 |
Can I take a break now? |
می توانم الان استراحت کنم؟ |
2868 |
Can I take a break? |
می توانم استراحت کنم؟ |
2869 |
Tom took me under his wing. |
تام مرا تحت حمایت خودش قرار داد. |
2870 |
I was bored to death. |
تا حد مرگ، خسته بودم. |
2871 |
What do you mean, you can’t help me? |
منظورت چیه که نمی توانی به من کمک کنی؟ |
2872 |
Mary lied when Tom asked her how old she was. |
وقتی تام از مری پرسید چند سال داری؛ مری دورغ گفت. |
2873 |
She spoke relatively quickly. |
او نسبتا سریع حرف می زند. |
2874 |
Where is my time machine? |
ماشین زمان من کجاست؟ |
2875 |
I had nothing left but misery. |
هیچ چیز جز بدبختی برای باقی نمانده بود. |
2876 |
The rights of every man are diminished when the rights of one man are threatened. |
زمانی که حقوق یک انسان مورد تهدید قرار گیرد؛ حقوق همه انسان ها نقصان خواهد یافت. |
2877 |
Tom scored a goal. |
تام گل زد. |
2878 |
Tom doesn’t need to know that. |
نیازی نیست که تام از آن مطلع شود. |
2879 |
I’m allergic to dogs. |
من به سگ ها حساسیت دارم. |
2880 |
Tom wasn’t there yesterday. |
تام دیروز آنجا نبود. |
2881 |
How much do you like Tom? |
چقدر تام را دوست داری؟ |
2882 |
You have beautiful hands. |
تو دستهای زیبایی داری. |
2883 |
You look sleepy. |
تو خواب آلود به نظر می رسی. |
2884 |
Tom is dating a Chinese exchange student. |
تام با یک دانشجوی تبادلی چینی دوست است. |
2885 |
Are you interested in baseball, Tom? |
تام؛ تو به بیسبال علاقه داری؟ |
2886 |
Tom is a sheep farmer. |
تام پرورش دهنده گوسفند است. |
2887 |
Tom followed me home. |
تام مرا تا خانه دنبال کرد. |
2888 |
I hope Tom wins. |
امیدوارم تام برنده شود. |
2889 |
I think Tom will win. |
فکر می کنم تام برنده خواهد شد. |
2890 |
Tom is a real nerd. |
تام یک خرخوان واقعی است. |
2891 |
Tom is a real cowboy. |
تام یک کابوی واقعی است. |
2892 |
Tom was brave. |
تام شجاع بود. |
2893 |
What’s Tom’s address? |
آدرس تام چیست؟ |
2894 |
Why is Tom not here? |
چرا تام این جا نیست؟ |
2895 |
Is Tom left-handed? |
آیا تام چپ دست است؟ |
2896 |
Tom isn’t here today. |
تام امروز اینجا نیست. |
2897 |
Why do we have to help Tom? |
چرا ما مجبوریم به تام کمک کنیم؟ |
2898 |
Do we have to help Tom? |
آیا ما مجبوریم به تام کمک کنیم؟ |
2899 |
Why would I help Tom? |
چرا من باید بخواهم که به تام کمک کنم؟ |
2900 |
Why do I have to talk to Tom? |
چرا من مجبورم که با تام صحبت کنم؟ |
2901 |
Did you speak to Tom? |
آیا تو با تام صحبت کردی؟ |
2902 |
How did you know I wanted to speak to Tom? |
شما چطور فهمیدید که من می خواستم با تام صحبت کنم؟ |
2903 |
May I speak to Tom? |
می توانم با تام صحبت کنم؟ |
2904 |
Who’s that talking to Tom? |
او کیست که با تام صحبت می کند؟ |
2905 |
Which one of those books did you give to Tom? |
کدام یک از آن کتاب ها را به تام دادی؟ |
2906 |
Did you deliver the note to Tom? |
آیا تو پیغام را به تام رساندی؟ |
2907 |
Do you know what’s happened to Tom? |
آیا می دانی چه اتفاقی برای تام افتاد؟ |
2908 |
Hasn’t anyone seen Tom? |
کسی تام را ندیده است؟ |
2909 |
Did you think I wouldn’t tell Tom? |
آیا تو فکر کردی من به تام نخواهم گفت؟ |
2910 |
Have you heard the news? |
آیا خبر را شنیده ای؟ |
2911 |
Have you heard the good news? |
آیا خبر خوب را شنیده ای؟ |
2912 |
Do you think they might be dangerous? |
شما فکر می کنید که آنها ممکن است خطرناک باشند؟ |
2913 |
Wouldn’t that be dangerous? |
آیا خطرناک نخواهد بود؟ |
2914 |
Aren’t you even a bit curious? |
حتی تو اندکی نیز کنجکاو نیستی؟ |
2915 |
Isn’t it delicious? |
خوشمزه نیست؟ |
2916 |
Aren’t you even curious? |
آیا تو حتی کنجکاو نیستی؟ |
2917 |
How much will you pay us? |
چقدر شما به ما پرداخت خواهید کرد؟ |
2918 |
Do you realize how much this is going to cost us? |
آیا می دانید این برای ما چقدر هزینه خواهد داشت؟ |
2919 |
How long will Tom stay with us? |
تام چقدر پیش ما خواهد ماند؟ |
2920 |
Do you want to go with us? |
شما می خواهید که با ما بروید؟ |
2921 |
Does Tom want to go with us? |
آیا تام می خواهد که با ما برود؟ |
2922 |
Do you think Tom would want to go with us? |
شما فکر می کنید تام با ما خواهد آمد؟ |
2923 |
Wouldn’t you like to go with us? |
شما دوست نداشتید با ما بیاید؟ |
2924 |
You should say what you think. |
تو باید هر چه را که به آن فکر می کنی؛ بگویی. |
2925 |
That’s an interesting proposal. I’ll think about it. |
پیشنهاد جالبی است. راجع به آن فکر خواهم کرد. |
2926 |
It seems like you’re in a bad mood this morning. |
به نظر می رسد که امروز صبح در حالت بدی هستی. |
2927 |
You’re up very early this morning. Do you have something to do? |
امروز صیح خیلی زود از خواب بیدار شده ای؟ کاری داری که انجام بدهی؟ |
2928 |
All three of you are very lucky. |
هر سه شما بسیار خوش شانس هستید. |
2929 |
It looks like the wind’s getting stronger. |
به نظر می آید که باد شدیدتر می شود. |
2930 |
It’ll be Christmas soon. |
به زودی کریسمس می شود. |
2931 |
You have a very good memory. |
تو حافظه خیلی خوبی داری. |
2932 |
Everyone looks tired. |
همه خسته به نظر می رسند. |
2933 |
I should’ve listened more carefully. |
من باید با دقت بیشتری گوش می دادم. |
2934 |
Where did Tom want to go to college? |
تام می خواست کجا به کالج برود؟ |
2935 |
Where is this place? |
اینجا کجاست؟ |
2936 |
I thought I could trust you. |
فکر کردم میتوانم بهت اعتماد کنم. |
2937 |
There’s a large carpet on the floor. |
یک فرش بزرگ روی زمین است. |
2938 |
The only language Tom can speak is French. |
تنها زبانی که تام میتواند به آن صحبت کند فرانسوی است. |
2939 |
I don’t intend to get mixed up in your business. |
قصد ندارم در کار شما شریک شوم. |
2940 |
Sometimes, life is so unfair. |
گاهی وقتها، زندگی خیلی ناعادلانه است. |
2941 |
I prefer translating old sentences to adding new ones. |
ترجیح میدهم جملات سابق را ترجمه کنم تا این که جملات جدید اضافه کنم. |
2942 |
I would like to see Tom once more. |
دوست دارم یک بار دیگر تام را ببینم. |
2943 |
I don’t like what she has done. |
کاری که کرده است را دوست ندارم. |
2944 |
Now we are seven Arabs. |
حالا ما هفت عرب هستیم. |
2945 |
I agree with him. |
با او موافقم. |
2946 |
It rained five days in a row. |
پنج روز پشت سر هم باران بارید. |
2947 |
He’s angry at his child. |
او از دست فرزندش عصبانی است. |
2948 |
Her father died last year. |
پدرش سال گذشته مُرد. |
2949 |
She held my hand firmly. |
دستم را محکم گرفت. |
2950 |
Can you check the tire pressure? |
میتوانی فشار تایر را چک کنی؟ |
2951 |
If you can’t impress them with skill, impress them with idiocy. |
اگر نمیتوانی با مهارت آنها را تحت تأثیر قرار دهی، با حماقت تحت تأثیرشان قرار ده. |
2952 |
Children grow up astonishingly quickly. |
بچهها به طرز شگفتآوری سریع بزرگ میشوند. |
2953 |
Are you okay? “Yeah, I’m fine.” |
»خوبی؟» «بله، خوبم.» |
2954 |
Mary was listening to her iPod. |
مِری داشت به آیپادش گوش میکرد. |
2955 |
Tom is listening to his iPod. |
تام دارد به آیپادش گوش میدهد. |
2956 |
He uses bitcoins to purchase illicit drugs. |
او از بیتکوین برای خریدن موادّ مخدّر استفاده میکند. |
2957 |
There were a bunch of highschoolers doing drugs within school grounds. |
تعدادی دانشاموز دبیرستانی داشتند در محوطهٔ مدرسه مواد مصرف میکردند. |
2958 |
The grade seven and the grade eight students both have completely separate timetables. |
دانشآموزان پایهٔ هفتم و دانشآموزان پایهٔ هشتم برنامههای کلاسی کاملاً متفاوتی دارند. |
2959 |
The customer’s always right, even when they’re not. |
مشتری همیشه حق دارد، حتّی زمانیکه حق ندارد. |
2960 |
I’m feeling much better. |
حال به مراتب بهتری دارم. |
2961 |
I went to school. |
من به مدرسه رفتم. |
2962 |
Armin broke the window. |
آرمین پنجره را شکست. |
2963 |
Marjane caught the cat. |
مرجان گربه را گرفت. |
2964 |
He chopped the carrot. |
او هویج را برید. |
2965 |
My son went to Iran. |
پسر من به ایران رفت. |
2966 |
There were islands in the sea. |
در دریا جزیره ها وجود داشتند. |
2967 |
He visited Tehran. |
او تهران را دید. |
2968 |
I didn’t eat the hamburger. |
من همبرگر را نخوردم. |
2969 |
I did my homework yesterday. |
دیروز مشق هایم را نوشتم. |
2970 |
I was in Iran. |
من در ایران بودم. |
2971 |
Her face was red. |
چهره او قرمز بود. |
2972 |
She dyed her hair red. |
او موهای خود را قرمز کرد. |
2973 |
I grew up in Shiraz. |
در شیراز بزرگ شدم. |
2974 |
I lay down on the bed. |
روی تخت دراز کشیدم. |
2975 |
I lived in Tehran. |
من در تهران زندگی کردم. |
2976 |
Do you want to go? |
میخواهی بروی؟ |
2977 |
Do you want to go to Germany? |
آیا میخواهی به آلمان بروی؟ |
2978 |
I don’t eat meat. |
من گوشت نمیخورم. |
2979 |
I usually get up at eight o’clock. |
معمولا ساعت ۸ بلند میشوم. |
2980 |
I want to learn Persian. |
میخواهم فارسی یاد بگیرم. |
2981 |
I want to be a teacher. |
میخواهم معلم شوم. |
2982 |
How’s the weather in Iran? |
هوا در ایران چطور است؟ |
2983 |
Do you want to learn Persian? |
آیا میخواهید فارسی یاد بگیرید؟ |
2984 |
Have you ever been to Tehran? |
آیا هیچ وقت در تهران بوده ای؟ |
2985 |
Persian is not a difficult language. |
فارسی زبان دشواری نیست. |
2986 |
My mother was killed in an accident. |
مادر من در تصادف کشته شد. |
2987 |
I have many books that I haven’t read. |
کتابهای زیادی دارم که نخواندهام. |
2988 |
What do you think about when you go to sleep? |
وقتی به خواب میروی به چه فکر میکنی؟ |
2989 |
What do you worry about when you go to sleep at night? |
وقتی شبها به خواب میروی نگران چه هستی؟ |
2990 |
If I’d known I was going to have my photo taken, I’d have dressed a bit better. |
اگر میدانستم قرار است از من عکس بگیرند، لباسِ بهتری میپوشیدم. |
2991 |
I can only speak French. |
فقط میتوانم فرانسوی حرف بزنم. |
2992 |
I didn’t do anything yesterday evening. I just lay around on the sofa! |
دیشب هیچ کاری نکردم. فقط روی کاناپه وِلو ماندم. |
2993 |
I don’t want to hear any more. |
نمیخواهم دیگر چیزی بشنوم. |
2994 |
I don’t see anything there. |
اینجا هیچ چیزی نمیبینم. |
2995 |
We continued to talk. |
به حرف زدن ادامه دادیم. |
2996 |
I was speaking only German. |
من داشتم فقط آلمانی حرف میزدم. |
2997 |
They still have the nerve to talk. |
هنوز رویشان میشود حرف بزنند. |
2998 |
The door doesn’t lock. |
در قفل نمیشود. |
2999 |
What is the voltage? |
ولتاژش چیست؟ |
3000 |
They should go to hell! |
برن به جهنم! |
3001 |
Do you know Persian? |
آیا فارسی میدانی؟ |
3002 |
I’m not hungry. |
من گرسنه نیستم. |
3003 |
I almost never eat game meat. |
من تقریبا هرگز گوشت شکار نمی خورم. |
3004 |
Today I go to school. |
من امروز به مدرسه می روم. |
3005 |
Mary has an older sister and a younger brother. |
مری خواهری بزرگ تر و برادری کوچک تر دارد. |
3006 |
Be careful or he’ll stab you in the back. |
مراقب نباشی از پشت به تو خنجر خواهد زد. |
3007 |
Sadly, she died before she could realize her dream. |
حیف که او پیش از رسیدن به رویایش مرد. |
3008 |
Why are these girls so mean? |
چرا این دختران بسیار بدجنس هستند؟ |
3009 |
It’s the least I can do. |
این حداقل کاری است که می توانم انجام دهم. |
3010 |
My fiancee arrived without notifying me beforehand, and I felt embarrassed. |
نامزد ام بدون اطلاع قبلی آمد و من احساس یاس می کنم. |
3011 |
The girls spread many false rumors and lies about Mary. |
دختران در مورد مری شایعات و دروغ های زیادی پراکندند. |
3012 |
You’re coming at the wrong moment. |
شما بد موقع می آیید. |
3013 |
Eventually, he hit the target. |
نهایتا به هدف زد. |
3014 |
In the morning, heavy snow fell, and then it melted. |
صبح برف سنگینی آمد و سپس آب شد. |
3015 |
You are my prisoner. |
تو زندانی منی. |
3016 |
Tom spilled red wine all over Mary’s white dress. |
تام شراب قرمز را ریخت روی لباس سفید مری. |
3017 |
Mary ate a light supper. |
مری شام سبکی خورد. |
3018 |
This case is closed. |
این قضیه مختومه است. |
3019 |
Who are you, anyway? |
حالا تو کی هستی؟ |
3020 |
I don’t want to go to the dentist. |
من نمی خواهم به دندانپزشکی بروم. |
3021 |
The carpet was worn out and had to be replaced. |
فرش مندرس بود و می بایست عوض می شد. |
3022 |
Tom was worried about his friend’s recent illness. |
تام نگران بیماری اخیر دوست اش بود. |
3023 |
Tom did not consider that he was responsible for his brother’s behaviour. |
تام متوجه نبود که در قبال رفتار برادر اش مسئول است. |
3024 |
I intend to file a formal complaint. |
قصد کردم رسما شکایت کنم. |
3025 |
Why don’t you work? |
چرا کار نمی کنی؟ |
3026 |
Why aren’t you working? |
چرا مشغول کار نیستی؟ |
3027 |
She liked poetry and music. |
او دوستدار شعر و موسیقی بود. |
3028 |
She likes poetry and music. |
او شعر و موسیقی دوست دارد. |
3029 |
The credit is all his. |
اعتبار اش همه برای اوست. |
3030 |
Maybe the last dog is catching the hare. |
شاید آخرین سگ خرگوش را بگیرد. |
3031 |
Only two things are infinite, the universe and human stupidity, and I’m not sure about the former. |
تنها دو چیز در مقدار بی نهایت اند، هستی و بلاهت بشر، و من در مورد آخری مطمئن نیستم. |
3032 |
Give me back my book! “What book?” |
کتابمو بده! “کودوم کتاب؟“ |
3033 |
All the laurels belong to him. |
تمام افتخار اش به او تعلق دارد. |
3034 |
It is what it is. |
همینی است که هست. |
3035 |
I can’t count on you. |
نمی توانم روی تو حساب کنم. |
3036 |
Mary broke her promises. |
مری عهد اش را شکست. |
3037 |
You broke your promises. |
تو عهد ات را شکستی. |
3038 |
I don’t betray my friends. |
من به دوستانم خیانت نمی کنم. |
3039 |
I didn’t betray you. |
من به تو خیانت نکردم. |
3040 |
They betrayed me. |
آنها به من خیانت کردند. |
3041 |
You betrayed me. |
تو به من خیانت کردی. |
3042 |
Their hands were cold. |
دستانشان سرد بود. |
3043 |
It’s a bit early to be drinking, isn’t it? |
کمی برای نوشیدن زود است، این طور نیست؟ |
3044 |
My racial composition is just a camouflage. |
ترکیب نژادی ام تنها یک استتار است. |
3045 |
Which color do you prefer? |
چه رنگی دوست داری؟ |
3046 |
Which color do you prefer? |
تو چه رنگی دوست داری؟ |
3047 |
With friends like Tom, one doesn’t need any enemies. |
با دوستی مثل تام کسی احتیاج به دشمن ندارد. |
3048 |
Muiriel is 20 now. |
حالا موریل ۲۰ ساله است. |
3049 |
The password is “Muiriel”. |
کلمه عبور موریل است. |
3050 |
I’m at a loss for words. |
در کلام نمی گنجد. |
3051 |
I just don’t know what to say. |
نمی دانم چه بگویم. |
3052 |
I don’t know what to say. |
نمی دانم چه بگویم. |
3053 |
Is it a recent picture? |
آیا این تصویر جدید است؟ |
3054 |
I don’t know if I have the time. |
نمی دانم وقت خواهم داشت یا نه. |
3055 |
You are in my way. |
شما راه مرا سد کرده اید. |
3056 |
This will cost €30. |
میشه ۳۰ یورو. |
3057 |
I make €100 a day. |
من روزی صد یورو درآمد دارم. |
3058 |
It’s because you don’t want to be alone. |
وضع این طور است چون نمی خواهی تنها باشی. |
3059 |
You’re so impatient with me. |
با من بسیار بی تحمل هستید. |
3060 |
I once wanted to be an astrophysicist. |
می خواستم یک اخترفیزیک دان باشم. |
3061 |
I never liked biology. |
هیچ وقت زیست شناسی دوست نداشتم. |
3062 |
The last person I told my idea to thought I was nuts. |
آخرین کسی که ایده ام را شنید فکر کرد دیوانه ام. |
3063 |
If the world weren’t in the shape it is now, I could trust anyone. |
اگر کار جهان این طور که هست نبود می توانستم به هر کس اعتماد کنم. |
3064 |
It is unfortunately true. |
متاسفانه صحت دارد. |
3065 |
They are too busy fighting against each other to care for common ideals. |
آنها به قدری مشغول نزاع با یکدیگراند که برای رسیدن به مشترکات مجالی نیست. |
3066 |
Most people think I’m crazy. |
اغلب مردم فکر میکنند من دیوانه ام. |
3067 |
No I’m not; you are! |
من نیستم؛ خودتی! |
3068 |
He’s kicking me! |
او انگولکم می کند. |
3069 |
Are you sure? |
مطمئنی؟ |
3070 |
Oh, there’s a butterfly! |
اوه، آنجا یک پروانه هست. |
3071 |
Hurry up. |
بدو. |
3072 |
For some reason I feel more alive at night. |
بنا به دلایلی شب ها سرزنده تر ام. |
3073 |
It depends on the context. |
بستگی به شرایط دارد. |
3074 |
Are you freaking kidding me?! |
منو دست انداختی؟! |
3075 |
That’s the stupidest thing I’ve ever said. |
این احمقانه ترین چیزی است که تا کنون گفته ام. |
3076 |
I don’t want to be lame; I want to be cool!! |
نمی خواهم سطحی باشم؛ می خواهم با حال باشم!! |
3077 |
When I grow up, I want to be a king. |
می خواهم وقتی بزرگ شدم شاه شوم. |
3078 |
I’m so fat. |
من خیلی چاق ام. |
3079 |
So what? |
بعدش چی؟ |
3080 |
I’m gonna shoot him. |
با تیر او را خواهم زد. |
3081 |
I’m just saying! |
فقط دارم می گویم. |
3082 |
That was probably what influenced their decision. |
احتمالا همین روی تصمیم شان تاثیر گذاشته. |
3083 |
I’ve always wondered what it’d be like to have siblings. |
من همیشه خیال می کردم برادر و خواهر داشتن چگونه است. |
3084 |
This is what I would have said. |
این همان چیزی است که من می گفتم. |
3085 |
It would take forever for me to explain everything. |
اگر بخواهم همه اش را توضیح دهم تا ابد طول خواهد کشید. |
3086 |
That’s because you’re a girl. |
این به خاطر دختر بودن تو است. |
3087 |
Sometimes I can’t help showing emotions. |
بعظی اوقات نمی توانم جلوی احساساتم را بگیرم. |
3088 |
I don’t intend to be selfish. |
نمی خواهم خودخواه باشم. |
3089 |
How many close friends do you have? |
چند تا دوست صمیمی داری؟ |
3090 |
I may be antisocial, but it doesn’t mean I don’t talk to people. |
ممکن است اجتماعی نباشم ولی این به این معنی نیست که با مردم صحبت نمی کنم. |
3091 |
I think it is best not to be impolite. |
گمان می کنم بهتر این است که بی ادب نباشم. |
3092 |
One can always find time. |
همیشه وقت پیدا می شود. |
3093 |
I’d be unhappy, but I wouldn’t kill myself. |
ناراحت خواهم بود ولی خودم را نخواهم کشت. |
3094 |
Back in high school, I got up at 6 a.m. every morning. |
دبیرستان که بودم هر صبح ۶ بیدار می شدم. |
3095 |
When I woke up, I was sad. |
بیدار که شدم غمگین بودم. |
3096 |
I thought you liked to learn new things. |
فکر کردم دوست داری چیز های تازه یاد بگیری. |
3097 |
Most people write about their daily life. |
بیشتر مردم در مورد زندگی روزمره شان می نویسند. |
3098 |
In order to do that, you have to take risks. |
برای انجام این کار باید خطر کنی. |
3099 |
Every person who is alone is alone because they are afraid of others. |
هر که تنهاست، تنهاست چون از دیگران می ترسد. |
3100 |
Why do you ask? |
چرا می پرسی؟ |
3101 |
I am not an artist. I never had the knack for it. |
من هنرمند نیستم. هیچ وقت ذوق اش را نداشتم. |
3102 |
I can’t tell her now. It’s not that simple anymore. |
آلان نمیتوانم به اش بگویم. ماجرا دیگر به آن سادگی نیست. |
3103 |
Whenever I find something I like, it’s too expensive. |
هر وقت از چیزی خوش ام می آید خیلی گران است. |
3104 |
How long did you stay? |
چه مدت ماندی؟ |
3105 |
Maybe it will be exactly the same for him. |
شاید برای او هم دقیقا همین طور است. |
3106 |
Innocence is a beautiful thing. |
عصمت چیز زیبایی است. |
3107 |
Humans were never meant to live forever. |
انسان ها هرگز قرار نبوده تا ابد زندگی کنند. |
3108 |
I think I have a theory about that. |
گمان کنم نظری راجع به آن دارم. |
3109 |
You are saying you intentionally hide your good looks? |
منظورت این است که عامدانه خوشگلی ات را پنهان می کنی؟ |
3110 |
If anyone was to ask what the point of the story is, I really don’t know. |
اگر کسی بپرسد اصل داستان چه بود، من واقعا نمی دانم. |
3111 |
I didn’t know where it came from. |
نمیدانم از کجا آمد. |
3112 |
This is not important. |
این مهم نیست. |
3113 |
I didn’t like it. |
خوشم نیامد. |
3114 |
Sorry, I’m not interested. |
ببخشید، دوست ندارم. |
3115 |
I visited Paris a long time ago. |
من خیلی وقت پیش پاریس بودم. |
3116 |
The cat’s kittens are cute. |
بچه های گربه با مزه اند. |
3117 |
Do you know who he is? |
او را می شناسی؟ |
3118 |
Tom stayed in Boston for a short while. |
تام مدت کوتاهی در بوستون ماند. |
3119 |
We’ve outrun them. |
بُردیمشون. |
3120 |
She probably studied in France, as she speaks French fluently. |
احتمالا فرانسه درس خوانده است که این طور روان فرانسه حرف می زند. |
3121 |
It had to come from somewhere. |
بالاخره باید از یک جایی می آمد. |
3122 |
I read the entire works of Milton over the holiday. |
من تمام آثار میلتون را طی تعطیلات خواندم. |
3123 |
I’ll lend you my notebook. |
من دفتر یادداشتم را به ات قرض می دهم. |
3124 |
I won’t ask you anything else today. |
امروز دیگر از تو چیزی نخواهم خواست. |
3125 |
It may freeze next week. |
ممکن است هفته دیگر یخ بندان باشد. |
3126 |
Even though he apologized, I’m still furious. |
با اینکه او معذرت خواسته من هنوز عصبانی ام. |
3127 |
The police will get you to find the bullets. |
پلیس تو را مجبور خواهد کرد تا گلوله ها را پیدا کنی. |
3128 |
Thanks for having explained to me at last why people take me for an idiot. |
ممنونم از اینکه بالاخره به من توضیح دادید چرا مردم من را احمق فرض می گیرند. |
3129 |
That wasn’t my intention. |
قصد ام این نبود. |
3130 |
Thanks for your explanation. |
از توضیحات تان ممنونم. |
3131 |
If you didn’t know me that way then you simply didn’t know me. |
اگر تو من را آنقدر نمی شناختی پس من را اصلا نمی شناختی. |
3132 |
I don’t know what you mean. |
منظورت را نمی فهمم. |
3133 |
My computer has got to be useful for something. |
کامپیوترام باید به درد یک چیزی بخورد. |
3134 |
You wanted to tell me about freedom? |
می خواستی با من از آزادی بگویی؟ |
3135 |
Uh, now it’s really weird… |
آه، الآن دیگه خیلی چت شد… |
3136 |
If I wanted to scare you, I would tell you what I dreamt about a few weeks ago. |
اگر قصد ام ترساندن ات بود رویای چند هفته پیش ام را برای ات می گفتم. |
3137 |
There are many words that I don’t understand. |
کلماتی بسیاری هست که نمی فهمم. |
3138 |
You’re really not stupid. |
تو واقعا احمق نیستی. |
3139 |
I need to ask you a silly question. |
باید یک سوال احمقانه ازت بپرسم. |
3140 |
I don’t know how to demonstrate it, since it’s too obvious! |
آنقدر واضح است که نمی دانم چه طور نشان اش بدهم. |
3141 |
No one will know. |
کسی نخواهد فهمید. |
3142 |
It seems interesting to me. |
به نظرم جذاب می آید. |
3143 |
I like candlelight. |
من نور شمع را دوست دارم. |
3144 |
What did you answer? |
تو چه جواب دادی؟ |
3145 |
It’s too bad that I don’t need to lose weight. |
حیف که لازم نیست لاغر شوم. |
3146 |
He’s sleeping like a baby. |
خوابه خوابه. |
3147 |
When both girls told John they had feelings for him, he was in a quandary as to which girl he should be with. |
وقتی هر دو دختر به جان گفتند که به او علاقه مندند، او مردد بود که باید با کدام یک از آنها باشد. |
3148 |
Ken beat me at chess. |
کن من را در شطرنج برد. |
3149 |
I want a new dog. |
من سگی جدید می خواهم. |
3150 |
She wants a new dog. |
او سگی جدید می خواهد. |
3151 |
There is another tunnel up there. |
تونل دیگری آنجا هست. |
3152 |
This area is hotter than the Sahara desert. |
اینجا از صحرا هم گرم تر است. |
3153 |
What will you do on New Year’s Day? |
در روز سال نو چه خواهی کرد؟ |
3154 |
The elder gods are waking up. |
خدایان پیرتر در حال بیدار شدن هستند. |
3155 |
I speak five languages. |
من به پنج زبان صحبت می کنم. |
3156 |
Don’t offend anyone! |
به کسی حمله نکن! |
3157 |
Does this offend you? |
آیا این به تو بر می خورد؟ |
3158 |
What are you going to do when you graduate? |
وقتی فارغ التحصیل شدی می خواهی چه کنی؟ |
3159 |
Mary shielded her eyes from the sun. |
مری صورت اش را از آفتاب پوشاند. |
3160 |
He became rich. |
او ثروتمند شد. |
3161 |
I can’t remember her name. |
نام او را به یاد نمی آورم. |
3162 |
That’s completely irrelevant. |
این به کل بی ربط است. |
3163 |
I love to be alone. I never found the companion that was so companionable as solitude. |
من عاشق تنهایی ام. هرگز همراهی همدم تر از تنهایی نیافتم. |
3164 |
Logic will get you from A to B. Imagination will take you everywhere. |
منطق تو را از الف به ب خواهد برد. خیال تو را به همه جا خواهد برد. |
3165 |
Everything isn’t always simple in life. |
همیشه همه چیز در زندگی ساده نیست. |
3166 |
How did the dog bite the man? |
سگ چطور مرد را گرفت؟ |
3167 |
Which car did Tom choose? |
تام کدام ماشین را انتخاب کرد؟ |
3168 |
I want to drink some tea or coffee. |
می خواهم کمی چای یا قهوه بنوشم. |
3169 |
They are foolish. |
آن ها احمق اند. |
3170 |
All that read this can read. |
هرکه این را خواند خواندن می داند. |
3171 |
We remained paralyzed for hours in a traffic jam. |
ما ساعت ها در ترافیک فلج ماندیم. |
3172 |
Is this your real name? |
آیا این نام واقعی تو است؟ |
3173 |
To hurt a friend is to do what the enemy wants. |
دل دوستان آزردن، مراد دشمنان برآوردن است. |
3174 |
Don’t look surprised. |
ادای آدمهای متعجب را در نیاور. |
3175 |
Is it OK to feed my dog lettuce? |
اشکال ندارد به سگم کاهو بدهم بخورد؟ |
3176 |
You might want to take a look at this. |
بهتر است نگاهی به این بیندازی. |
3177 |
Their names have escaped me. |
نامهایشان را فراموش کردهام. |
3178 |
Some young Japanese people prefer being single to being married. |
بعضی جوانان ژاپنی ترجیح میدهند مجرد باشند تا اینکه ازدواج کنند. |
3179 |
No clouds were in the sky. |
در آسمان ابری نبود. |
3180 |
When I met Anka in Bucharest she was studying. |
وقتی آنکا را در بخارست ملاقات کردم مشغول درس خواندن بود. |
3181 |
Tom wants to work in a hospital. |
تام میخواهد در بیمارستان کار کند. |
3182 |
It’s free of charge. |
مجانی است. |
3183 |
I want to spend more time with Tom. |
میخواهم وقت بیشتری با تام بگذرانم. |
3184 |
I never get to spend any time with Tom. |
هیچوقت نمیشود که با تام وقت بگذرانم. |
3185 |
I just need a minute alone with Tom. |
میخواهم فقط یک دقیقه با تام تنها باشم. |
3186 |
Everyone knows you’re in love with Tom. |
همه میدانند که تو عاشق تام هستی. |
3187 |
I can’t sing as well as Mary did. |
من نمیتوانم به خوبیِ ماری آواز بخوانم. |
3188 |
Tom is making stew for us. |
تام دارد برای ما خورش میپزد. |
3189 |
The trail was not clearly marked. |
مسیر دقیق مشخص نشده بود. |
3190 |
The weather report said that there will be thunderstorms tomorrow evening. |
گزارش هواشناسی گفت که فردا عصر طوفانی خواهد بود. |
3191 |
It doesn’t matter when you come. |
مهم نیست که کِی میآیی. |
3192 |
It doesn’t matter when you come. |
مهم نیست که کِی میآیید. |
3193 |
It doesn’t matter when you come. |
مهم نیست کِی میآیی. |
3194 |
Tom told me that the trip was off. |
تام به من گفت که سفر لغو شده است. |
3195 |
Tom told me that he was very busy. |
تام به من گفت که سرش خیلی شلوغ است. |
3196 |
Tom told me that he had a problem. |
تام به من گفت که مسئلهای برایش پیش آمده است. |
3197 |
Tom told me that he had a problem. |
تام به من گفت که براش مشکلی پیش اومده. |
3198 |
I live in the Andromeda Galaxy. |
من در کهکشان آندرومدا زندگی می کنم. |
3199 |
The Andromeda Galaxy is my home. |
کهکشان آندرومدا خانه من است. |
3200 |
Ah! |
آه! |
3201 |
That isn’t cool. |
جالب نیست. |
3202 |
That’s definitely a boat. |
آن قطعا یک قایق است. |
3203 |
I’ll eat anything. |
من هر چیزی خواهم خورد. |
3204 |
Ah! Snow! |
آه! برف! |
3205 |
I can’t get this container open… |
نمی توانم در این ظرف را باز کنم. |
3206 |
We must go there at least once a year. |
ما باید حد اقل سالی یک بار به آنجا برویم. |
3207 |
Aristotle thought women were of weak nature and easily overtaken by their emotions. |
ارسطو می پنداشت زنان طبیعتی ضعیف دارند و به سادگی در دستان احساسات شان رها می شوند. |
3208 |
Unlike Aristotle, Plato deemed women fit for the highest of positions in his republic. |
برعکس ارسطو، افلاطون زنان را منطبق با بالاترین موقعیت ها در جمهوری اش می دید. |
3209 |
The truth is lived, not taught. |
حقیقت زیستنی است نه آموختنی. |
3210 |
It’s hard. |
سخت است. |
3211 |
Miraculously, none of them died. |
به طرز معجزه آسایی هیچ کدام نمردند. |
3212 |
Inshallah, soon we’ll be home. |
اگر خدا بخواهد به زودی به خانه خواهیم رسید. |
3213 |
A blank check? You only see those in movies. |
یک چک سفیدامضا؟ چنین چیزی را فقط توی فیلمها میتوانی ببینی. |
3214 |
I wish you’d come last night. |
ای کاش دیشب آمده بودی. |
3215 |
If I had known, I would have done it. |
اگر میدانستم، انجامش داده بودم. |
3216 |
I’m so happy to see you again. |
خیلی خوشحالم که دوباره میبینمت. |
3217 |
I want a new dog. |
یک سگ جدید میخواهم. |
3218 |
I know that one day you’ll be grateful to me. |
میدانم که یک روز از من متشکّر میشوی. |
3219 |
We do not respect the environment as much as we should. |
آن قدر که باید به طبیعت احترام نمیگذاریم. |
3220 |
I must have left them on my desk. |
باید آنها را روی میزم جا گذاشته باشم. |
3221 |
Close the door! |
در را ببند! |
3222 |
Lately, he’s achieved some pretty good results. |
اخیراً نتایج خیلی خوبی به دست آورده است. |
3223 |
If I were you, I wouldn’t do it. |
اگر جای تو بودم، انجامش نمیدادم. |
3224 |
Ouch! I bit my tongue. |
آخ! زبانم را گاز گرفتم. |
3225 |
He’s a snitch! |
او خبر چین است! |
3226 |
He isn’t coming today. |
امروز نمیآید. |
3227 |
He is a pervert. |
او منحرف است. |
3228 |
God forbid! |
خدا نکند! |
3229 |
Geez! Are you deaf? |
یا خدا! کری؟ |
3230 |
Raising a daughter is like watering your neighbour’s garden. |
دختر بزرگ کردن مثل آب دادن باغچهٔ همسایه است. |
3231 |
Excuse me, I couldn’t help laughing. |
ببخشید، نتوانستم جلوی خندهام را بگیرم. |
3232 |
I always liked mysterious characters more. |
همیشه شخصیتهای مرموز را بیشتر دوست داشتم. |
3233 |
Tom looks happy. |
تام خوشحال به نظر میرسد. |
3234 |
It may be difficult, but not impossible. |
ممکن است سخت باشد، ولی غیرممکن نیست. |
3235 |
Spartacus was a Roman slave. |
اسپارتاکوس یک بردهٔ رومی بود. |
3236 |
But why is French so difficult? |
امّا چرا فرانسوی این قدر سخت است؟ |
3237 |
Solitude is independence. |
انزوا استقلال است. |
3238 |
I don’t trust you anymore. |
دیگر بهت اعتماد ندارم. |
3239 |
I left my credit card at home. |
کارت اعتباریم را خانه جا گذاشتم. |
3240 |
We must find her. |
باید پیدایش کنیم. |
3241 |
We must find him. |
باید پیدایش کنیم. |
3242 |
I am unable to do more! |
بیشتر از این نمیتوانم انجام بدهم! |
3243 |
I am unable to do more. |
بیشتر از این نمیتوانم انجام بدهم. |
3244 |
They criticized each other. |
از یکدیگر انتقاد کردند. |
3245 |
Samara Morgan never sleeps. |
سامارا مورگان هیچ وقت نمیخوابد. |
3246 |
Which do you like better, Coca-Cola or Pepsi? |
کدام را دوست داری، کوکاکولا یا پپسی؟ |
3247 |
We must find them. |
باید پیدایشان کنیم. |
3248 |
We must find Tom. |
باید تام را پیدا کنیم. |
3249 |
We must find it. |
باید پیدایش کنیم. |
3250 |
Please laugh! |
بخند لطفاً! |
3251 |
I’m not wearing that dress. |
من آن لباس را نمی پوشم. |
3252 |
Stop crying! |
گریه را بس کن! |
3253 |
Which do you prefer, Coke or Pepsi? |
کدام را ترجیح می دهی، پپسی یا کوکا؟ |
3254 |
Which do you like better, Coke or Pepsi? |
کدام را بیشتر دوست داری، پپسی یا کوکا؟ |
3255 |
Each of us should plant a tree. |
هر یک از ما باید یک درخت بکاریم. |
3256 |
This is my first time speaking German with a German person. |
اوّلین بار است که با یک آلمانی به آلمانی صحبت میکنم. |
3257 |
I’ve already tried. |
قبلاً سعی کردهام. |
3258 |
Tom is the only one here who doesn’t know Mary. |
تام تنها کسی است این جا که مری را نمیشناسد. |
3259 |
Tom is the one who gave me this bicycle. |
تام کسی است که این دوچرخه را به من داد. |
3260 |
Tom is the one who showed me how to do it. |
تام کسی است که به من نشان داد چه طور انجامش بدهم. |
3261 |
Tom is the one who told me when the meeting would be. |
تام کسی است که به من گفت زمان ملاقات کی خواهد بود. |
3262 |
Tom is the one who told me that Mary didn’t like me. |
تام کسی است که به من گفت مری دوستم ندارد. |
3263 |
Tom is the one who told me that I should study French. |
تام کسی است که به من گفت باید فرانسوی یاد بگیرم. |
3264 |
Tom is the one who told me why I needed to go to Boston. |
تام کسی است که به من گفت چرا باید به بوستون بروم. |
3265 |
Tom is the one who told me who to give it to. |
تام کسی است که به من گفت به کی بدهمش. |
3266 |
Tom is the one who told me what to do. |
تام کسی است که به من گفت چه کار کنم. |
3267 |
Yes, I certainly agree. |
بله، قطعاً موافقم. |
3268 |
Last year I watched no less than fifty films. |
سال قبل کمتر از پنجاه فیلم ندیدم. |
3269 |
I am not satisfied with what I have done. |
از چیزی که انجام دادهام راضی نیستم. |
3270 |
I abandoned my plans. |
برنامههایم را وِل کردم. |
3271 |
When I think of you, only one thing comes to mind: arrogance. |
وقتی بهت فکر میکنم، فقط یک چیز به ذهنم میآید: تکبّر. |
3272 |
It’s your terrible arrogance that makes you totally unbearable. |
تکبّر وحشتناکت هست که کاملاً غیرقابلتحمّلت میکند. |
3273 |
If I were in your position, I wouldn’t do that. |
اگر جای تو بودم، آن کار را نمیکردم. |
3274 |
In this area, sandstorms can last up to four days. |
در این منطقه، طوفانهای شن تا چهار روز میتواند طول بکشد. |
3275 |
Add this to my bill. |
این را به صورتحسابم اضافه کن. |
3276 |
Tom was attending an earthquake conference when Mary called him. |
تام در یک همایش زلزله بود وقتی مری با او تماس گرفت. |
3277 |
You are such a liar! |
چه دروغگویی هستی! |
3278 |
I accused her of having stolen the bike. |
به دزدیدن دوچرخه متّهمش کردم. |
3279 |
I accused him of having stolen the bike. |
به دزدیدن دوچرخه متّهمش کردم. |
3280 |
You accused her of having stolen the bike. |
به دزدیدن دوچرخه متّهمش کردی. |
3281 |
You accused him of having stolen the bike. |
به دزدیدن دوچرخه متّهمش کردی. |
3282 |
He accused her of having stolen the bike. |
به دزدیدن دوچرخه متّهمش کرد. |
3283 |
He accused him of having stolen the bike. |
به دزدیدن دوچرخه متّهمش کرد. |
3284 |
Tom accused her of having stolen the bike. |
تام او را به دزدیدن دوچرخه متّهم کرد. |
3285 |
Tom accused him of having stolen the bike. |
تام او را به دزدیدن دوچرخه متّهم کرد. |
3286 |
She accused her of having stolen the bike. |
به دزدیدن دوچرخه متّهمش کرد. |
3287 |
She accused him of having stolen the bike. |
به دزدیدن دوچرخه متّهمش کرد. |
3288 |
The tornado killed more than twenty people. |
گردباد بیش از بیست نفر را کشت. |
3289 |
Tom seems very happy. |
تام خیلی خوشحال به نظر میرسد. |
3290 |
Tom seems really happy. |
تام واقعاً خوشحال به نظر میرسد. |
3291 |
I don’t know if I can come. |
نمیدانم میتوانم بیایم. |
3292 |
I only buy yellow cars. |
من فقط ماشینهای زرد میخرم. |
3293 |
Can you recommend a hotel near the airport? |
میتوانی یک هتل نزدیک فرودگاه پیشنهاد کنی؟ |
3294 |
Are there any other hotels you can recommend? |
هتلهای دیگری هم هستند که توصیه کنی؟ |
3295 |
Can you recommend any other hotels? |
میتوانی هتلهای دیگری پیشنهاد کنی؟ |
3296 |
Can you recommend another hotel? |
میتوانی یک هتل دیگر پیشنهاد کنی؟ |
3297 |
I suggest that you go by train. |
پیشنهاد میکنم با قطار بروی. |
3298 |
The dress in the shop window caught Marie’s eye. |
لباس توی ویترین مغازه چشم مری را گرفت. |
3299 |
You’ve got small eyes. |
چشمهای کوچکی داری. |
3300 |
Sorry I didn’t have a chance to talk with you after the meeting. |
ببخشید فرصت نشد بعد از جلسه با شما صحبت کنم. |
3301 |
This is a pretty dress. |
لباس زیباییست. |
3302 |
Did you understand your mistake? |
اشتباهت را فهمیدی؟ |
3303 |
I’m a tourist. |
من توریستم. |
3304 |
I have to go. |
باید بروم. |
3305 |
I love strawberries. |
عاشق توتفرنگیام. |
3306 |
Marie accused her of having stolen the bike. |
مری به دزدیدن دوچرخه متّهمش کرد. |
3307 |
Marie accused him of having stolen the bike. |
مری به دزدیدن دوچرخه متّهمش کرد. |
3308 |
We accused her of having stolen the bike. |
به دزدیدن دوچرخه متّهمش کردیم. |
3309 |
We accused him of having stolen the bike. |
به دزدیدن دوچرخه متّهمش کردیم. |
3310 |
The quiet cat caught the mouse. |
گربهٔ ساکت موش را گرفت. |
3311 |
This is one of the busiest bridges in the city. |
این یکی از شلوغترین پلهای توی شهر است. |
3312 |
I haven’t done anything like this in a long time. |
خیلی وقت است چنین کاری نکردهام. |
3313 |
My husband is watering the flowers. |
شوهرم دارد به گلها آب میدهد. |
3314 |
Tom doesn’t realise how his behaviour affects others. |
تام متوجّه نیست که چه طور رفتارش بقیه را تحت تأثیر قرار میدهد. |
3315 |
His translation is faithful to the original. |
ترجمهاش به متن اصلی وفادار است. |
3316 |
A thousand years makes a millennium. |
هر هزار سال معادل یک هزاره است. |
3317 |
Jane wore the same ribbon as her mother did. |
جین همان روبانی را پوشید که مادرش می پوشید. |
3318 |
A temptation suddenly came over me to jump from the bridge into the river. |
یک دفعه هوس کردم از پل توی رودخانه بپرم. |
3319 |
I made Tom leave his suitcase behind. |
تام را مجبور کردم چمدان اش را باقی بگذارد. |
3320 |
He changed the number plate of his vehicle. |
او پلاک ماشین اش را عوض کرد. |
3321 |
The green water is not suitable for drinking. |
آب سبز برای آشامیدن مناسب نیست. |
3322 |
I doubt whether he will win both races. |
در این که او هر دو مسابقه را خواهد برد شک دارم. |
3323 |
Today is the last day of January. |
امروز آخرین روز ژانویه است. |
3324 |
Of course I understand. |
البتّه که میفهمم. |
3325 |
I’ve also heard such a story. |
من هم چنین داستانی شنیدهام. |
3326 |
It’s really annoying. |
واقعاً آزاردهنده است. |
3327 |
It’s really annoying. |
واقعاً آزاردهنده است. |
3328 |
They don’t drink. |
مشروب نمیخورند. |
3329 |
They abstain from alcohol. |
از الکل اجتناب میکنند. |
3330 |
We don’t drink. |
ما مشروب نمیخوریم. |
3331 |
You agree with Tom, don’t you? |
با تام موافقی، نه؟ |
3332 |
If I were you, I’d buy it. “But you aren’t me!” |
«اگر جایت بودم، میخریدمش.» «ولی جای من نیستی!» |
3333 |
You’re the one I need now. |
تو کسی هستی که الان بهش احتیاج دارم. |
3334 |
Where are you taking me? |
داری من را کجا میبری؟ |
3335 |
Is there a free spot? |
جای خالی هست؟ |
3336 |
May I ask why you don’t want to talk about this? |
میتوانم بپرسم چرا نمیخواهی دربارهاش حرف بزنی؟ |
3337 |
Tom closed his eyes and made a wish. |
تام چشمهایش را بست و یک آرزو کرد. |
3338 |
She closed her eyes and made a wish. |
چشمهایش را بست و یک آرزو کرد. |
3339 |
Each room has a private bathroom. |
هر اتاق سرویس بهداشتی مجزّا دارد. |
3340 |
We must get there before him. |
باید قبل از او برسیم آن جا. |
3341 |
We must get there before her. |
باید قبل از او برسیم آن جا. |
3342 |
We must get there before them. |
باید قبل از آنها برسیم آن جا. |
3343 |
Didn’t I tell you that you needed to study harder? |
بهت نگفتم باید بیشتر درس میخواندی؟ |
3344 |
Didn’t I tell you that you needed to get there early? |
بهت نگفتم باید زود اون جا میرسیدی؟ |
3345 |
Didn’t I tell you to clean your room? |
بهت نگفتم اتاقت را تمیز کنی؟ |
3346 |
Didn’t I tell you to take out the garbage? |
بهت نگفتم آشغالها را ببری بیرون؟ |
3347 |
Don’t take me seriously. I was only joking. |
جدّی نگیر. داشتم شوخی میکردم. |
3348 |
What language is he speaking? |
به چه زبانی دارد صحبت میکند؟ |
3349 |
I don’t want the horse. |
اسب را نمیخواهم. |
3350 |
I’ll give you as much time as you need. |
به هر اندازه که نیاز دارید به شما وقت خواهم داد. |
3351 |
Where are you from in Canada? |
اهل کجای کانادا هستی؟ |
3352 |
Would you like something to drink? |
آیا چیزی برای نوشیدن می خواهی؟ |
3353 |
Congratulations! |
تبریک! |
3354 |
My real name is Mary. |
اسم واقعیم مری است. |
3355 |
Try some of this cake. |
یک کم از این کیک امتحان کن. |
3356 |
It is a good idea to plan your route before you leave. |
بهتره مسیرتو قبل از اینکه بری مشخص کنی. |
3357 |
I think that the problem is here. |
فکر میکنم مشکل اینجاست. |
3358 |
Where is your room? |
اتاقت کجاست؟ |
3359 |
The doctors examined the baby. |
دکترها نوزاد را معاینه کردند. |
3360 |
This is the world’s most costly earthquake. |
این خسارت بار ترین زلزله جهان است. |
3361 |
Ljubljana is one of the most beautiful cities in Eastern Europe. |
لوبلیانا تکی از زیباترین پایتخت های اروپا است. |
3362 |
Are you 17? |
هفده ساله ای؟ |
3363 |
You should use a deodorant. |
تو باید دئودورانت استفاده کنی. |
3364 |
Don’t sign the contract with a pencil. |
قرارداد را با مداد امضا نکن. |
3365 |
The bar was packed. |
بار قلقله بود. |
3366 |
I fried the fish after marinating it. |
ماهی را بعد از خواباندن سرخ کردم. |
3367 |
Do not judge so that you will not be judged. |
قضاوت نکن تا قضاوت نشوی. |
3368 |
We’re going to take a shower together. |
ما باهم به حمام خواهیم رفت. |
3369 |
The book is up there. |
کتاب آن بالاست. |
3370 |
Tom doesn’t want you to discover the truth. |
تام نمی خواهد که تو حقیقت را بفهمی. |
3371 |
Tom said that he wanted to leave Boston by the end of this year. |
تام گفت میخواهد تا قبل از پایان سال بوستون را ترک کند. |
3372 |
Tom was the only person to have ever managed to escape from that prison. |
تام تنها کسی بود که تا آن زمان موفّق به فرار از آن زندان شده بود. |
3373 |
Tom learnt that he was the only convict sentenced to life imprisonment in that prison. |
تام فهمید که تنها زندانی محکوم به حبس ابد در آن زندان بود. |
3374 |
Tom took part in the kidnapping of Mary’s daughter. |
تام در ربودنِ دخترِ مری شرکت داشت. |
3375 |
I know. I was there. |
میدانم. آن جا بودم. |
3376 |
Greece is an old country. |
یونان کشوری کهن است. |
3377 |
Yona Wallach had been a postmodernist two decades before the term “Postmodernism” was even conceived. |
یونا وُلاخ “پست مدرنیت” بوده بود ۲ دهه قبل از اینکه عبارت “پست مدرنیسم” اختراع شد. |
3378 |
I’m so lonely. |
خیلی تنهایَم. |
3379 |
Tom doesn’t know the difference between an Austrian and a German. |
تام فرقِ بینِ یک اتریشی و یک آلمانی را نمیداند. |
3380 |
She was blind, deaf, and mute. |
او کور، کَر و لال بود. |
3381 |
I rarely watch television. |
به نُدرت تلویزیون تماشا میکنم. |
3382 |
What exactly are you saying? |
دقیقاً چه میخواهی بگویی؟ |
3383 |
What do you generally watch in the evenings? |
معمولاً عصرها چه تماشا میکنی؟ |
3384 |
Tom paused for a moment to listen and then carried on eating. |
تام لحظهای مَکث کَرد تا گوش دهد و سپس به خوردن ادامه داد. |
3385 |
These bacteria have mutated into forms that are resistant to certain drugs. |
این باکتریها به گونههایی جهش پیدا کردهاند که در برابر داروهای خاصّی مقاوماند. |
3386 |
I’m going to tell Tom you said that. |
به تام می گویم که این را گفتی. |
3387 |
You can take whichever way you like. |
می توانید هر کدام را که دوست دارید بگیرید |
3388 |
You should pay your debts. |
شما باید بدهی های خود را پرداخت |
3389 |
Occasionally, things don’t go as planned. |
گاهی اوقات، کارها طبقِ برنامه پیش نمیرود. |
3390 |
Do you love your mother? |
آیا مادرت را دوست داری؟ |
3391 |
He was never sick. |
او هرگز بیمار نبود. |
3392 |
Can I have something for insect bites? |
ممکن است چیزی برای گزیدگی حشره به من بدهید؟ |
3393 |
I will defend Tom. |
من تام را محافظات خواهم کرد. |
3394 |
How do you define “servility”? |
چگونه «سرسپردگی» را تعریف می کنید؟ |
3395 |
Let’s try it once more. |
بگذار یک بار دیگر سعی کنیم. |
3396 |
Let’s try it again. |
یک بار دیگر سعی کنیم. |
3397 |
Let’s try another one. |
یکی دیگری را امتحان کنیم. |
3398 |
I am on your side. |
من طرف تو هستم. |
3399 |
I grieve with you. |
تسلیت عرض میکنم. |
3400 |
My friend always jokes when I am not in the right mood. |
دوست من همیشه وقتی که من حس و حالش رو ندارم شوخی میکنه. |
3401 |
My friend always jokes when I don’t feel like it. |
دوست من همیشه وقتی که من حس و حالش رو ندارم شوخی میکنه. |
3402 |
I’m not in the mood right now. |
الان حس و حالش رو ندارم. |
3403 |
I don’t feel like it now. |
الان حس و حالش رو ندارم. |
3404 |
Isn’t that irritating? |
آیا آزاردهنده نیست؟ |
3405 |
I can become angry. |
من می توانم از کوره در بروم/عصبانی بشوم! |
3406 |
I can lose my temper. |
من می توانم از کوره در بروم/عصبانی بشوم! |
3407 |
I can’t catch up with him. |
نمی تونم بهش برسم. |
3408 |
I speak the Persian language. |
من زبان فارسی می دونم. |
3409 |
This is my book, not yours. |
این کتاب من است، کتاب تو نیست. |
3410 |
What kind of jerk is this? |
این دیگه چه کثافتیه؟ |
3411 |
I was eating in restaurant yesterday. |
دیروز در رستوران غذا می خوردم. |
3412 |
Tom was counting the garden’s flowers. |
تام گلهای باغ را میشمرد. |
3413 |
He is writing something. |
او چیزی می نویسد. |
3414 |
Leave it alone. |
ولش کن! |
3415 |
Let go of it. |
ولش کن! |
3416 |
Let it go. |
ولش کن. |
3417 |
Stop it! |
بسه دیگه. تمومش کن! |
3418 |
Don’t be foolish. |
احمق نباش! |
3419 |
People crowd around the light, not to see better, but rather to shine better. |
مردم پیرامون نور جمع می شوند، اما نه به خاطر بهتر دیدن، بلکه به خاطر بهتر درخشیدن. |
3420 |
I’m not going to explain it to you again. |
دوباره برایت توضیح نمیدهم. |
3421 |
I’m not going to explain it to you. |
برایت توضیح نمیدهم. |
3422 |
What kind of job are you looking for? |
به چه نوعی کار دنبال هستید؟ |
3423 |
Tom got a new job. “What kind of job?” |
تام کار جدیدی دارد. – “چه نوعی کار؟“ |
3424 |
What are we after? |
ما به دنبال چه هستیم؟ |
3425 |
Because it was raining, he went to the yard to collect the clothes from the clotheslines. |
چون باران می بارید، برای جمع کردن رخت های روی بند به حیاط رفت. |
3426 |
Goethe, the German poet, about Hafez, the Iranian poet: May the whole world fade away, Hafez, with you, with you alone I want to compete! Let us share pleasure and pain like twins to love like you, to drink like you, this shall be my pride, my life.” |
گوته، شاعر آلمانی در مورد حافظ، شاعر ایرانی: اگر هم دنیا به سر آید، ای حافظ آسمانی آرزو دارم که تنها با تو و در کنار تو باشم و چون برادری، هم در شادی و هم در غمت شرکت جویم. ای طبع سخن گوی من، اکنون که از حافظ ملکوتی الهام گرفته ای به نیروی خود نغمه سرایی کن و آهنگی ناگفته پیش آر، زیرا امروز پیرتر و جوانتر از همیشه ای. |
3427 |
I want my money back. |
می خواهم پولم به من برگردانده شود. |
3428 |
They spent the night on the beach. |
آنها شب را در ساحل گذراندند. |
3429 |
The time came when I had to leave Japan. |
وقت آن رسیده بود که من مجبور شدم ژاپن را ترک کنم. |
3430 |
I felt hungry. |
گرسنگی را حس کردم. |
3431 |
We only have three options. |
ما فقط سه گزینه داریم. |
3432 |
I don’t like ice cream. |
بستنی دوست ندارم. |
3433 |
Can I go swimming after noon? |
می توانم بعد از ظهر برای شنا بروم؟ |
3434 |
I have to work tonight. |
باید امشب کار کنم. |
3435 |
I must work tonight. |
باید امشب کار کنم. |
3436 |
I really like being alone. |
من خیلی دوست دارم که تنها باشم |
3437 |
The dog’s name is Ken. |
اسم سگ «کِن» است. |
3438 |
Persian’s not hard. |
فارسی سخت نیست. |
3439 |
Persian is not hard. |
فارسی سخت نیست. |
3440 |
Have you ever been in Tehran? |
هیچ وقت تهران بودی؟ |
3441 |
Did everyone go crazy? |
همه دیوانه شدهاند؟ |
3442 |
Where were you yesterday? |
تو دیروز کجا بودی؟ |
3443 |
Shut up! |
خفه شو! |
3444 |
Go choke! |
خفه شو! |
3445 |
Shut the fuck up! |
خفه شو! |
3446 |
I’m doing good, thank you! |
من خوبم ، ممنون. |
3447 |
I am doing well, thank you. |
من خوبم ، ممنون. |
3448 |
I’m good, how ’bout you? |
من خوبم. تو خوبی؟ |
3449 |
I’m good, how are you? |
من خوبم. تو خوبی؟ |
3450 |
Do you have a car? |
تو ماشین داری؟ |
3451 |
Hello, how are you? |
سلام٬ چطوری؟ |
3452 |
Meat or fish? |
گوشت یا ماهی؟ |
3453 |
The more the better. |
هر چه بیشتر، بهتر. |
3454 |
The faster, the better. |
هر چه زودتر، بهتر . |
3455 |
I can’t die here. |
نمی توانم اینجا بمیرم. |
3456 |
I stayed awake until morning. |
تا صبح بیدار ماند. |
3457 |
I stayed awake ’till the morning. |
تا صبح بیدار ماند. |
3458 |
I need you. |
بهت احتیاج دارم. |
3459 |
I spoke to my daughter. |
با دخترم صحبت کردم. |
3460 |
We’re not ready to order yet. |
برای سفارش دادن هنوز آماده نیستیم. |
3461 |
This one or that one? |
این یا آن؟ |
3462 |
This one or that one? |
این یکی یا آن یکی؟ |
3463 |
I don’t like the red jacket. |
ژاکت قرمز را دوست بمی دارم. |
3464 |
I don’t like the red jacket. |
ژاکت سرخ را دوست نمی دارم. |
3465 |
How do you say that in German? |
در زبان آلمانی آن را چگونه می گویید؟ |
3466 |
We took turns cleaning the room. |
ما به نوبت اتاق را تمیز مى کنیم |
3467 |
Think before you open your mouth. |
قبل از اینکه دهنت را باز کنی فکر کن |
3468 |
Why do you want this job? |
چرا این کار را می خواهی؟ |
3469 |
I don’t like this book. |
من این کتاب را دوست ندارم |
3470 |
Sometimes it depends on luck. |
برخی مواقع به شانس بستگی دارد |
3471 |
It doesn’t matter at all to me. |
این اصلا برای من مهم نيست |
3472 |
I can’t remember anything. |
نميتوانم چیزی را بخاطر بیاورم |
3473 |
Talk to her. |
با او حرف بزن. |
3474 |
Talk to him. |
با او حرف بزن. |
3475 |
Talk to me. |
با من حرف بزن. |
3476 |
I cannot speak Turkish. |
من نمی توانم ترکی صحبت کنم |
3477 |
I can’t speak Turkish. |
من نمی توانم ترکی صحبت کنم |
3478 |
Do you know any restaurants with good Korean food? |
آیا رستورانی با غذای خوب کره ای می شناسی؟ |
3479 |
How’s married life? |
زندگی متاهلی چطور است؟ |
3480 |
I want coffee. |
قهوه را میخواهم. |
3481 |
If you really want to do something, you’ll find a way. If you don’t, you’ll find an excuse. |
اگر واقعاً بخواهی کاری را انجام دهی، راهی را خواهی یافت. اگر نخواهی کاری را انجام دهی، بهانه ای خواهی یافت. |
3482 |
She sat smoking. |
او نشست و سیگار کشید. |
3483 |
Excuse me, do you speak English? “Yes. A little.” |
ببخشید، شما انگلیسی صحبت می کنید؟ – بعله. یکم. |
3484 |
My mother carefully opened the door. |
مادرم با احتیاط در را باز کرد. |
3485 |
I think that my mom knows. |
فکر کنم مادرم میداند. |
3486 |
Did you find the book you were looking for? |
کتابی که دنبالش می گشتی رو پیدا کردی؟ |
3487 |
Is this the book you’re looking for? |
این کتابیه که دنبالش بودی؟ |
3488 |
They’re only words. |
آنها فقط لغاتند. |
3489 |
He’s just a politician. |
او فقط یک سیاست مدار است. |
3490 |
Relax. He’s just teasing you. |
آروم باش. او فقط دارد با تو شوخی می کند. |
3491 |
Are they even really friends? |
آنها اصلا با هم دوست هستند؟ |
3492 |
I don’t know how the rest of it goes anymore. |
دیگه نمیدونم بقیش چی بشه. |
3493 |
There’s no furniture in the room. |
هیچ اثاثی در اتاق نیست. |
3494 |
I can’t come with you today. |
امروز نمیتونم با تو بیام. |
3495 |
If I were rich, I’d pass my time in travelling. |
اگر پولدار بودم، وقتم را به مسافرت رفتن میگذراندم. |
3496 |
I am Argentinean. |
من آرژانتینی هستم. |
3497 |
This medicine is to be taken on an empty stomach. |
این دارو باید با شکم خالی مصرف شود. |
3498 |
He is unpredictable. |
او غیر قابل پیش بینی است. |
3499 |
The price of wisdom is above pearls. |
ارزش خرد بیشتر از مروارید است. |
3500 |
There’s nothing for me here. |
اینجا هیچ چیزی برای من نیست. |
3501 |
Nobody wants to work. |
هیچ کس نمیخواهد کار کند. |
3502 |
Yes, I thought so. |
بعله، فکرشو میکردم. |
3503 |
Tom likes to eat turtles. |
تام لاک خوردن لاک پشت ها را دوست دارد. |
3504 |
Arabic is read from right to left. |
عربی از راست به چپ خوانده می شود. |
3505 |
Please take care of my peacocks. |
لطفا مراقب طاووس های من باش. |
3506 |
Rome has declared war on Venice. |
روم در ونیس جنگ اعلام کرد. |
3507 |
Julia thinks pizza is over-rated. |
جولیا معتقده پیتزا اونقدرا هم خوب نیست. |
3508 |
All I have is one book. |
همه چیزی که دارم یک کتاب است. |
3509 |
I didn’t see any children in the park. |
هیچ بچه ای در پارک ندیدم. |
3510 |
It’s fun to hang out with him. |
گشدن با او مفرح است. |
3511 |
I did not like the food, but I forced myself to eat it. |
غذا را دوست نداشتم، اما خودم رو وادار به خوردن کردم. |
3512 |
Tom hid the book under his pillow. |
تام کتاب را زیر بالشش پنهان کرد. |
3513 |
How do you like to relax and chill out at the end of a long working day? |
بعد از یک روز طولانی مدت کاری چطور دوست داری استراحت کنی? |
3514 |
I want to buy this jacket. |
میخواهم این ژاکت را بخرم. |
3515 |
For oral use. |
برای استفاده دهانی. |
3516 |
Judges often use gavels. |
قاضی ها بیشتر اوقات باج میگیرند. |
3517 |
He was running away in all haste. |
او با عجله داشت فرار میکرد. |
3518 |
It’s a pleasure for me. |
باعث افتخارمه. |
3519 |
She has an equal number of grandsons and granddaughters. |
او به اندازه یکسان نوه پسری و دختری دارد. |
3520 |
Are they actually friends? |
آنها واقعا با هم دوستند? |
3521 |
He had three sisters, but two died when they were very young. |
او سه تا خواهر داشت، اما دوتاشون وقتی خیلی جوون بودن مردن. |
3522 |
My youngest brother has two children from his first marriage, and another child from his second. |
کوچک ترین برادرم دو تا بچه از ازدواج اولش، و یکی دیگه از ازدواج دومش داره. |
3523 |
Tom came up with a plan. |
نقشه ای به ذهن تام رید. |
3524 |
Both your father and I understand the consequences of your decision. |
هم من و پدرت نتیجه ی این تصمیمت را میدانیم. |
3525 |
Tom took off the picture on the wall and hung another there. |
تام عکس روی دیوار رو ورداشت و یکی دیگه جاش گذاشت. |
3526 |
The Little Prince by Antoine de Saint-Exupéry has been translated from French into many languages. |
شاهزاده کوچولو از آنتونی د سینت اکزوپری از زبان فرانسه به چندین زبان دیگر ترجمه شده است. |
3527 |
My computer froze up. |
کامپیوترم هنگ کرد. |
3528 |
The computer froze up. |
کامپیوتر هنگ کرد. |
3529 |
I am from Budapest. |
من از بوداپست هستم. |
3530 |
He often eats breakfast here. |
او معمولا اینجا صبحانه میخورد. |
3531 |
Peaches are sweet. |
هلو ها شیرین هستند. |
3532 |
Have you ever seen sausage being made? |
تا به حال طریقه ساخت سوسیس رو دیده اید? |
3533 |
Do you know how sausage is made? |
میدونی چطور سوسیس درست میشه? |
3534 |
I’m aware I’m not at a good level; therefore, I need to practice more. |
من خودم میدونم که سطحم خوب نیست، پس، به تمرین بیشتری نیاز دارم. |
3535 |
Greece is not alone! |
یونان تنها نیست! |
3536 |
Can’t we just go home? |
نمیشه بریم خونه? |
3537 |
When I was younger, many people used to say I was beautiful. |
وقتی جوون تر بودم، خیلی ها بهم میگفتم که خوشگلم. |
3538 |
The idea was a success. |
ایده یک موفقیت بود. |
3539 |
I was beautiful. |
من خوشگل بودم. |
3540 |
I don’t have a drinking problem. |
من مشکل نوشیدنی ندارم. |
3541 |
I was lovely. |
من دوست داشتنی بودم. |
3542 |
Come and meet everyone! |
بیا و با همه آشنا شو! |
3543 |
Thank you so much for attending! |
خیلی ممنون برای حضورتون. |
3544 |
If Maria spoke less hastily, people would be able to understand her better. |
اگه ماریا آهسته تر صحبت میکرد، مردم بهتر حرفاشو میفهمیدن. |
3545 |
I’m sure you knew my father. |
من مطمئنم که شما پدر من رو میشناختید. |
3546 |
You shouldn’t respect someone just because they’re rich. |
فقط چون کسی پولداره نباید بهش احترام بگذارید. |
3547 |
I know I have to sleep now. |
میدونم باید الان بخوابم. |
3548 |
Sunlight is the main source of vitamin D. |
نور خورشید منبع اصلی ویتامین دی است. |
3549 |
One of the teenagers screamed. |
یکی از نوجوان ها فریاد کشید. |
3550 |
Her hair and the way she holds her head remind me of Maria. |
موهاش و طریقه نگه داشتن سرش من رو به یاد ماریا میندازه. |
3551 |
That’s the village I was born in. |
آن روستایی است که من درش به دنیا اومدم. |
3552 |
That’s the reason she doesn’t want to be with him anymore. |
این دلیلیه که او دیگه نمیخواد با او باشه. |
3553 |
Why does that bother you? |
چرا این اذیتت میکنه? |
3554 |
He’s writing his mother a letter. |
او برای مادرش نامه مینویسه. |
3555 |
Tom asks a lot of questions. |
تام زیاد سوال میپرسد. |
3556 |
Where do Mary and Tom live? |
مری و تام کجا زندگی میکنند? |
3557 |
When will you visit me again? |
کی دوباره به من سر میزنی? |
3558 |
She has a black puppy. |
او یک توله سگ سیاه دارد. |
3559 |
She has a small, black dog. |
او یک سگ کوچک سیاه دارد. |
3560 |
A gentleman would never do something like that. |
یک شخص محترم هیچ وقت همچین کاری نمی کند. |
3561 |
I have the best mother in the world! |
من بهترین مادر دنیا رو دارم. |
3562 |
Now I know why Tom hates me. |
الان میدونم چرا تام از من بدش میاد. |
3563 |
What’s her plan? |
نقشش چیه? |
3564 |
You know, I don’t want to kill you. |
میدونی، نمیخوام بکشمت. |
3565 |
I hate Tom because reasons. |
من به دلایلی از تام متنفرم. |
3566 |
I need to meet more Peruvian friends. |
من باید دوستان پرویی بیشتری پیدا کنم. |
3567 |
Do you like German beers? |
آبجو های آلمانی رو دوست داری? |
3568 |
My group is always lively. |
گروه من همیشه سر زندس. |
3569 |
She explains the literal meaning of the sentence. |
او معنی لفظ به لفظ جمله را توضیح می دهد. |
3570 |
I eat some cheese. |
من مقداری پنیر میخورم. |
3571 |
Vocabulary is the basis of language. |
لغت پایه زبان است. |
3572 |
The more you have, the more you have to lose. |
هرکه بامش بیش، برفش بیشتر. |
3573 |
I didn’t know she was that old. |
من نمیدونستم او اینقدر پیر است. |
3574 |
They play the piano. |
آنها پیانو زدند. |
3575 |
I can see the target. |
هدف را میتونم ببینم. |
3576 |
I see the target. |
هدف را میبینم. |
3577 |
Tell him I’ll call back later. |
بهش بگو بعدا بهش زنگ میزنم. |
3578 |
Mary is wary of strangers. |
مری نسبت به غریبه ها محتاط است. |
3579 |
Mary has no will power. |
مری هیچ اراده ای ندارد. |
3580 |
This is a dream dictionary. |
این یک کتاب تعبیر خواب است. |
3581 |
Finish crying and then we’ll talk. |
گریه را تمام کن و بعد ما صحبت خواهیم کرد. |
3582 |
His wife was old but he loved her. |
همسرش پیر بود اما عاشقش بود. |
3583 |
The plural of ‘person’ is ‘people’, not ‘persons’. |
جمع شخص، مردم است نه اشخاص. |
3584 |
The exam included mathematics, physics and chemistry. |
امتحان شامل ریاضیات، فیزیک و شیمی بود. |
3585 |
He stood in awe before her. |
او با احترام در مقابلش ایستاد. |
3586 |
Do you think Tom will like the concert? |
فکر می کنی تام کنسرت را دوست خواهد داشت؟ |
3587 |
What’s the definition of jazz? |
معنی جاز چیست؟ |
3588 |
She spoke only German. |
او فقط المانی حرف میزد. |
3589 |
You’re reasonable. |
شما قابل قبول هستید. |
3590 |
Does she like me? |
من رو دوست داره؟ |
3591 |
Does she like me? |
ایا او من را دوست دارد؟ |
3592 |
He works at a restaurant in Japan. |
او در یک رستوران در ژاپن کار می کند. |
3593 |
She announced her engagement to him. |
او نامزدی خود را به او اعلام کرد. |
3594 |
You’ll thank me later. |
تو بعدا از من تشکر خواهی کرد. |
3595 |
A court without ladies is like a garden without flowers. |
حیاط بدون زن مانند باغ بدون گل است. |
3596 |
I doubt that he’s a lawyer. |
فکر میکنم که او وکیل است. |
3597 |
I can’t leave here. |
نمیتوانم از اینجا ترک کنم. |
3598 |
This apple is sour. |
این سیب ترش است. |
3599 |
International law is a branch of law. |
حقوق بین الملل شاخه ای از حقوق است. |
3600 |
What’s the purpose of your visit? “I’m a tourist.” |
هدف از سفر چیست؟ من جهانگرد هستم. |
3601 |
I live in Kazakhstan. |
در قزاقستان زندگی میکنم. |
3602 |
I remember this. |
این را بخاطر میآورم. |
3603 |
Tom hesitated before answering. |
تردّد توم قبل الإجابة. |
3604 |
Have you put on sunscreen? |
ضد آفتاب زده ای ؟ |
3605 |
Did you put on sunscreen? |
ضد آفتاب زدی؟ |
3606 |
Do you have plans for tomorrow night? |
برنامه ای برای فردا شب داری؟ |
3607 |
I’m going to have to dye my hair. |
می خواهم موهایم را رنگ کنم. |
3608 |
Why do people dye their hair? |
چرا مردم موهایشان را رنگ می کنند. |
3609 |
Tom helped Mary dye her hair. |
تام به مری کمک کرد تا موهایش را رنگ کند. |
3610 |
Tom has dyed his hair black. |
تام موهایش را به رنگ سیاه رنگ کرد. |
3611 |
Does Tom dye his hair? |
آیا تام موهایش را رنگ می کند؟ |
3612 |
Did you dye your hair? |
آیا تو موهایت را رنگ می کنی؟ |
3613 |
The negotiations failed. |
مذاکرات شکست خورد. |
3614 |
She often changes her mind. |
او غالباً نظرش را تغییر می دهد. |
3615 |
I want to learn karate. |
می خواهم کاراته یاد بگیرم. |
3616 |
They eat healthy foods. |
آنها غذاهای سالم می خورند. |
3617 |
They eat raw meat. |
آنها گوشت خام می خورند. |
3618 |
I like Russian food. |
من غذای روسی دوست دارم. |
3619 |
I like to eat Greek food. |
من غذای یونانی دوست دارم. |
3620 |
We’ll share our food with them. |
ما غذایمان را با آنها تقسیم خواهیم کرد. |
3621 |
Sorry for the dumb question. |
بخاظر سوال احمقانه ببخشید. |
3622 |
Tom isn’t interested. |
تام به این موضوع علاقه مند نیست. |
3623 |
You’ve got to see Tom. |
باید تام را ببینی. |
3624 |
I have a plastic cup. |
من لیوان پلاستیکی دارم. |
3625 |
What is your phone number? |
شماره تلفنت چیست؟ |
3626 |
Deal with a man as he deals with you. |
با مردم جوری رفتار کن که با تو رفتار می کنند. |
3627 |
Piet really is a walking dictionary. |
پیت واقعاً یه لغت نامه ی متحرک هست. |
3628 |
Show me you’re brave. |
به من شجاعتت را نشان بده. |
3629 |
Prove you’re brave. |
ثابت کن که شجاعی. |
3630 |
She predicted the book would be very successful. |
او پیش بینی می کرد که کتاب خیلی موفقیت آمیز باشد. |
3631 |
The fruits belong to all of you, but the earth belongs to no one. |
میوه ها متعلق به همه ی شماست اما زمین متعلق به هیچ کس نیست. |
3632 |
Hurricane Katrina hit New Orleans ten years ago. |
طوفان کاترینا ده سال پیش به نیواورلئانز صدمه زد. |
3633 |
He has absolutely no enemies. |
او مطلقاً هیچ دشمنی ندارد. |
3634 |
Do you want to go to the station with me? |
می خواهی با من به ایستگاه بروی؟ |
3635 |
These are the most painful memories I have of my childhood. |
اینها دردناک ترین خاطراتی هستند که من از دوران کودکیم دارم. |
3636 |
She didn’t know she had married a monster. |
او نمی دانست که با یک هیولا ازدواج کرده است. |
3637 |
He was hospitalized for over a month before dying. |
او قبل از مرگ، بیش از یک ماه بستری شده بود. |
3638 |
Soon, I’ll tell you some good news. |
به زودی خبرهای خوبی به شما خواهم گفت. |
3639 |
Nobody can give you freedom. Nobody can give you equality or justice or anything. If you’re a man, you take it. |
هیچ کس نمی توان آزادی را به تو دهد. هیچ کس نمی تواند برابری یا عدالت یا هر چیز دیگری را به تو دهد. اگر انسانی، خودت آن را به دست می آوری. |
3640 |
Observe good faith and justice toward all nations. Cultivate peace and harmony with all. |
حسن نیت و عدالت را در برابر همه ملل رعایت کن. صلح و سازش را با همگان ترویج کن. |
3641 |
In the absence of justice, what is sovereignty but organized robbery? |
در فقدان عدالت، حاکمیت چیزی نخواهد بود مگر دزدی سازمان یافته. |
3642 |
Injustice anywhere is a threat to justice everywhere. |
بی عداالتی در هر جا که باشد، تهدیدی برای عدالت در همه جاست. |
3643 |
At the end of the day, the goals are simple: safety and security. |
در نهایت، اهداف ساده هستند: ایمنی و امنیت. |
3644 |
The fact is that people are good. Give people affection and security, and they will give affection and be secure in their feelings and their behavior. |
حقیقت این است که مردم خوب هستند، به آنها مهربانی و امنیت اعطا کن؛ بعد آن ها مهربان خواهند بود و در احساسات و رفتارشان نیز ایمن خواهند شد. |
3645 |
Don’t cry because it’s over. Smile because it happened. |
گریه نکن که چرا پایان یافت، بخند زیرا اتفاق افتاده بود. |
3646 |
Have you ever been to Paris? |
تا حالا رفتی پاریس؟ |
3647 |
I don’t need anything. |
هیچی لازم ندارم. |
3648 |
He dressed up as a woman. |
مثل یه زن لباس پوشیده. |
3649 |
More coffee, please. |
باز هم قهوه لطفا. |
3650 |
It wasn’t my fault. |
اشتباه من نبود. |
3651 |
I know you’re going to say no. |
میدونم میگی نه. |
3652 |
Tom was very scared. |
تام خیلی ترسیده بود. |
3653 |
A cat came out from under the desk. |
یه گربه از زیر میز اومد بیرون. |
3654 |
There’s no reason to be afraid. |
دلیلی برای ترسیدن نیست. |
3655 |
This is not a sentence. |
این یه جمله نیست. |
3656 |
A policeman asked the girls if the car was theirs. |
پلیس از دختران پرسید که آیا ماشین مال آنهاست. |
3657 |
I don’t know how deep the lake is. |
نمی دانم این دریاچه چه قدر عمق دارد. |
3658 |
I don’t believe in group therapy. |
من به گروه درمانی اعتقادی ندارم. |
3659 |
I think we should all go outside. |
فکر کنم بایستی همگی بیرون رویم. |
3660 |
Tom came alone. |
تام تنها آمد. |
3661 |
Tom came back. |
تام برگشت. |
3662 |
Tom came by. |
تام سر زد. |
3663 |
Tom came by. |
تام سرزده آمد. |
3664 |
I would buy this watch, except it’s too expensive. |
من این ساعت را می خریدم، اگر که گران نبود. |
3665 |
Tom didn’t think he had the stomach to tell Mary what needed to be done. |
تام فکر نمی کرد که دلش را داشته باشد به ماری بگوید چه کاری بایست انجام می شد. |
3666 |
All the girls seem to have fallen in love with Tom. |
به نظر می رسد که تام دل تمام دخترها را برده است. |
3667 |
Something bad happened to Tom. |
اتفاق بدی برای تام افتاد. |
3668 |
I use Firefox. |
من از برنامه ی فایرفاکس استفاده می کنم. |
3669 |
We’re not safe. |
ما در امنیت نیستیم. |
3670 |
What’s your home phone number? |
شماره تلفن خانه ات چیست؟ |
3671 |
Tom shut the kitchen door. |
تام در آشپزخانه را محکم به هم زد. |
3672 |
Tom clenched his fists. |
تام مشت هایش را گره کرد. |
3673 |
Would you all like some peanuts? |
تنها کمی بادام زمینی می خواهی؟ |
3674 |
They are in the way. |
آنها در راهند. |
3675 |
You’re organized. |
شما مرتب هستید. |
3676 |
Speak softly. |
با نرمی سخن بگو. |
3677 |
Why not see the doctor? |
چرا دکتر ندیدت؟ |
3678 |
I’d rather go swimming. |
من بیش از اندازه شنا را دوست دارم. |
3679 |
You’re both liars. |
شما هر دو دروغگو هستید. |
3680 |
I’ll be there in a while. |
برای مدت کوتاهی اینجا می مانم. |
3681 |
Where is her house? |
خانه اش کجاست؟ |
3682 |
I hope it was worth it. |
امیدوارم ارزشش را داشت. |
3683 |
I thought you’d want to know. |
فکر کردم می خواستی بدانی. |
3684 |
I will go. |
خواهم رفت. |
3685 |
You’re Tom, aren’t you? |
شما تام هستید. این طور نیست؟ |
3686 |
I don’t even know him. |
من حتی او را نمی شناسم. |
3687 |
Tom checked his watch. |
تام به ساعتش نگاهی انداخت. |
3688 |
I trusted them. |
من به آنها اعتماد کردم. |
3689 |
I hate fighting. |
من از جدال متنفّرم. |
3690 |
I didn’t make a mistake. |
من اشتباهی نکرده ام. |
3691 |
I’ll stay out of your way. |
من دخالتی در راه و روشت نخواهم کرد. |
3692 |
Tom is a fanatic. |
تام یک افراطی است. |
3693 |
I never trusted Tom. |
من هیچ گاه به تام اعتمادی نکردم. |
3694 |
I think Tom is looking for us. |
من فکر کنم تام دارد دنبالمان می گردد. |
3695 |
They became good friends. |
آنها دوستان خوبی شدند. |
3696 |
That’s what I said to Tom. |
این چیزی است که من به تام گفته ام. |
3697 |
They’re moving away. |
آنها دارند اسباب کشی می کنند. |
3698 |
Who’s confused? |
کیست که نفهمید؟ |
3699 |
I asked him about his new book. |
من راجع به کتاب جدیدش سوال کردم. |
3700 |
Tom doesn’t need to worry about Mary. |
نباید که تام نگران ماری باشد. |
3701 |
I want to close the account. |
می خواهم حسابم را ببندم. |
3702 |
It might not even work. |
ممکن بود حتی کار نکند. |
3703 |
We were impatient. |
ما عجول بودیم. |
3704 |
I think I understand what went wrong. |
من فکر می کنم فهمیدم که کجای کار اشتباه بود. |
3705 |
Don’t open your umbrella in the hall. |
در سالن چترت را باز نکن. |
3706 |
Let’s watch TV. |
بیا تلویزیون ببینیم. |
3707 |
You’re running late. |
داری دیر می کنی. |
3708 |
That’s common sense. |
این از بدیهیات است. |
3709 |
I’m needy. |
من نیازمندم. |
3710 |
Mary can dance well. |
ماری می تواند خوب برقصد. |
3711 |
I hear the drum. |
صدای طبل را می شنوم. |
3712 |
He must be over sixty. |
قطعا عمرش بالای شصت سال است. |
3713 |
Bananas are yellow. |
موز زرد است. |
3714 |
Never in my life have I heard such a thing. |
من تا کنون چنین چیزی در زندگی نشنیده ام. |
3715 |
Would you like to dance with me? |
دوست داری با من برقصی؟ |
3716 |
I’m so fat. |
من خیلی چاق هستم. |
3717 |
The essence of liberty is mathematics. |
عصاره ی آزادی ریاضیات است. |
3718 |
Are you writing a letter? |
داری نامه می نویسی؟ |
3719 |
Tom just loves pineapple upside-down cake. |
تام کیک آناناسی سر و ته شده را خیلی دوست دارد. |
3720 |
I was delayed by a traffic jam. |
ازدحام ترافیک موجب تاخیرم شد. |
3721 |
I’d be unhappy, but I wouldn’t kill myself. |
خوشبخت نخواهم بود، ولی خود را نخواهم کشت. |
3722 |
He disappeared without a trace. |
او بدون هیچ اثری ناپدید شد. |
3723 |
I admit that I was wrong. |
می پذیرم که خطا کردم. |
3724 |
I’ll make you happy. |
من تو را خوشبخت می کنم. |
3725 |
We succeeded. |
موفق شدیم. |
3726 |
I was happy yesterday. |
دیروز خوشحال بودم. |
3727 |
The children were swimming naked. |
بچه ها لخت شنا می کنند. |
3728 |
Tom is thirty years old. |
تام سی ساله است. |
3729 |
I really want to be with Tom right now. |
واقعا دلم می خواهد هم اکنون با تام باشم. |
3730 |
Why won’t anybody answer my questions? |
چرا هیچ کس پاسخ سؤالهایم را نمی دهد؟ |
3731 |
Wonderful! |
حیرت آورست! |
3732 |
Listen. |
گوش کن. |
3733 |
Attack! |
حمله! |
3734 |
Who? |
چه کسی؟ |
3735 |
Smile. |
لبخند بزن. |
3736 |
They quarreled. |
آنها جر و بحث کردند. |
3737 |
Money talks. |
پول کارها را راست و ریس می کند. |
3738 |
You tried. |
تو تلاشت را کرده ای. |
3739 |
I fainted. |
من غش کردم. |
3740 |
Come on! |
بجنب! |
3741 |
What for? |
به چه دلیلی؟ |
3742 |
Why me? |
چرا من؟ |
3743 |
Please relax. |
لطفا، آرام باش. |
3744 |
Listen carefully. |
به دقت گوش کن. |
3745 |
Sweet dreams! |
خواب های خوش ببینی! |
3746 |
He walks slowly. |
او به آرامی راه می رود. |
3747 |
Drive slowly. |
به آرامی رانندگی کن. |
3748 |
Work slowly. |
به آرامی کار کن. |
3749 |
Louder, please. |
بلندتر، لطفا. |
3750 |
Try again. |
دوباره سعی کن. |
3751 |
Mary ran. |
ماری دوید. |
3752 |
Speak up! |
حرفت را بزن! |
3753 |
Tom frowned. |
تام اخم کرد. |
3754 |
Step aside. |
از یک کنار قدم بردار. |
3755 |
Who cares? |
چه کسی اهمیت می دهد؟ |
3756 |
Stop smoking. |
سیگار نکش. |
3757 |
Study hard. |
سخت درس بخوان. |
3758 |
Ladies first. |
اول خانم ها بفرمایند. |
3759 |
Birds fly. |
پرنده ها پرواز می کنند. |
3760 |
Hold it! |
بایست! |
3761 |
Meat, please. |
گوشت، لطفا. |
3762 |
Years passed. |
سالها گذشته است. |
3763 |
Grab him. |
دستگیرش کن. |
3764 |
Wood burns. |
چوب می سوزد. |
3765 |
She tried. |
او سعی کرد. |
3766 |
She smiled. |
او لبخند زد. |
3767 |
She walks. |
او راه می رود. |
3768 |
She cried. |
او گریست. |
3769 |
Keep out! |
برو بیرون! |
3770 |
God exists. |
خدا وجود دارد. |
3771 |
Excuse me. |
ببخشید. |
3772 |
Once again. |
یک بار دیگر. |
3773 |
Follow him. |
دنبالش برو. |
3774 |
Speak clearly. |
روشن حرف بزن. |
3775 |
Calm down. |
آرام باش. |
3776 |
Everyone dies. |
همه می میرند. |
3777 |
Please leave. |
لطفا برو بیرون. |
3778 |
We agree. |
ما به توافق رسیدیم. |
3779 |
Exactly! |
دقیقا! |
3780 |
I am a widow. |
من بیوه زن هستم. |
3781 |
I do not have an account in these forums. |
در این انجمن ها حسابی ندارم. |
3782 |
Please give me some kind of medicine to curb the pain. |
لطفا چند نوع دارو به من بدهید تا دردم را تسکین دهد. |
3783 |
Tom is an anti-Semite. |
تام یک ضد سامی است. |
3784 |
Tom is not an anti-Semite! |
تام یک ضد سامی نیست! |
3785 |
Tom is taller than Mary. |
تام بلندقدتر از ماری است. |
3786 |
I’ve known your father since childhood. |
پدرتون و از بچگی میشناسم. |
3787 |
I think I recognize that man. |
فکر میکنم اون مرد و میشناسم. |
3788 |
I’m from Saudi Arabia. |
از عربستان سعودی هستم. |
3789 |
Tom is very young. |
توم بسیار جوان است. |
3790 |
The king oppressed his people. |
پادشاه مردم خودش را ستم کرد. |
3791 |
I will need their help. |
کمکشان را نیاز خواهم داشت. |
3792 |
It happened over a year ago. |
آن بیش از یک سال پیش رخ داد. |
3793 |
I cannot thank you enough for all your kindness. |
نمی توانم از تمام محبّت هایت تشکر کنم. |
3794 |
Congratulations! |
ماشاءا..، ای والله، خیلی عالی! |
3795 |
Great! |
عالی! خیلی خوب! |
3796 |
Wonderful! |
شگفتانگیزه! خارق العاده است! |
3797 |
Fantastic! |
خیلی با حال! بسیار عالی! |
3798 |
I had to change clothes because what I was wearing wasn’t appropriate for the situation. |
من باید لباسامو عوض میکردم چون چیزی که پوشیده بودم مناسب اون وضعیت نبود. |
3799 |
I couldn’t think of anything appropriate to say. |
من نتونستم چیز مناسبی رو واسه گفتن به ذهن بیارم. |
3800 |
These clothes are not appropriate for a cold winter day. |
این لباس ها واسه یه روز سرد زمستانی مناسب نیست. |
3801 |
Your speech was appropriate for the occasion. |
سخنرانی تو مناسب این مناسبت بود. |
3802 |
His story wasn’t appropriate for the occasion. |
داستانش مناسب این مناسبت نبود. |
3803 |
Welcome to Tatoeba! |
به تتويبا خوش آمدید! |
3804 |
Hey! I’m Sepideh. |
سلام، من سپیده هستم. |
3805 |
Keep the change. |
بقیه پول مال خودت! |
3806 |
I live in Turkey. |
من در ترکیه زندگی می کنم. |
3807 |
I said I’m sorry. |
من گفتم که متاسفم. |
3808 |
I missed the bus. |
من اتوبوس را از دست دادم. |
3809 |
Is the bank open? |
آیا بانک باز است؟ |
3810 |
May God bless you. |
خدا به تو برکت بدهد. |
3811 |
May God bless you. |
خدا عمرت بده! |
3812 |
Where is the bank? |
بانک کجاست؟ |
3813 |
Why are you lying? |
چرا دروغ میگی؟ |
3814 |
You are beautiful. |
تو زیبا هستی. |
3815 |
You are beautiful. |
تو قشنگی. |
3816 |
Can I see this one? |
می تونم این یکی رو ببینم؟ |
3817 |
Don’t get me wrong. |
درباره من اشتباه برداشت نکن. |
3818 |
Don’t get me wrong. |
درمورد من فکر بد نکن. |
3819 |
I don’t understand. |
من نمی فهمم. |
3820 |
The night was cold. |
شب سرد بود. |
3821 |
She has small feet. |
او پاهای کوچکی دارد. |
3822 |
Tie your shoelaces. |
بند کفش ات را ببند. |
3823 |
Whose book is this? |
این کتاب مال چه کسی است؟ |
3824 |
Whose book is this? |
این کتاب مال کیه؟ |
3825 |
Whose book is this? |
این کتاب مال چه کسیه؟ |
3826 |
Whose book is this? |
این کتاب کیه؟ |
3827 |
Served you right! |
به درک |
3828 |
Served you right! |
به جهنم! |
3829 |
Served you right! |
خدا را شکر که از شرش راحت شدم. |
3830 |
I do not fear death. |
من از مرگ نمی ترسم. |
3831 |
I don’t sleep a lot. |
من زیاد نمی خوابم. |
3832 |
I met Tom after work. |
من بعد از کار، تام را دیدم. |
3833 |
I met Tom after work. |
من پس از کار با تام ملاقات داشتم. |
3834 |
Did you buy cat food? |
آیا غذای گربه خریدی؟ |
3835 |
Be cool. |
راحت باش. |
3836 |
Be cool. |
خونسرد باش. |
3837 |
Be cool. |
باحال باش. |
3838 |
Really? |
واقعا؟ |
3839 |
Really? |
جدا؟ |
3840 |
Come in. |
بیا داخل. بیا تُو. |
3841 |
Help me! |
به من کمک کن. |
3842 |
Help me! |
کمکم کن. |
3843 |
See you. |
به امید دیدار. |
3844 |
See you. |
میبینمت. |
3845 |
So long. |
خداحافظ. |
3846 |
Tell me. |
به من بگو. |
3847 |
Take it. |
بگیرش |
3848 |
Go on. |
تابع. |
3849 |
This text is aimed at beginners. |
این متن برای مبتدی ها در نظر گرفته شده است. |
3850 |
Aim. Fire! |
هدف،آتش! |
3851 |
He has no specific aim. |
اون هیچ هدف مشخصی نداره. |
3852 |
This TV show is aimed at children. |
مخاطب این برنامه تلویزیونی کودکان هستند. |
3853 |
The soldier aimed his gun at the man. |
سرباز با اسلحه به سمت مرد نشانه گیری کرد. |
3854 |
It’s conceivable. |
این قابل تصوره. |
3855 |
We’ve tried every conceivable method, but absolutely nothing works. |
ما هر روش ممکن را بکار گرفتیم ،ولی هیچکدام اثر بخش نبود. |
3856 |
Don’t make me come back here. |
مجبورم نکن به اینجا برگردم. |
3857 |
Life is beautiful. |
زندگی زیباست. |
3858 |
Do I have to help them? |
ایا باید به انها کمک کنم |
3859 |
Can you do it in one day? |
میتونی اینو در یک روز انجام بدی |
3860 |
And you? |
و شما |
3861 |
You’re welcome. |
خواهش میکنم |
3862 |
You’re welcome. |
قابلی نداره. |
3863 |
I have a headache. |
من سردرد دارم. |
3864 |
Good cat! |
گربه خوب |
3865 |
Cats catch mice. |
گربه ها موش ها را می گیرند. |
3866 |
I like cats. |
من گربه ها را دوست دارم. |
3867 |
Susan likes cats. |
سوزان گربه ها را دوست دارد. |
3868 |
I love cats. |
من عاشق گربه ها هستم. |
3869 |
I love cats. |
من گربه ها را دوست دارم. |
3870 |
Piece of cake! |
مثل آب خوردنه. |
3871 |
A sound mind in a healthy body. |
عقل سالم در بدن سالم است. |
3872 |
Be careful. |
مراقب باش. |
3873 |
Be careful. |
مواظب باش! |
3874 |
Be careful. |
احتیاط کن ! |
3875 |
I dreamed about the girl I met yesterday whose name I do not know. |
رویای دختری را دیدم که دیروز ملاقاتش کردم و اسمش را نمی دانم. |
3876 |
It was a difficult year for us. |
سال سختی برای ما بود. |
3877 |
Tom is young and single. |
نام جوان و مجرد است. |
3878 |
Mastering a foreign language isn’t easy. |
تسلط بر یه زبان خارجی آسون نیست. |
3879 |
Was there anybody in the car? |
کسی تو ماشین بود؟ |
3880 |
Wow! |
مدهش |
3881 |
By the way, where does he live? |
راستی, کجا زندگی می کنه؟ |
3882 |
By the way, are you free this afternoon? |
راستی, امروزبعد از ظهروقت داری (بیکاری)؟ |
3883 |
He struggled to keep up with his classmates. |
اون تلاش كرد تا پابه پايِ همكلاسي هاش (ازنظرِدرسي) پيش بره يا همگام باشه. |
3884 |
Someone kicked my back. |
يكي (يه نفر) با لگد زد پٌشتم. |
3885 |
I love you. |
دوسِت دارم. عاشِقِتم. |
3886 |
I do love you. |
واقعاً دوسِت دارم. واقعاً عاشِقِتم. |
3887 |
I love you, too. |
منم دوسِت دارم. مَنَم عاشِقِتم. |
3888 |
I still love you. |
من هنوز دوسِت دارم. هنوزعاشِقِتم. |
3889 |
I’ll wait right outside. |
من همین بیرون منتظر می مونم. |
3890 |
Exams are right after summer vacation. |
امتحان درست بعد از تعطیلاتِ تابستان. |
3891 |
When does your summer vacation start? |
تعطیلاتِ تابستانیت کِی شروع میشه؟ |
3892 |
Please let me go. |
لطفا به من اجازه بده بروم. |
3893 |
I’m very lonely here. |
من اینجا خیلی تنها هستم. |
3894 |
Tom has a lot of valuable books. |
تام کتاب های با ارزش زیادی دارد. |
3895 |
I tried that a couple of times. |
دو بار آن را امتحان کردم. |
3896 |
Do you know whose car that is? |
می دانی آن ماشین مال چه کسی است؟ |
3897 |
Wash your hands, please. |
لطفا دستهایت را بشور. |
3898 |
I don’t know what you like. |
من نمي دانم شما از چه خوشتان مي آيد |
3899 |
Leave! |
انصرف! |
3900 |
I’d prefer to speak to you in private. |
من ترجیح می دادم که به طور خصوصی با شما سخن بگویم. |
3901 |
I’ve been waiting so long for this. |
من خیلی وقته که منتظر اینم. |
3902 |
Looks like no one’s home. |
بنظر میرسه کسی خونه نیست. |
3903 |
I’m going to change into more comfortable clothes. |
من برم یک لباس راحت تر بپوشم. |
3904 |
Tom sat on his bed and opened his laptop. |
تام روی تختش نشست و لپ تاپش رو باز کرد. |
3905 |
I’ll worry about that tomorrow. |
من دربارش فردا نگران میشم. |
3906 |
I learned a new word today. |
من امروز یک کلمه جدید یاد گرفتم. |
3907 |
There’s an apple tree in the garden. |
یک درخت سیب توی باغ هست. |
3908 |
Say hello to him for me. |
از طرف من به او سلام برسان. |
3909 |
Please say hello to him for me. |
لطفا از طرف من به او سلام برسان. |
3910 |
If you see Tom, say hello to him for me. |
اگه تام رو دیدی، از طرف من بهش سلام برسان. |
3911 |
My T-shirt shrank because I washed it. |
تی شرتم آب رفت چون شستمش. |
3912 |
Why did your T-shirt shrink? |
چرا تی شرتت آب رفت؟ |
3913 |
Older children tend to be less jealous than their younger sibling. |
بچه های بزرگتر نسبت به خواهر و برادرهای کوچیکترشان معمولا حسادت کمتری دارند. |
3914 |
Sami was often absent. |
سامی معمولا غایب بود. |
3915 |
That’s a fascinating question. |
این یک سوال جالب است |
3916 |
Good morning! |
صبح به خیر! |
3917 |
Kent is the born leader. |
کنت یک رهبر زائیده شده است. |
3918 |
I’m not mentally prepared for that. |
از نظر روحی برایش آماده نیستم. |
3919 |
Sami and Layla weren’t related to each other. |
سامی ولیلا با هم نسبتی نداشتند. |
3920 |
Sami removed his glasses. |
سامی عینکش را برداشت. |
3921 |
That’s the fastest train in the world. |
آن سریع ترین قطار دنیاست |
3922 |
That’s my dictionary. |
این لغت نامه ی من است. |
3923 |
How many episodes of One Piece have you watched? |
چندی قسمت از ون پیس تماشا کردی؟ |
3924 |
How many episodes of One Piece have you watched? |
چند قسمت از ون پیس دیدی؟ |
3925 |
Do you want me to come to Japan to see you? |
آی میخواهی در ژاپن بیام تو را ببنم؟ |
3926 |
Go on. |
ادامه بده ( ادامه دادن ) |
3927 |
It may sound like a lie, but it’s the truth. |
دروغ به نظر میرسد، ولی این حقیقت است. |
3928 |
I am at your service. |
در خدمتت هستم. |
3929 |
Tom didn’t want to go into the cave. |
تام نخواست به زیرزمین برود. |
3930 |
She made me hurry. |
او مرا شتابزده کرد. |
3931 |
I was surprised to see you here. |
من از دیدن شما در اینجا متعجب شدم. |
3932 |
You already paid. |
شما قبلاً مزد گرفتید. |
3933 |
You shouldn’t do it merely to please me. |
شما نمیبایستی آن را صرفاً بهخاطر خوش آمدن من انجام میدادید. |
3934 |
What is done cannot be undone. |
آنچه از دست رفت، دیگر بهدست نمیآید. |
3935 |
I can resist everything but temptation. |
من در مقابل همه چیز غیر از وسوسه میتوانم مقاومت کنم. |
3936 |
Language is the dress of thought. |
زبان جامهٔ فکر است. |
3937 |
We are all stupid, just on different subjects. |
ما همه احمقیم، هر کدام در یک زمینه. |
3938 |
England expects that every man will do his duty. |
انگلستان انتظار دارد هر کس وظیفهاش را انجام دهد. |
3939 |
Those who love too much, hate in like extreme. |
هر کس بیشتر عشق میورزد، قابلیت تنفر ورزیدن بیشتر دارد. |
3940 |
When angry, count to four. When very angry, swear. |
وقتی عصبانی هستی تا چهار بشمار. وقتی خیلی عصبانی هستی لعنت بفرست. |
3941 |
A clear conscience is the sure sign of a bad memory. |
وجدان راحت نشانهٔ آشکار کم حافظگی است. |
3942 |
The dictionary is the only place where success comes before work. |
لغتنامه تنها جایی است که پیشرفت قبل از تلاش میآید. |
3943 |
All you need is ignorance and confidence and the success is sure. |
برای موفقیت فقط نادانی و اعتماد به نفس نیاز است. |
3944 |
Never tell the truth to people who are not worthy of it. |
هیچوقت به افرادی که لیاقتش را ندارند صداقت نورزید. |
3945 |
Those who know nothing of foreign languages know nothing of their own. |
کسانی که هیچ چیز از یک زبان خارجی نمیدانند، هیچ چیز دربارهٔ زبان خودشان هم نمیدانند. |
3946 |
Never put off until tomorrow what you can do the day after tomorrow. |
چیزی که پسفردا میتوانی انجام دهی را به فردا نینداز! |
3947 |
Through obedience learn to command. |
با فرمانبرداری، فرمان دادن فرا گرفته میشود. |
3948 |
A fool always believes that it is the others who are fools. |
نادان همه را به کیش خود پندارد. |
3949 |
Haste makes waste. |
عجله کار شیطان است. |
3950 |
Business is business. |
حساب حساب کاکا برادر. |
3951 |
Murder will out. |
آسمان پشت ابر نمیماند. |
3952 |
Seeing is believing. |
شنیدن کی بُوَد مانند دیدن. |
3953 |
Strength in unity. |
یک دست صدا ندارد. |
3954 |
Knowledge is power. |
توانا بُوَد هر که دانا بُوَد. |
3955 |
Easy come, easy go. |
باد آورده را باد میبرد. |
3956 |
Time is money. |
وقت گرانبهاست. |
3957 |
The truth hurts. |
حقیقت تلخ است. |
3958 |
Every rose has its thorns. |
گل بی خار نمیشود. |
3959 |
You have to strike the iron while it’s hot. |
تا تنور داغ است نان را بچسبان. |
3960 |
Walls have ears. |
دیوار موش دارد. |
3961 |
A word is enough to a wise man. |
عاقل را اشاره کافیست. |
3962 |
Everyone makes mistakes. |
بشر جائزالخطاست. |
3963 |
These things always happen in threes. |
تا سه نشود بازی نشود. |
3964 |
Better late than never. |
دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است. |
3965 |
No pain, no gain. |
نا برده رنج گنج میسر نمیشود. |
3966 |
Ready money will away. |
باد آورده را باد میبرد. |
3967 |
More haste, less speed. |
عجله کار شیطان است. |
3968 |
Old habits die hard. |
ترک عادت موجب مرض است. |
3969 |
A burnt child fears the fire. |
مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید میترسد. |
3970 |
The goat had been tethered to the fence. |
بز به حصار بسته شده است. |
3971 |
Michael Singer is the author of The Untethered Soul. |
میکائل سینگر نویسندهٔ روح افسار گسیخته است. |
3972 |
Money talks. |
همه چیز پول است. |
3973 |
Our house, our rules. |
چهار دیواری، اختیاری. |
3974 |
Much ado about nothing. |
از کاهی کوهی ساختن. |
3975 |
Many hands make light work. |
یک دست صدا ندارد. |
3976 |
He who wants a peacock must accept the difficulties of Hindustan. |
هر که طاووس خواهد جور هندوستان کشد. |
3977 |
A burnt child dreads fire. |
مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید میترسد. |
3978 |
There is a downhill after every uphill. |
بعد از هر سربالایی یک سرازیری است. |
3979 |
Heroes always arrive late. |
قهرمانان همیشه دیر میرسند. |
3980 |
You’re joking! |
شوخی میکنید. |
3981 |
Where there’s a will, there’s a way. |
خواستن توانستن است. |
3982 |
It is never too late to learn. |
برای یادگیری هیچوقت دیر نیست. |
3983 |
He laughs best who laughs last. |
خندیدن آخر خوش است. |
3984 |
No cross, no crown. |
نا برده رنج، گنج میسر نمیشود. |
3985 |
No sweet without sweat. |
نا برده رنج، گنج میسر نمیشود. |
3986 |
Money does not grow on trees. |
پول سبز نمیشود. |
3987 |
The danger past and God forgotten. |
خرش از پل گذشت. |
3988 |
The eagle does not catch flies. |
که نباشد محرم عنقا مگس. |
3989 |
After a storm comes a calm. |
بعد از هر سربالایی یک سرازیری است. |
3990 |
Everything comes to those who wait. |
صبر مفتاح کارها باشد. |
3991 |
There is no smoke without fire. |
هیچ دودی بی آتشی نیست. |
3992 |
A fox is not caught twice in the same snare. |
عاقل از یک سوراخ دوبار گزیده نمیشود. |
3993 |
Do in Rome as the Romans do. |
خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو. |
3994 |
Many a little makes a mickle. |
قطره قطره جمع گردد، وانگهی دریا شود. |
3995 |
Fine words butter no parsnips. |
دو صد گفته چون نیم کردار نیست. |
3996 |
A word to the wise is enough. |
عاقل را اشاره کافیست. |
3997 |
Attack is the best form of defense. |
حمله بهترین دفاع است. |
3998 |
All his geese are swans. |
مرغ همسایه غاز است. |
3999 |
As well be hanged for a sheep as a lamb. |
آب که از سر گذشت چه یک وجب چه صد وجب |
4000 |
It’s too late to shut the barn door after the horse is stolen. |
نوشدارو بعد از مرگ سهراب. |
4001 |
The pot calls the kettle black. |
دیگ به دیگ میگوید رویت سیاه. |
4002 |
Much caution does no harm. |
کار از محکم کاری عیب نمیکند. |
4003 |
A friend to all is a friend to none. |
دوست همه کس، دوست هیچ کس. |
4004 |
Never put off to tomorrow what you can do today. |
کار امروز را به فردا میفکن. |
4005 |
A lazy man always finds excuses. |
آدم تببل همیشه بهانهای پیدا میکند. |
4006 |
The grass is always greener on the other side of the fence. |
مرغ همسایه غاز است. |
4007 |
The grass is always greener on the other side. |
مرغ همسایه غاز است. |
4008 |
The work is not worth the cost of preparation. |
آفتابه خرج لحیم کردن. |
4009 |
Paper is patient. |
کاغذ سنگ صبور است. |
4010 |
Don’t dig a pit for somebody to fall into, or you will end up in it yourself. |
چاه مکن بهر کسی اول خودت دوم کسی. |
4011 |
Like father, like son. |
همانا پدر، همانا پسر. |
4012 |
The walls have ears, the doors have eyes. |
دیوار موش دارد، موش هم گوش دارد. |
4013 |
Constant dripping wears away a stone. |
قطره قطره جمع گردد، وانگهی دریا شود. |
4014 |
Don’t undo your bootlaces until you have seen the river. |
تا به رودخانه نرسیدهاید کفشتان را در نیاورید. |
4015 |
I normally don’t drink coffee. |
من معمولا کافه نمینوشم. |
4016 |
That which is easily acquired is easily lost. |
باد آورده را باد میبرد. |
4017 |
A picture is worth a thousand words. |
یک تصویر به اندازهٔ هزار کلمه میارزد. |
4018 |
He who starts ten tasks won’t finish a single one. |
سنگ بزرگ نشانهٔ نزدن است. |
4019 |
Prudence is never too much. |
آدم از احتیاط زیاد به ندرت ضرر میکند. |
4020 |
A diamond that hasn’t been cut doesn’t shine. |
الماسی که برش نخرده نمیدرخشد. |
4021 |
There’s no cure for stupidity. |
حماقت درمان ندارد. |
4022 |
Your best teacher is your last mistake. |
بهترین آموزگار، اشتباه آخرتان است. |
4023 |
Don’t make a mountain out of a molehill. |
از کاهی کوهی ساختن. |
4024 |
If we can’t get the money in any other way, we can, as a last resort, sell the car. |
اگر نتوانیم پول را به طریق دیگری به دست بیاوریم، به عنوان آخرین چاره می توانیم ماشین را بفروشیم. |
4025 |
You only think about having fun. |
تو فقط به تفریح کردن فکر می کنی. |
4026 |
Tom only thinks about money. |
تام فقط به پول فکر می کند. |
4027 |
It’s a sacred number. |
این عددی مقدس است. |
4028 |
Did you argue with him? |
تو با او بحث کردی؟ |
4029 |
Thanks for inviting me to the movies. |
متشکرم که مرا به سینما دعوت کردی. |
4030 |
I travel to see the world. |
من سفر می کنم تا دنیا را ببینم. |
4031 |
Violence is a weak force. |
خشونت، نیرویی ضعیف است. |
4032 |
How long have I been unconscious? |
چه مدت من بیهوش بوده ام؟ |
4033 |
The shoemaker’s son always goes barefoot. |
کوزهگر از کوزه شکسته آب میخورد. |
4034 |
A thief believes everybody steals. |
کافر همه را به کیش خود پندارد. |
4035 |
Don’t put all your eggs in one basket. |
همه تخم مرغ هایتان را در یک سبد نگذارید. |
4036 |
One word is enough for a wise man. |
عاقل را اشاره کافیست. |
4037 |
The tongue ever turns to the aching tooth. |
زبان همیشه به دندانی که درد میکند میخورد. |
4038 |
Health is wealth. |
سلامتی نعمت است. |
4039 |
Two argue, and a third benefits. |
دو نفر دعوا میکنند و نفر سوم سود میبرد. |
4040 |
Well said! |
خوب گفتم |
4041 |
Then we can continue the algorithm. |
آنگاه الگوریتم را ادامه میدهیم. |
4042 |
If you can’t get a lawyer who knows the law, get one who knows the judge. |
اگر نمیتوانید وکیلی بگیرید که قانون را بشناسد، وکیلی بگیرید که قاضی را بشناسد. |
4043 |
The teacher burst into tears. |
انفجرت المدرّسة بكاءا. |
4044 |
That’s impossible. |
آن ممکن نیست. |
4045 |
Tom told me he had a problem. |
تام به من گفت که مسئلهای برایش پیش آمده است. |
4046 |
Tom told me he had a problem. |
تام به من گفت که براش مشکلی پیش اومده. |
4047 |
Humans are bigots. |
انسانها متعصب هستند. |
4048 |
We don’t tolerate bigotry. |
ما تعصب را تحمل نمیکنیم. |
4049 |
You can sleep here. I don’t mind. |
میتونی اینجا بخوابی. برای من فرقی نداره. |
4050 |
How long did you sleep last night? |
دیشب چقدر خوابیدی؟ |
4051 |
Better buy than borrow. |
خریدن بهتر از قرض گرفتن است. |
4052 |
Better buy than borrow. |
خریدن بهتر از به عاریت گرفتن است. |
4053 |
God made time, but man made haste. |
خدا زمان را آفرید و انسان عجله را. |
4054 |
Save up something for a rainy day. |
چیزی برای زمان نداری نگه دار. |
4055 |
Hard work never did anyone any harm. |
سختکوشی به هیچکس ضرر نزد. |
4056 |
The best defense is a good offense. |
حمله بهترین دفاع است. |
4057 |
All things come to those who wait. |
چیزهای خوب برای آنها اتفاق میافتند که صبر کنند. |
4058 |
Don’t burn your bridges behind you. |
پلها را پشت سر خود خراب نکن. |
4059 |
Measure thrice, cut once. |
سه بار اندازه بگیر و یک بار ببر. |
4060 |
He knows most who speaks least. |
آنکس بیشتر میداند که کمتر حرف میزند. |
4061 |
We can run away from everything, except from our conscience. |
ما از همه چیز میتوانیم فرار کنیم به جز از وجدانمان. |
4062 |
True friendships are even rarer than diamonds. |
دوستان حقیقی حتی از الماس هم نایابتر هستند. |
4063 |
People usually don’t like what they can’t understand. |
افراد معمولاً آنچه نمیفهمند را دوست ندارند. |
4064 |
The best way to solve a problem is sometimes the simplest. |
گاهی بهترین راه برای حل یک مسأله سادهترین راهحل است. |
4065 |
Difficult problems require imaginative solutions. |
مسائل دشوار به راهحلهای تخیلی نیاز دارند. |
4066 |
Belief can move mountains. |
ایمان میتواند کوهها را حرکت دهد. |
4067 |
I love you from the bottom of my heart. |
من شما را از ته قلبم دوست دارم. |
4068 |
I need more examples to know how this word is used. |
من به مثالهای بیشتری احتیاج دارم تا بدانم این کلمه چگونه استفاده میشود. |
4069 |
The best way to have a friend is to be a friend. |
بهترین راه برای داشتن یک دوست، بودن یک دوست است. |
4070 |
Freedom is useless unless you use it. |
آزادی غیر قابل استفاده است مگر اینکه از آن استفاده کنید. |
4071 |
I’m happy that I was born. |
من خوشحالم که به دنیا آمدم. |
4072 |
In today’s world, the hardest thing for a man to be… is himself. |
در دنیای امروز، دشوارترین چیز برای انسان، خود بودن است. |
4073 |
Nothing happens unless it is preceded by a dream. |
هیچ چیز اتفاق نمیافتد مگر اول یک رؤیا. |
4074 |
A teacher must not laugh about a pupil who has made a mistake. |
یک معلم نباید به شاگردی که یک اشتباه انجام داده است بخندد. |
4075 |
No future can compensate for what you let happen in the present. |
هیچ آیندهای نمیتواند آنچه امروز اجازه میدهید اتفاق بیفتد را جبران کند. |
4076 |
I want to find true love. |
من میخواهم عشق حقیقی را پیدا کنم. |
4077 |
Speaking without thinking is like shooting without looking. |
سخن گفتن بدون اندیشیدن مانند شلیک کردن بدون نگاه کردن است. |
4078 |
Love is not just a feeling, but also an art. |
عشق فقط یک احساس نیست بلکه یک هنر هم است. |
4079 |
An enemy of an enemy is a friend. |
دشمن یک دشمن دوست است. |
4080 |
Our destiny depends on our decisions. |
سرنوشت ما به تصمیمات ما بستگی دارد. |
4081 |
A man is known by the company he keeps. |
یک مرد از روی افرادی که با آنها معاشرت میکند شناخته میشود. |
4082 |
I would rather die than surrender. |
من ترجیح میدهم بمیرم تا اینکه تسلیم شوم. |
4083 |
I was born to love you. |
من برای دوست داشتن تو زاده شدم. |
4084 |
If I could rearrange the alphabet, I would put U and I together. |
اگر میتوانستم ترتیب الفبا را عوض کنم، حروف ت و م را کنار هم میگذاشتم. |
4085 |
Whenever you find yourself on the side of the majority, it is time to pause and reflect. |
هر زمان که خود را در طرف اکثریت یافتید، زمان آن است که مکث کنید و بیاندیشید. |
4086 |
If “every rule has at least one exception” is a rule, then at least one rule has no exception. |
اگر این قاعده که «هر قاعدهای حداقل یک استثنا دارد» یک قاعده باشد، پس حداقل یک قاعده هیچ استثنائی ندارد. |
4087 |
I’m ordering you not to obey my orders. |
من به شما دستور میدهم از فرمانهایم اطاعت نکنید. |
4088 |
Man consists of soul and body. |
انسان از روح و جسم تشکیل شده است. |
4089 |
Worrying is like paying a debt you don’t owe. |
نگران شدن مانند پرداختن یک بدهی است که مدیون نیستید. |
4090 |
I won’t give up because I have something worth fighting for. |
من تسلیم نمیشوم چون چیزی دارم که ارزش جنگیدن دارد. |
4091 |
If you’re wrong, admit it. If you’re right, be quiet. |
اگر اشتباه میکنی، آن را بپذیر. اگر حق با تو است، خاموش باش. |
4092 |
I hope that all your dreams come true. |
امیدوارم همهٔ رؤیاهایت به حقیقت بپیوندند. |
4093 |
I hope that all your dreams come true. |
امیدوارم همهٔ رؤیاهایت محقق شوند. |
4094 |
Neither students nor teachers should ever stop learning. |
نه متعلمین نه متعلمان نباید هیچگاه یادگیری را متوقف کنند. |
4095 |
What would life be if we had no courage to attempt anything? |
زندگی چه معنایی خواهد داشت اگر شهامت امتحان کردن هیچ چیز را نداشته باشیم. |
4096 |
The pioneers overcame a set of obstacles. |
پیشگامان بر موانع بسیاری غلبه کردند. |
4097 |
I just have one thing to say to those who hate me: It’s your problem. |
من فقط یک چیز برای گفتن به آنها که از من متنفرند دارم: مشکل خودتان است. |
4098 |
A poor man misses many things, but a miser misses everything. |
یک فقیر چیزهای زیادی را کم دارد، اما یک خسیس همه چیز را کم دارد. |
4099 |
Love is like the moon; when it does not wax, it wanes. |
عشق مانند ماه است، هنگامی که رشد نکند، تقلیل مییابد. |
4100 |
There are no stupid questions, only stupid people. |
سؤال احمقانه وجود ندارد اما افراد احمق چرا. |
4101 |
Let’s think about the worst that could happen. |
فرض کنیم بدترین حالت ممکن رخ دهد. |
4102 |
The greatness of a nation and its moral progress can be judged by the way its animals are treated. |
بزرگی یک ملت و تکامل اخلاقی آن میتوانند از روی شیوهٔ رفتار با حیوانات آن قضاوت شوند. |
4103 |
Don’t be sad because it’s over. Be happy because it happened. |
غمگین نباش که تمام شد. شادمان باش که رخ داد. |
4104 |
Ask no questions and hear no lies. |
سؤال نکن تا دروغی نشنوی. |
4105 |
Belief can move mountains. |
ایمان میتواند کوهها را به حرکت در آورد. |
4106 |
A soldier who doesn’t dream of becoming a general is a bad one. |
سربازی که رؤیای فرمانده شدن نداشته باشد سرباز خوبی نیست. |
4107 |
Change is the only constant. |
تغییر تنها ثابت است. |
4108 |
The tongue has no bones but is strong enough to break hearts. |
زبان استخوان ندارد اما چنان قوی است که قلبها را میشکند. |
4109 |
There is no road to love. Love is the road. |
راه عشق وجود ندارد. عشق خود راه است. |
4110 |
The difference between doing and not doing is doing. |
تفاوت انجام دادن و انجام ندادن انجام دادن است. |
4111 |
The best thing about working in a team is that, when something goes wrong, you can always blame someone else. |
بهترین جنبهٔ کار تیمی اینست که اگر چیزی خراب شد، همیشه میتوانید دیگری را مقصر بدانید. |
4112 |
Show a clever person a mistake and they will thank you. Show a stupid person a mistake and they will insult you. |
به یک فرد زیرک اشتباهی را متذکر شوید، او از شما تشکر میکند. به یک فرد کودن اشتباهی را متذکر شوید، او به شما توهین میکند. |
4113 |
Those who know and can, do. Those who know, but can’t, teach. Those who neither know nor can, lead. |
آنها که میدانند و میتوانند عمل میکنند. آنها که میدانند ولی نمیتوانند تدریس میکنند. آنها که نه میدانند و نه میتوانند رهبری میکنند. |
4114 |
Everyone is insane, in his or her own way. |
هر کس به شیوهٔ خودش دیوانه است. |
4115 |
Democracy is the worst form of government, except all the others that have been tried. |
دمکراسی بدترین نوع حاکمیت است، البته به جز انواع دیگر که امتحان شدهاند. |
4116 |
We learn from experience that men never learn anything from experience. |
از تجربیات میآموزیم که انسانها هرگز از تجربیات نمیآموزند. |
4117 |
An ambassador is an honest man sent to lie abroad for the good of his country. |
یک سفیر یک فرد درستکار است که برای دروغ گفتن به خاطر مصلحت کشورش، به خارج فرستاده میشود. |
4118 |
A woman’s mind and winter wind change often. |
نظر زن و باد زمستان اغلب عوض میشوند. |
4119 |
Forecasting is the way of saying what will happen and then explaining why it didn’t. |
پیشگویی شیوهٔ گفتن آنچه اتفاق خواهد افتاد و بعد توضیح دادن اینکه چرا اتفاق نیفتاد است. |
4120 |
A prudent bird chooses its tree. A wise servant chooses his master. |
یک پرندهٔ محتاط درخت خود را انتخاب میکند. یک خدمتکار عاقل ارباب خود را انتخاب میکند. |
4121 |
An ignorant person is one who doesn’t know what you have just found out. |
یک فرد نادان اوست که نمیداند درست چه چیزی فهمیدهاید. |
4122 |
Everyone thinks of changing the world, but no one thinks of changing himself. |
هر کسی به فکر تغییر دنیا است، اما هیچکس به فکر تغییر خود نیست. |
4123 |
Patriots always talk of dying for their country, and never of killing for their country. |
وطنپرستان همیشه از مردن برای کشورشان صحبت میکنند اما هرگز از کشته شدن برای آن صحبت نمیکنند. |
4124 |
Experience is simply the name we give our mistakes. |
تجربه صرفاً نامیست که روی اشتباهاتمان میگذاریم. |
4125 |
Fashion is a form of ugliness so intolerable that we have to alter it every six months. |
مد یک صورت از بدقیافگی غیر قابل تحمل است که مجبوریم هر شش ماه آن را عوض کنیم. |
4126 |
There has never been an age that did not applaud the past and lament the present. |
هرگز عصری نبوده است که گذشته را تحسین نکند و از زمان حال ننالد. |
4127 |
For the world, you are somebody, but for somebody you are the world. |
برای دنیا شما کسی مثل دیگران هستید، اما برای کسی شما کل دنیا هستید. |
4128 |
The translation of this sentence is a bad translation. |
ترجمهٔ این جمله ترجمهٔ بدی است. |
4129 |
Never miss a good chance to shut up. |
هرگز فرصت خفه شدن را از دست ندهید. |
4130 |
If you find yourself in a hole, stop digging. |
اگر خود را در چاه یافتی آن را عمیقتر نکن. |
4131 |
To succeed in life, you need two things: ignorance and confidence. |
برای موفق شدن در زندگی دو چیز لازم است: نادانی و اعتماد به نفس. |
4132 |
If we were supposed to talk more than listen, we would have been given two mouths and one ear. |
اگر فرض بر این بود که بیش از گوش دادن حرف بزنیم، دو دهان و یک گوش به ما عطا شده بود. |
4133 |
The difference between the right word and almost the right word is the difference between lightning and the lightning bug. |
تفاوت بین کلمهٔ صحیح و کلمهٔ تقریباً صحیح مانند تفاوت بین مهتاب و کرم شبتاب است. |
4134 |
I can resist everything except temptation. |
من در مقابل هر چیزی میتوانم مقاومت کنم غیر از وسوسه. |
4135 |
The only one who enjoys a crowded subway car is a pickpocket. |
تنها کسی که از یک مترو پر ازدحام لذت میبرد یک جیببر است. |
4136 |
A polar bear is a rectangular bear after a coordinate transform. |
یک خرس قطبی بعد از یک تبدیل مختصات یک خرس چهارگوش است. |
4137 |
A polar bear is a rectangular bear after a coordinate transform. |
یک خرس قطبی یک خرس چهارگوش است، البته پس از یک تبدیل مختصات. |
4138 |
I’ve told you a million times not to exaggerate. |
من به شما یک میلیون بار گفتم اغراق نکنید. |
4139 |
Don’t lend books; no one gives them back. The only books that are still left in my library are ones that I have borrowed from other people. |
کتابها را امانت ندهید؛ هیچکس آنها را پس نمیدهد. تنها کتابهایی که هنوز در کتابخانهٔ من باقی ماندهاند، آنهایی هستند که از دیگران به امانت گرفتهام. |
4140 |
Capitalism is the exploitation of man by man. Communism is the exact opposite. |
کاپیتالیسم استثمار انسان به وسیلهٔ انسان است. کمونیسم عکس آن است. |
4141 |
If you talk to a man in a language he understands, it will go to his head. If you talk to him in his language, it will go to his heart. |
اگر با یک فرد با زبانی که میفهمد حرف بزنید، به مغزش فرو میرود. اگر با زبان خودش با او حرف بزنید، به قلبش فرو میرود. |
4142 |
Music is not a language. But some languages are music to my ears. |
موسیقی زبان نیست. اما بعضی زبانها در گوش من مانند موسیقی هستند. |
4143 |
A painting is a wordless poem. |
نقاشی یک شعر بدون کلام است. |
4144 |
Earth laughs in flowers. |
زمین از طریق گلها میخندد. |
4145 |
There are two ways to live: you can live as if nothing is a miracle; you can live as if everything is a miracle. |
دو راه برای زندگی وجود دارد: میتوانید طوری زندگی کنید که انگار هیچ چیز معجزه نیست؛ میتوانید طوری زندگی کنید که انگار همه چیز معجزه است. |
4146 |
Gratitude is not only the greatest of virtues, but the parent of all the others. |
قدرشناسی نه تنها بزرگترینِ همهٔ فضائل است، بلکه منشاء همهٔ آنهاست. |
4147 |
I am like a mirror reflecting your light. |
من مانند یک آیینه هستم که نور شما را منعکس میکنم. |
4148 |
Life isn’t about finding yourself. Life is about creating yourself. |
زندگی راجع به یافتن خودتان نیست. زندگی راجع به آفریدن خودتان است. |
4149 |
I’ll see you in my dreams. |
من تو را در رؤیاهایم خواهم دید. |
4150 |
How did you come up with such a good excuse? |
چگونه چنین بهانهٔ خوبی پیدا کردی؟ |
4151 |
Worrying doesn’t take away tomorrow’s concerns, but it does take away today’s power. |
نگرانی دغدغههای فردا را از بین نمیبرد، بلکه قدرت امروز را از بین میبرد. |
4152 |
Any teacher that can be replaced by a machine should be. |
معلمی که بتواند توسط ماشین جایگزین شود، باید بشود. |
4153 |
You were given the choice between war and dishonor. You chose dishonor and you will have war. |
شما بین جنگ و ننگ باید یکی را انتخاب میکردید. شما ننگ را انتخاب کردید و مجبور به جنگ شدید. |
4154 |
I make it a rule never to smoke while I’m sleeping. |
من با خود عهد کردهام هنگام خوابیدن هرگز سیگار نکشم. |
4155 |
If I’d had more time, I’d have written a shorter letter. |
اگر بیشتر وقت داشتم، یک نامهٔ کوتاهتر نوشته بودم. |
4156 |
If you have nothing to say, say nothing. |
اگر هیچ چیز برای گفتن ندارید، هیچ چیز نگویید. |
4157 |
It is easier to stay out than to get out. |
بیرون ماندن راحتتر از بیرون رفتن است. |
4158 |
Kindness is the language which the deaf can hear and the blind can see. |
مهربانی زبانی است که در آن کر میتواند بشنود و کور میتواند ببیند. |
4159 |
Not all horses were born equal. A few were born to win. |
اسبها همه برابر زاده نشدند. معدودی از آنها برای بردن زاده شدند. |
4160 |
The dullest pencil is better than the sharpest memory. |
نتراشیدهترین مداد بهتر از هوشیارترین حافظه است. |
4161 |
The human race has one really effective weapon and that is laughter. |
نژاد انسانی یک سلاح واقعاً موثر دارد و آن خنده است. |
4162 |
The secret of getting ahead is getting started. |
راز جلو افتادن، شروع کردن است. |
4163 |
The worst loneliness is to not be comfortable with yourself. |
بدترین تنهایی راحت نبودن با خود است. |
4164 |
Some people bring joy wherever they go, and some people bring joy whenever they go. |
بعضیها هرجا میروند شادی میآورند، و بعضیها هروقت میروند شادی میآورند. |
4165 |
To get the full value of joy, you must have someone to divide it with. |
برای گرفتن ارزش واقعی شادی، باید آن را با کسی تقسیم کنید. |
4166 |
Work and play are words used to describe the same thing under differing conditions. |
کار و بازی کلماتی هستند که برای توصیف یک چیز در شرایط متفاوت استفاده میشوند. |
4167 |
The most interesting information comes from children, for they tell all they know and then stop. |
جالبترین اطلاعات از بچهها حاصل میشود، زیرا همهٔ آنچه میدانند را بازگو میکنند و متوقف میشوند. |
4168 |
When you want to fool the world, tell the truth. |
هنگامی که میخواهید دنیا را به اشتباه بیاندازید، راست بگویید. |
4169 |
First they ignore you, then they laugh at you, then they fight you, then you win. |
اول شما را نادیده میگیرند، بعد به شما میخندند، بعد با شما میجنگند، و بعد شما پیروز میشوید. |
4170 |
It usually takes me more than three weeks to prepare a good impromptu speech. |
معمولاً بیش از سه هفته طول میکشد تا یک سخنرانی فیالبداههٔ خوب آماده کنم. |
4171 |
I’d rather lose an argument to you than lose you to an argument. |
من ترجیح میدهم دعوا را به تو ببازم تا اینکه تو را در دعوا ببازم. |
4172 |
An optimist laughs to forget; a pessimist forgets to laugh. |
خوشبین میخندد تا فراموش کند؛ بدبین فراموش میکند بخندد. |
4173 |
If you want something done right, you should do it yourself. |
اگر میخواهید چیزی درست انجام شود، باید خود آن را انجام دهید. |
4174 |
They put a spoke in his wheel. |
آنها چوب لای چرخش گذاشتند. |
4175 |
He who praises everyone praises nobody. |
آنکه همه را تمجید میکند، هیچکس را تمجید نمیکند. |
4176 |
Don’t criticize what you can’t understand. |
به چیزی که نمیفهمید انتقاد نکنید. |
4177 |
A house built of wood is more easily burnt than a house of stone. |
خانهٔ چوبی آسانتر از خانهٔ سنگی آتش میگیرد. |
4178 |
Cowards die many times before their deaths. |
بزدلان بارها قبل از مرگشان میمیرند. |
4179 |
Loving is half of believing. |
دوست داشتن نصف ایمان است. |
4180 |
Much better alone than with fools. |
تنها بودن بهتر از بودن با احمقان است. |
4181 |
Truth exists; only lies are invented. |
حقیقت وجود دارد؛ این دروغها هستند که اختراع میشوند. |
4182 |
Walking is man’s best medicine. |
پیادهروی بهترین دارو برای انسان است. |
4183 |
In everything, one should consider the end. |
در هر چیزی، باید آخر را در نظر گرفت. |
4184 |
We forgive ourselves everything and others nothing. |
ما همهٔ اعمال خود را میبخشیم اما هیچ چیز از دیگران نمیبخشیم، |
4185 |
Happy is he who desires nothing anymore! |
خوشحال اوست که هیچ چیز دیگری نمیطلبد! |
4186 |
Not being heard is no reason for silence. |
شنیده نشدن دلیلی برای سکوت نیست. |
4187 |
Free man, always you will cherish the sea. |
آزاد مرد! همیشه تو دریا را عزیز خواهی داشت. |
4188 |
Your only duty is to save your dreams. |
تنها وظیفهٔ شما حفظ رؤیاهایتان است. |
4189 |
There are some adults who have never been children. |
بعضی بزرگسالان هرگز کودک نبودهاند. |
4190 |
If a fight is inevitable, you have to strike first. |
اگر نبرد اجتنابناپذیر باشد، مجبورید اول حمله کنید. |
4191 |
Even the darkest night will end and the sun will rise. |
حتی تیرهترین شب به پایان میرسد و خورشید بالا میآید. |
4192 |
Don’t try to walk before you can crawl. |
قبل از اینکه بتوانی گاگله کنی سعی نکن راه بروی. |
4193 |
You cannot make a crab walk straight. |
شما نمیتوانید یک خرچنگ را مجبور کنید راست راه برود. |
4194 |
You can’t teach a crab how to walk straight. |
شما نمیتوانید به یک خرچنگ راست راه رفتن را بیاموزید. |
4195 |
Life is not an exact science, it is an art. |
زندگی از علوم دقیقه نیست، یک هنر است. |
4196 |
It is a great joy to see your own sentences translated into a multitude of other languages. |
چه شادی بزرگی است وقتی که میبینیم جملاتمان به تعداد زیادی زبان دیگر ترجمه میشود. |
4197 |
That way I kill two birds with one stone. |
این طور دو پرنده را با یک سنگ میزنم. |
4198 |
You should acknowledge your failure. |
باید به شکستت اعتراف کنی. |
4199 |
Each speaker was allotted five minutes. |
به هر سخنران پنج دقیقه اختصاص داده شد. |
4200 |
It is no use crying over spilt milk. |
برای شیر ریخته شده شیون نمیکنند. |
4201 |
A loaf of bread is better than the songs of birds. |
یک قرص نان بهتر از آواز پرندگان است. |
4202 |
Always keep a bucket of water handy, in case of fire. |
همیشه یک سطل آب برای آتش احتمالی نگهدار. |
4203 |
The first step is as good as half over. |
قدم اول به خوبی نصف کار است. |
4204 |
A promise made is a debt unpaid. |
یک قول داده شده یک دِین اداء نشده است. |
4205 |
A promise made is a debt unpaid. |
یک قول داده شده یک قرض پرداختهنشده است. |
4206 |
It is like looking for a needle in a haystack. |
این مثل جستجوی سوزن در کومهٔ علف است. |
4207 |
If you should meet a bear, pretend to be dead. |
اگر باید خرس را ملاقات کنید، وانمود کنید مردهاید. |
4208 |
He is a jack-of-all-trades. |
او همه فن حریف است. |
4209 |
There is so much to do and so little time. |
کار برای انجام دادن زیاد است و وقت کم. |
4210 |
Old books are for writers, new ones for readers. |
کتابهای قدیمی برای نویسندگان هستند، کتابهای جدید برای خوانندگان. |
4211 |
The moon doesn’t listen when the dog insults it. |
وقتی سگ توهین میکند، ماه گوش فرا نمیدهد. |
4212 |
Every day you should at least listen to a short song, read a good poem, look at a beautiful picture, and, if possible, say several intelligent words. |
هر روز حداقل باید به یک آهنگ گوش دهید، یک شعر بخوانید، به یک تصویر زیبا نگاه کنید، و اگر امکانپذیر باشد، کلمات عاقلانهٔ متعددی بگویید. |
4213 |
But a man is not made for defeat. A man can be destroyed but not defeated. |
یک مرد برای شکست ساخته نشده است. یک مرد میتواند نابود شود اما شکست نمیخورد. |
4214 |
Words cannot express the extent to which you are wrong. |
کلمات از بیان اشتباه شما قاصر اند. |
4215 |
You never realize the value of something till you lose it. |
شما هرگز پی به ارزش چیزی نمیبرید مگر اینکه آن را از دست بدهید. |
4216 |
Proverbs are full of wisdom. |
ضرب المثلها پر از حکمت هستند. |
4217 |
If you can’t stand the heat, get out of the kitchen. |
اگر نمیتوانید در مقابل گرما ایستادگی کنید از آشپزخانه خارج شوید. |
4218 |
Love loves to love love. |
عشق دوست داشتن عشق را دوست دارد. |
4219 |
Don’t make light of life. |
زندگی را سبک نگیر. |
4220 |
Don’t ask, don’t tell. |
چیزی نپرس، چیزی نگو. |
4221 |
Love and hate are opposite emotions. |
عشق و نفرت احساسات متضاد هستند. |
4222 |
My attitude to the comma is physiological; the more breath I have, the fewer commas I use. |
طرز برخورد من با کاما روانی است؛ هر چه نفس بیشتری داشته باشم، کاماهای کمتری استفاده میکنم. |
4223 |
The book reviewer who detects a missing comma, immediately feels elevated to the level of the writer. |
منتقد کتاب که موفق به کشف یک کامای از قلم افتاده شد، بلافاصله احساس ارتقاء به سطح نویسنده به او دست داد. |
4224 |
A good deed never goes unpunished. |
خوبی هرگز بدون تاوان نمیماند. |
4225 |
Last but not least …. |
در آخر اما نه با اهمیت کمتر …. |
4226 |
It seems we are in the same boat. |
به نظر میرسد ما در یک قایق هستیم. |
4227 |
Every man has his weak points. |
هر انسانی نقطه ضعفهای خود را دارد. |
4228 |
A judge must obey not the king, but the law. |
یک قاضی باید از قانون اطاعت کند نه از شاه. |
4229 |
A judge must obey not the king, but the law. |
یک قاضی نباید مطیع شاه، بلکه باید مطیع قانون باشد. |
4230 |
Hope is not a strategy. |
امید یک استراتژی نیست. |
4231 |
I will stand by you whatever happens. |
هر چه پیش آید من در کنار تو میایستم. |
4232 |
Honesty pays in the long run. |
در درازمدت، درستکاری سود خود را میدهد. |
4233 |
He will regret it sooner or later. |
او دیر یا زود پشیمان خواهد شد. |
4234 |
No road is long with good company. |
هیچ سفری با همراه خوب طولانی نیست. |
4235 |
Nobody is perfect. |
هیچکس کامل نیست. |
4236 |
Don’t teach fish to swim. |
لازم نیست به ماهی شنا کردن را یاد بدهی. |
4237 |
The whole is more than the sum of its parts. |
کل از مجموع اجزائش بزرگتر است. |
4238 |
Being bald has at least one advantage – you save a lot on shampoo. |
کچل بودن حداقل یک سود دارد – در مصرف شامپو صرفهجویی میکنید. |
4239 |
Love if you want to be loved! |
اگر میخواهی دوست داشته شوی، دوست بدار. |
4240 |
If a philosopher doesn’t have a long, white beard, I don’t trust him. |
اگر یک فیلسوف یک ریش سفید و بلند نداشته باشد به او اعتماد نمیکنم. |
4241 |
If you would talk less and listen more, you might learn something. |
اگر کم صحبت کنی و بیشتر گوش دهی، چیزی یاد میگیری. |
4242 |
Real men drink tea. |
مردان واقعی چای مینوشند. |
4243 |
I was young and stupid. |
من جوان و احمق بودم. |
4244 |
The most beautiful flowers have the sharpest thorns. |
زیباترین گلها تیزترین خارها را دارند. |
4245 |
Any mushroom can be eaten, but some only once. |
هر قارچی میتواند خورده شود، اما بعضیها فقط یک بار. |
4246 |
I only know how to love, suffer and sing. |
من فقط میتوانم دوست بدارم، رنج بکشم و آواز بخوانم. |
4247 |
Caution is the eldest daughter of wisdom. |
احتیاط فرزند ارشد دانایی است. |
4248 |
Don’t confuse astrology with astronomy. |
طالعبینی را با ستارهشناسی اشتباه نکن. |
4249 |
There’s always room for improvement. |
همیشه جا برای بهبود هست. |
4250 |
Mathematics is the part of science you could continue to do if you woke up tomorrow and discovered the universe was gone. |
ریاضیات بخشی از علم است که اگر فردا از خواب بیدار شوید و متوجه شوید که دنیا از بین رفته است میتوانید کماکان ادامه دهید. |
4251 |
My interest is in the future because I’m going to spend the rest of my life there. |
علاقهٔ من به آینده برای اینست که باقیماندهٔ زندگیام را در آنجا میگذرانم. |
4252 |
He who thinks he has learned enough has learned nothing. |
آنکه میپندارد که به اندازهٔ کافی آموخته است، هیچ چیز نیاموخته است. |
4253 |
Sami uploaded six new videos last week. |
سمی هفته پیش شش ویدیو جدید آپلود کرد |
4254 |
What have we overlooked? |
ما چه چیزی را نادیده گرفتهایم؟ |
4255 |
What’s your sister doing now? |
خواهرت الان چه کار می کند؟ |
4256 |
I haven’t seen you for ages. |
من سالها بود که او را ندیده بودم. |
4257 |
If you wanna survive in this prison, you’ll have to be a badass. |
اگر میخواهید از این زندان جان سالم به در برید، باید پوست کلفت باشید. |
4258 |
Words can’t express our gratitude. |
کلمات قادر به بیان قدردانی ما نیستند. |
4259 |
Your physical body will wear out and die one day. |
بدن ظاهری ات روزی فرسوده شده و خواهد مرد. |
4260 |
Go to the hardware store and get screws. |
برو به فروشگاه ابزار آلات و پیچ بخر. |
4261 |
What hope attends you through this gate? Not one! |
چه امیدی برای تو بعد از این در هست؟ هیچی! |
4262 |
How dare you speak to me in that tone of voice! |
چطور جرات می کنی با این لحن با من حرف بزنی؟ |
4263 |
We need more information. |
ما به اطلاعات بیشتری نیاز داریم. |
4264 |
If you drive carefully you’ll avoid accidents. |
اگر با احتیاط رانندگی کنی تصادف نخواهی کرد. |
4265 |
Do you have Guinness? |
گینس داری؟ |
4266 |
I should’ve done that, but I didn’t. |
اون کار رو باید می کردم، اما نکردم. |
4267 |
I can barely read. |
من به زور می توانم بخوانم. |
4268 |
Tom wanted to be a French teacher. |
تام می خواست معلم فرانسه باشد. |
4269 |
How did you like the hotel you stayed at? |
هتلی که توش بودی رو چطور دوست داشتی؟ |
4270 |
I would’ve never done what Tom did. |
من هیچ وقت کاری که تام کرد رو نمی کردم. |
4271 |
The squirrels ran up the tree. |
سنجاب ها به بالای درخت دویدند. |
4272 |
No. |
نخیر. |
4273 |
Thanks! |
مرسی! |
4274 |
Smile. |
بخند. |
4275 |
Are you not tired? |
خسته نیستی؟ |
4276 |
Tell me what happened. |
بهم بگو چی شد. |
4277 |
I accept the offer. |
من پیشنهاد رو می پذیرم. |
4278 |
Boil the soup down until it becomes thick. |
آنقدر سوپ رو بجوشانید تا غلیظ بشود. |
4279 |
You had better read a lot of books while you are young. |
بهتر بود تا جوان هستی کتاب های خیلی زیادی می خواندی. |
4280 |
The soldier decided he could not refuse the request. |
سرباز به این نتیجه رسید که نمی تواند تقاضا را رد کند. |
4281 |
I haven’t eaten for two days. |
دو روز است که غذا نخورده ام. |
4282 |
Tom is kissing his wife. |
تام دارد همسرش را می بوسد. |
4283 |
I’ll add the finishing touches. |
آخرین تمیز کاری ها رو خواهم کرد. |
4284 |
Tom admitted he was the one who broke the eggs. |
تام تصدیق کرد که اون کسی بوده که تخم مرغ ها رو شکسته. |
4285 |
Mary told me she thought it would be safe to do that. |
ماری بهم گفت که فکر می کرده مشکلی پیش نمیاد اگر اون کار رو بکنه. |
4286 |
Tom and Mary say they’re having a lot of fun learning French. |
تام و ماری می گویند که خیلی از یاد گرفتن فرانسوی لذت می برند. |
4287 |
I met Tom recently. |
من تازگی ها تام رو دیده ام. |
4288 |
Sami and Layla went out a couple of times. |
سامی و لیلا چند دفعه بیرون رفتند. |
4289 |
Tom scolded his son in front of everyone. |
تام پسرش رو در مقابل همه تحقیر کرد. |
4290 |
Everybody was obeying the speed limit, so I knew there was likely a speed trap ahead. |
همه داشتند با سرعت مجاز حرکت می کردند، فهمیدم که احتمالا جلوتر دوربین سرعت هست. |
4291 |
He is my colleague. |
او همکارم هست. |
4292 |
I ordered a steak for me and a hamburger for Tom. |
من یک استیک برای خودم و یک همبرگر برای تام سفارش دادم. |
4293 |
I think Tom would be sensible about that. |
فکر می کنم تام درباره ی اون موضوع حساس باشد. |
4294 |
Tom’s being mean. |
تام داره بدجنس میشه. |
4295 |
Be careful of that mean dog next door. |
مراقب سگ بد جنس همسایه بغلی باش. |
4296 |
He denied his marital status. |
او وضعیت تأهل خود را کتمان کرد. |
4297 |
She denied her marital status. |
او وضعیت تأهل خود را کتمان کرد. |
4298 |
Marriage or divorce change the marital status. |
ازدواج و طلاق وضعیت تأهل را تغییر میدهند. |
4299 |
She should fill out her marital status in the questionnaire. |
He should fill out his marital status in the questionnaire. |
4300 |
What do you mean by saying you’re not satisfied? |
منظور شما چیه که میگوید راضی نیستید؟ |
4301 |
Although studies in the social sciences have yielded interesting results, replicating the studies has proven difficult. |
علی رغم این که نتایج تحقیق ها در علوم اجتماعی بسیار جالب هستند، تکرار این تحقیق ها بسیار سخت است. |
4302 |
Tom tended to curse like a trucker whenever things didn’t go his way. |
هر وقت کارها مطابق میل تام پیش نمی رفت مثل راننده کامیون ها از الفاظ رکیک استفاده می کرد. |
4303 |
He was looking at himself in the mirror. |
او به خودش در آینه نگاه می کرد. |
4304 |
The stopping distance for an average car travelling 80km/h is 53m. |
فاصله لازم برای توقف یک ماشین معمولی که با سرعت ۸۰ کیلومتر در ساعت حرکت می کند ۵۳ متر است. |
4305 |
Did it help? |
کمکی کرد؟ |
4306 |
They are both of one species. |
آنها هر دو از یک گونه ی جانوری هستند. |
4307 |
She was exiled from her country. |
او از کشور خودش اخراج شد. |
4308 |
Tom looked for his dog all morning. |
تام تمام صبح را به دنبال سگش گشت. |
4309 |
Tom was looking for his dog all morning. |
تام تمام صبح را به دنبال سگش می گشت. |
4310 |
In Denver people tend to dress casually because it’s the people are outdoorsy. |
در دنور مردم ترجیح می دهند بلاس های راحت بپوشند چون خیلی اهل گشت و گذار هستند. |
4311 |
It looked like a big orange ball hanging out in the sky! It was beautiful! |
اون مثل یک توپ نارنجی بزرگ بود که در آسمان آویزان بود! خیلی زیبا بود! |
4312 |
You’re missing too many of the details. |
تو خیلی از جزئیات را در نظر نگرفتی. |
4313 |
Some people can suck the life from you. |
بعضی از مردم زندگی را از وجودت می مکند. |
4314 |
The marriage feast continued for three whole days. |
جشن و سرور ازدواج سه روز کامل ادامه پیدا کرد. |
4315 |
With all the effort you’ve put in, is that all you could come up with to bore me to tears? |
با این همه تلاشی که کردی، کل چیزی که توانستی جور کنی همین بود که مرا به گریه بیندازی؟ |
4316 |
Our grandchildren will be thrilled. |
نوه هایمان خیلی خوشحال خواهند شد. |
4317 |
Mary is like a little sister to me. |
ماری مثل خواهر کوچکتر می ماند برای من. |
4318 |
Tom is like an older brother to me. |
تام مثل برادر بزرگتر است برای من. |
4319 |
I wish that the circumstances of my visit were different. |
کاش شرایط برای آمدن من متفاوت بود. |
4320 |
He has a mysterious talisman in the form of an eye. |
او یک طلسم اسرار آمیز به شکل یک چشم دارد. |
4321 |
Anger is the beginning of folly. |
خشم آغاز جنون است. |
4322 |
They can produce those goods for much cheaper. |
آنها می توانند آن کالاها را خیلی ارزان تر تولید کنند. |
4323 |
I found you. |
شما را پیدا کردم. |
4324 |
Come however you wish. |
هرطور خواستید بیائید. |
4325 |
Come as you wish. |
هرطور خواستید بیائید. |
4326 |
It wasn’t me who lied, rather it was you. |
من نبودم که دروغ گفتم، بلکه تو بودی. |
4327 |
My phone number has changed again. |
شماره تلفن من دوباره تغییر کرده است. |
4328 |
This box is from Jobe. |
این جعبه از جوب است. |
4329 |
Yalda is the longest night of the year in the solar/Jalali calendar. |
یلدا طولانی ترین شب سال در تقویم خورشیدی است. |
4330 |
How do you assess this strategy? |
چگونه این استراتژی را ارزیابی میکنید؟ |
4331 |
In spring, nature turns green. |
در بهار طبیعت سبز می شود. |
4332 |
I would have liked to study at the university. |
دوست می داشتم در دانشگاه تحصیل کنم. |
4333 |
Please speak in Esperanto. |
لطفاً به اسپرانتو صحبت کنید. |
4334 |
Who is not unwell? |
چه کسی حالش خوب نیست؟ |
4335 |
The morning rain didn’t stop the traveler. |
باران صبحگاهي مسافر را متوقف نكرد. |
4336 |
Winning is not important, rather, team-work is important. |
بردن مهم نیست بلکه مشارکت مهم است. |
4337 |
This is my check number. |
این شماره چک من است. |
4338 |
Continuing this argument won’t get us anywhere. |
ادامه بحث ما را به هیچ جا نخواهد برد. |
4339 |
You are brave. |
شما شجاع هستید. |
4340 |
I have many tasks today. |
امروز کارهای فراوانی دارم. |
4341 |
There is only one sin in the world, and it is ignorance. |
در جهان تنها یک گناه وجود دارد و آن جهل است. |
4342 |
It is hard for him to see without glasses. |
برای او بدون عینک دیدن مشکل است. |
4343 |
The sun is shining today. |
امروز خورشید می درخشد. |
4344 |
I wish you nothing but happiness. |
چیزی بهجز خوشبختی برایتان نمیخواهم. |
4345 |
I fell asleep watching TV. |
در حین نگاه کردن تلویزیون خوابم برد. |
4346 |
I will go for vacation in August. |
من در آگوست به تعطیلات می روم. |
4347 |
Give me more milk! |
شیر بیشتری به من بدهید! |
4348 |
Accompany me if you have time. |
اگر وقت داری، مرا همراهی کن. |
4349 |
Mom often said time is money. |
مامان اغلب می گفتند، که وقت پول است. |
4350 |
German winters are colder than Italian ones. |
زمستانهای آلمان از ایتالیا سردتر است. |
4351 |
Escape was almost impossible. |
فرار تقریباً ناممکن بود. |
4352 |
This rope is not strong enough. |
این طناب به اندازهٔ کافی قوی نیست. |
4353 |
I will clean the kitchen later. |
آشپزخانه را بعداً تمیز خواهم کرد. |
4354 |
The Earth is round. |
زمین گرد است. |
4355 |
I like to have hot soups. |
من دوست دارم سوپ های داغ بخورم. |
4356 |
He drank the whole bottle of milk. |
او تمامی بطری شیر را نوشید. |
4357 |
He is coming shortly. |
او به زودی خواهد آمد. |
4358 |
Put that where it was. |
آنرا بگذارید همان جائی، که بود. |
4359 |
The only constant in nature is change. |
تنها ثابت در طبیعت تغییر است. |
4360 |
We are sorry, but we don’t have publishing rights for this information. |
متاسفیم، ولی حق انتشار این اطلاعات را نداریم. |
4361 |
He always insists on his mistake. |
او همیشه به اشتباه خود اصرار میکند. |
4362 |
Please provide that doctor’s name and phone number for me. |
لطف کنید اسم و شماره تلفن آن دکتر را به من بدهید. |
4363 |
Take out the trash. |
.آشغال ها رو بیرون بگذار |
4364 |
I was awaiting a calf. God sent a kid. |
منتظر گوساله بودم، خدا بچه فرستاد. |
4365 |
I told him that I could not accompany him in this trip. |
من به او گفته ام که نمی توانم در این سفر همراهی اش کنم. |
4366 |
According to the rumors, his new long-stories are based on his personal experiences. |
طبق شایعات داستان بلند جدید او براساس تجارب شخصی خود اوست. |
4367 |
Would you like to sell your house? |
آیا شما میخواهید خانهتان را به او بفروشید؟ |
4368 |
He speaks Chinese. |
او چینی را صحبت می کند. |
4369 |
Hope demands hard-work. |
امید تلاش را طلب می کند. |
4370 |
Would you come to our house, Sarah? |
میای خونه ما سارا؟ |
4371 |
Are you coming to our house, Sarah? |
میای خونه ما سارا؟ |
4372 |
Most importantly, have patience. |
مهمتر از همه، صبر داشته باشید. |
4373 |
I would like to meet my friend by next week. |
من دوست دارم تا هفتهٔ آینده با دوستم دیدار کنم. |
4374 |
Pay attention, there is a pothole on the street. |
توجه کنید، حفره ای در خیابان است. |
4375 |
I would like to play tennis with Judy. |
می خواهم با جودی تنیس بازی کنم. |
4376 |
Also, I love you. |
ضمناً من تو را دوست دارم. |
4377 |
I study at school. |
من در مدرسه تحصیل می کنم. |
4378 |
His goal is getting promoted. |
هدف او ارتقا پیدا کردن است. |
4379 |
I just cleaned the bathroom. |
همین الآن دستشوئی را تمیز کردیم. |
4380 |
You take an umbrella with you if you need to. |
چنانچه لازم دارید، می توانید چتری همراه خود ببرید. |
4381 |
What happened today? |
امروز چه پیش آمد؟ |
4382 |
We learn many lessons from experiences. |
ما از تجربهها بسیار درس میگیریم. |
4383 |
Relay my greetings to your mother. |
سلام مرا به مادرت برسان. |
4384 |
She is our neighbor. |
او همسایه ما است. |
4385 |
Do you know where your father went? |
آیا می دانید که پدرتان کجا رفتند؟ |
4386 |
She leads the magazine department. |
او بخش مجله را رهبری می کند. |
4387 |
I will catch the next bus. |
سوار اتوبوس بعدی می شوم. |
4388 |
You must accept that along with others. |
شما باید آن را همراه با بقیه بپذیرید. |
4389 |
A human should not make the same mistake. |
انسان دوبار در یک چاله نباید بیفتد. |
4390 |
Please, have a seat. |
بفرمایید بنشینید. |
4391 |
I have one final advice for you. |
من یک توصیهٔ آخر برای تو دارم. |
4392 |
I got lost in the maze. |
من در هزارتو گم شدم. |
4393 |
I was the happiest human on earth. |
من خوشبخت ترین انسان روی کره زمین بودم. |
4394 |
Always be cautious. |
همیشه احتیاط کن. |
4395 |
How great! |
چقدر خوب! |
4396 |
We found a shelter for the storm. |
ما پناهگاهی در برابر طوفان پیدا کردیم. |
4397 |
That doctor advised him to quit smoking. |
آن دکتر به او نصیحت کرد کشیدن سیگار را ترک کند. |
4398 |
Hi, I hope you are well. |
salam ,omid ke khvb bashi |
4399 |
The trees grew quickly, and their shadows covered everywhere. |
درخت ها به سرعت رشد کردند و سایه آنها، همه جا را پوشاند. |
4400 |
Quod erat demonstrandum is a Latin phrase that’s often used in mathematics. It means “That which must be demonstrated.” |
«Quod erat demonstrandum» یک اصطلاح لاتین است که اغلب در ریاضیات استفاده میشود. معنی میدهد «آنچه باید نشان داده میشد». |
4401 |
We need to make sure you are human, What are the first five characters of you email? |
ما احتیاج داریم، که مطمئن شویم شما انسان هستید. پنج حرف نخست آدرس پست الکترونیکی شما چیست؟ |
4402 |
I would have liked to meet him. |
دوست میداشتم او را ببینم. |
4403 |
I talked to my classmates in class. |
در کلاس با همکلاسیهایم صحبت کردم. |
4404 |
This is me, Aunt Wong. |
خاله وانگ، این منم. |
4405 |
Please don’t enter the room. |
لطفاً، داخل اتاق ندوید. |
4406 |
Know that victory and defeat are parts of anyone’s life – except lives of cowards, of course. |
بدان که پیروزی و شکست جزء زندگی هر فردی هستند — البته به غیر از زندگی ترسوها. |
4407 |
Enemy of the enemy is a friend. |
دشمن دشمن دوست است. |
4408 |
I gave him the books I had. |
کتاب هائی را که داشتم به او دادم . |
4409 |
I cannot help you more than this. |
من بیش از این نمی توانم به شما کمک کنم. |
4410 |
I would have liked to buy those gloves. |
دوست میداشتم آن دستکشها را بخرم. |
4411 |
If it rains this afternoon, I won’t go out. |
اگر امروز عصر باران ببارد من بیرون نخواهم رفت. |
4412 |
People could hear the horses. |
مردم می توانستند صدای اسب ها را بشنوند. |
4413 |
I will stay home, today. |
امروز خانه می مانم. |
4414 |
It’s a tiring job. |
کار خسته کننده ای است. |
4415 |
The picnic was canceled due to rain. |
به خاطر باران، پیک نیک کنسل شد. |
4416 |
You should have kept that a secret. |
باید آن را محرمانه نگه میداشتید. |
4417 |
He sacrificed his life against corruption. |
او زندگی خود را علیه فساد اهداء کرد. |
4418 |
The brain has a complex structure. |
مغز ساختاری پیچیده دارد. |
4419 |
They winked at each other in a fraction of a second. |
آنها در کسری از ثانیه به هم چشمک زدند. |
4420 |
My uncle is not young, but he is healthy. |
دائی من جوان نیست ولی سالم است. |
4421 |
Anger is a waste of energy. |
عصبانیت اتلاف انرژی است. |
4422 |
Basket weaving is an extinct art. |
سبدبافی یک هنر منقرضشده است. |
4423 |
We won’t immigrate to Canada. |
ما به کانادا مهاجرت نخواهیم کرد. |
4424 |
The engine will not work without fuel. |
بدون سوخت موتور کار نمیکند. |
4425 |
I have heard this story. |
من این داستان را شنیدهام. |
4426 |
There is nothing left for them. |
برای آنها هیچ باقی نمانده است. |
4427 |
Lend your friend money. Borrow money from your foe. |
به دوستت قرض بده، از دشمنت قرض بگیر. |
4428 |
Big cars burn a lot of gas. |
اتوموبیلهای بزرگ زیاد بنزین مصرف میکنند. |
4429 |
Big automobiles consume a lot of petrol. |
اتوموبیلهای بزرگ زیاد بنزین مصرف میکنند. |
4430 |
One is not allowed to break his promise. |
آدم اجازه ندارد قولش را بشکند. |
4431 |
I promise to make no promises. |
من قول میدهم که هیچ قولی ندهم. |
4432 |
What are you hiding from me? |
چه چیزی را از من پنهان میکنی؟ |
4433 |
My sister took my hamster hostage. |
خواهرم همستر مرا گروگان گرفت. |
4434 |
There are no trashcans on this street. |
در این خیابان هیچ سطل زبالهای نیست. |
4435 |
Metals conduct electricity. |
فلزات الکتریسیته را هدایت میکنند. |
4436 |
Don’t forget to think before speaking. |
فراموش نکن قبل از حرف زدن فکر کنی. |
4437 |
This was his only mistake. |
این تنها اشتباه او بود. |
4438 |
This was her only mistake. |
این تنها اشتباه او بود. |
4439 |
As far as I know, this is the only translation. |
تا جایی که میدانم، این تنها ترجمه است. |
4440 |
Don’t judge people by their looks. |
آدمها را بر اساس ظاهرشان ارزیابی نکن. |
4441 |
The Supreme Court approved the primary sentencing. |
دیوان عالی حکم اولیه را تأیید کرد. |
4442 |
I totally understand your admiration for this book. |
من تحسین تو را برای این کتاب کاملاً میفهمم. |
4443 |
Sartre was an important sociologist. |
سارتر یک جامعهشناس مهم بود. |
4444 |
Sartre was a prominent sociologist. |
سارتر یک جامعهشناس مهم بود. |
4445 |
In chess, the bishop is closer to the queen. |
در شطرنج، فیل به وزیر نزدیکتر است. |
4446 |
We were born to die. |
ما زاده شدیم تا بمیریم. |
4447 |
This clothing is inappropriate. |
این لباس نامناسب است. |
4448 |
His criticism was completely out of place. |
انتقادش کاملاً نابجا بود. |
4449 |
This is a gift to show our appreciation. |
این یک هدیه به نشانهٔ قدردانی ماست. |
4450 |
Hey, how are you? What’s up? |
سلام خوبی؟ چه خبر؟ |
4451 |
I don’t understand its significance. |
اهمیتش را نمی فهمم. |
4452 |
I start work at 8. |
کار را از ساعت 8 شروع می کنم. |
4453 |
It is easy to write love letters in Esperanto. |
نوشتن نامه ی عاشقانه در اسپرانتو آسان است. |
4454 |
There hasn’t been a drop of rain in two weeks. |
دو هفته است که یک قطره باران نیامده. |
4455 |
How many animals do you think are in this zoo? |
فکر می کنی چند حیوان در این باغ وحش هست؟ |
4456 |
Do you remember Tom’s telephone number? |
شماره تلفن تام یادت هست؟ |
4457 |
She drank the whole bottle of milk. |
او تمامی بطری شیر را نوشید. |
4458 |
This rope isn’t strong enough. |
این طناب به اندازهٔ کافی قوی نیست. |
4459 |
I’ll catch the next bus. |
سوار اتوبوس بعدی می شوم. |
4460 |
You should’ve kept that a secret. |
باید آن را محرمانه نگه میداشتید. |
4461 |
He is reticent and he never speaks unless spoken to. |
او تودار است و هرگز صحبت نمیکند مگر اینکه با او صحبت شود. |
4462 |
It is the last straw that breaks the camel’s back. |
آخرین پرکاه کمر شتر را شکست. |
4463 |
You cannot make bricks without straw. |
بدون کاه نمیتوانید خشت بسازید. |
4464 |
Bricks can’t be made without straw. |
خشت نمیتواند بدون کاس ساخته شود. |
4465 |
You can’t make bricks without straw. |
بدون کاه نمیتوانید خشت بسازید. |
4466 |
I’m not covering your roof with straw. |
من سقف شما را با کاه نمیپوشانم. |
4467 |
Which weighs more: a kilo of straw or a kilo of iron? |
کدام سنگینتر است: یک کیلو کاه یا یک کیلو آهن؟ |
4468 |
Relax, it’s just a scarecrow. |
آرام باش، این فقط یک مترسک است. |
4469 |
I’ll clean the kitchen later. |
آشپزخانه را بعداً تمیز خواهم کرد. |
4470 |
That material’s going to shrink if it’s washed. |
آن ماده اگر شسته شود، آب خواهد رفت. |
4471 |
The Arctic ice is shrinking because the ocean under the ice is warming. |
یخهای قطب شمال آب میشوند زیرا اقیانوس زیر یخها در حال گرم شدن است. |
4472 |
I think I’ll wear this red sweater. |
فکر کنم که سویت شرت قرمز را بپوشم. |
4473 |
This custom is peculiar to Japan. |
این رسم مختص ژاپن است. |
4474 |
Each language has its peculiarities. |
هر زبان خصیصههای خود را دارد. |
4475 |
Get a hammer and nails. |
یک چکش و میخ بردار. |
4476 |
Most government workers are on furlough. |
بیشتر کارکنان دولت در مرخصی هستند. |
4477 |
The soldier returned home on a furlough. |
سرباز با یک مرخصی به خانه بازگشت. |
4478 |
Tom’s diet is deficient in protein. |
رژیم غذایی تام از نظر پروتئین کمبود دارد. |
4479 |
Tom is wearing a plaid jacket today. |
امروز تام یک ژاکت چهارخانه پوشیده است. |
4480 |
Don’t eat too much cake. |
بیش از اندازه کیک نخور. |
4481 |
Once a bad habit is formed, it’s hard to get rid of it. |
زمانی که یک عادت شکل گرفت خلاص شدن از آن سخت است. |
4482 |
Are these edible? |
آیا اینها قابل خوردن هستند؟ |
4483 |
Are starfish edible? |
آیا ستارههای دریایی قابل خوردن هستند؟ |
4484 |
This plant is edible. |
این گیاه خوراکی است. |
4485 |
This fish is not edible. |
این ماهی خوراکی نیست. |
4486 |
This mushroom is not edible. |
این قارچ خوراکی نیست. |
4487 |
These mushrooms aren’t edible. |
این قارچها خوراکی نیستند. |
4488 |
Ponder deeply over it. |
عمیقاً به آن فکر کن. |
4489 |
Let’s ponder that for a moment. |
بگذار برای یک لحظه به آن غور کنیم. |
4490 |
Please show me a tangible example. |
لطفاً به من یک مثال ملموس نشان بده. |
4491 |
The water on the road was just a mirage. |
آب روی جاده فقط یک سراب بود. |
4492 |
You don’t know what that small opaque bottle contains. |
شما نمیدانید آن بطری کدر کوچک حاوی چیست. |
4493 |
Mozart: one of the great musical prodigies of all time. |
موتسارت: یکی از بزرگترین اعجوبههای موسیقی همهٔ اعصار. |
4494 |
Do people ever accuse you of being temperamental? |
آیا مردم هرگز شما را به دمدمی مزاج بودن متهم میکنند؟ |
4495 |
Tom was in a quandary about who to vote for in the election. |
تام دربارهٔ اینکه به چه کسی در انتخابات رأی دهد در سردرگمی بود. |
4496 |
Humour is the satire of yesterday. |
طنز طعنهٔ دیروز است. |
4497 |
He was not aware that the praise was a satire in disguise. |
او واقف نبود که تمجید یک طعنه در لباس مبدل است. |
4498 |
All the king’s subjects, fearing his wrath, often acted quite servile. |
همهٔ ملازمان شاه، از ترس غضبش، اغلب چاپلوسانه عمل کردند. |
4499 |
Even now, many years after the Cold War, there is still much rancor between the Russians and the Germans, especially in areas once occupied by the Soviet Union. |
حتی اکنون، سالها بعد از جنگ سرد، هنوز کینهٔ بسیاری بین روسها و آلمانیها، خصوصاً در مناطقی که زمانی تحت اشغال اتحاد جماهیر شوروی بود، وجود دارد. |
4500 |
Starvation and disease were rampant among the lowest classes. |
گرسنگی و بیماری در بین طبقات پایین شایع است. |
4501 |
Unsure of which suitor she wanted to marry, the princess vacillated, saying now one, now the other. |
نا مطمئن از اینکه با کدام خواستگار میخواهد ازدواج کند، شاهدخت با دودلی گفت الآن این، الآن آن. |
4502 |
To be quiet in class is to respect other people’s sleep. |
ساکت بودن در کلاس احترام به خواب مردم است. |
4503 |
The army quelled the rebellion. |
ارتش شورش را سرکوب کرد. |
4504 |
The businessman is thinking of rescinding the contract. |
تاجر در فکر کنار کشیدن از قرارداد است. |
4505 |
By means of a super high-pressure water spray practically all the sediment is removed. |
از طریق اسپری آب فشار قوی عملاً همهٔ رسوب زدوده میشود. |
4506 |
They were sanguine about the company’s prospects. |
آنها به چشمانداز شرکت خوشبین بودند. |
4507 |
Scant difference. |
تفاوت اندک. |
4508 |
The river was cloudy with silt. |
رودخانه پوشیده از لجن بود. |
4509 |
The nurse gave you a sedative. |
پرستار به شما یک آرامبخش داد. |
4510 |
The doctor gave her a sedative. |
دکتر به او یک آرامبخش داد. |
4511 |
The doctor prescribed Tom a sedative. |
دکتر برای تام یک آرامبخش تجویز کرد. |
4512 |
Leaving the children alone was sheer thoughtlessness. |
تنها رها کردن کودکان، یک بیفکری محض بود. |
4513 |
It was sheer torture. |
آن یک شکنجهٔ محض بود. |
4514 |
We survived by sheer luck. |
ما با خوششانسی محض نجات یافتیم. |
4515 |
It is a sheer waste of time. |
این یک اتلاف وقت محض است. |
4516 |
Tears shimmered in her eyes. |
اشکها در چشمانش درخشید. |
4517 |
The ocean waves shimmer in the sunlight. |
امواج اقیانوس در نور آفتاب میدرخشند. |
4518 |
The silk dress shimmers in the light. |
لباس ابریشمی در نور برق میزند. |
4519 |
Raisins are shrivelled grapes. |
کشمشها انگورهای چروکیده هستند. |
4520 |
The fox scampered off after a few seconds. |
روباه بعد از چند ثانیه گریخت. |
4521 |
Confide in me. |
به من اعتماد کن. |
4522 |
I’d like to confide in you. |
من دوست دارم به تو اعتماد کنم. |
4523 |
He didn’t trust his brother enough to confide in him. |
او به برادرش به اندازه کافی اعتماد نکرد تا او را محرم خود سازد. |
4524 |
He confided in me things he would tell no one else. |
او چیزهایی را با من در میان میگذارد که به هیچکس دیگر نمیگوید. |
4525 |
That flower is edible. |
این گل خوردنی است. |
4526 |
This plant isn’t edible. |
این گیاه خوردنی نیست. |
4527 |
I recommend learning about edible plants that are native to your area. |
من مطالعه دربارهٔ گیاهان خوراکی که بومی محلتان هستند را توصیه میکنم. |
4528 |
There are more than twenty thousand known species of edible plants in the world. |
بیش از بیست هزار گونهٔ شناخته شده از گیاهان خوراکی در جهان وجود دارد. |
4529 |
She fought for the emancipation of women. |
او برای رهایی زنان جنگید. |
4530 |
He promised the slaves that they would be emancipated. |
او به بردگان قول داد که رها خواهند شد. |
4531 |
I hate zealots. |
من از متعصبین متنفرم. |
4532 |
Plagiarism is a serious transgression of academic ethics. |
تقلب یک تخطی جدی از اخلاقیات دانشگاهی است. |
4533 |
Is Tom lucid? |
آیا تام هشیار است؟ |
4534 |
Many drivers have a cavalier attitude towards the rules of the road. |
بعضی از رانندگان رفتار چهارپا سواری نسبت به قوانین جاده دارند. |
4535 |
It wasn’t an aberration. |
این غیر عادی نبود. |
4536 |
The car turned abruptly. |
ماشین ناگهانی پیچید. |
4537 |
The music stopped abruptly. |
آهنگ ناگهانی متوقف شد. |
4538 |
The taxi abruptly turned left. |
تاکسی ناهگانی به چپ پیچید. |
4539 |
Don’t make abrupt moves. |
حرکت ناگهانی نکن. |
4540 |
I need a lot more protein than a sedentary person. |
من بیش از یک فرد کم تحرک به پروتئین نیاز دارم. |
4541 |
His poor reading ability impedes his progress in the class. |
مهارت ضعیف خواندنش سنگ پای پیشرفتش در کلاس است. |
4542 |
His poor reading ability impedes his progress in the class. |
مهارت ضعیف قرائتش سنگ پای پیشرفتش در کلاس است. |
4543 |
That’s a blatant lie. |
این یک دروغ آشکار است. |
4544 |
They’re all clamoring to get their money back. |
آنها همه برای برگشت پولشان ضجه میزنند. |
4545 |
Blackbeard was a notorious English pirate. |
ریش سیاه یک دزد دریایی انگلیسی بدنام بود. |
4546 |
This district is notorious for air pollution. |
این محله به خاطر هوای آلوده بدنام است. |
4547 |
The store is notorious for charging high prices. |
این فروشگاه به خاطر تحمیل قیمتهای بالا بدنام است. |
4548 |
What was at first a natural disaster rapidly became a man-made debacle. |
آنچه در ابتدا یک بلای طبیعی بود به سرعت به یک فروپاشی ساختهٔ دست بشر تبدیل شد. |
4549 |
After us, the Deluge. |
سیلاب به دنبال ما. |
4550 |
The town was deluged with tourists in summer. |
در تابستان شهر غرق از جهانگردان بود. |
4551 |
This is a mere figment of your imagination. |
این صرفاً ساختهٔ خیالت است. |
4552 |
There really was an Alice, but Wonderland is a figment of the imagination. |
آلیس واقعی بود، اما سرزمین عجایب ساختهٔ خیال بود. |
4553 |
The weather is fickle. |
هوا ناپایدار است. |
4554 |
Those ideas were the harbinger of democracy. |
این افکار پیشقراول دموکراسی بودند. |
4555 |
Tom found a hoard. |
تام یک گنجینه یافت. |
4556 |
A miser hoards money not because he is prudent but because he is greedy. |
یک کنس پول میاندوزد نه به خاطر اینکه محتاط است بلکه برای اینکه حریص است. |
4557 |
Nobody’s infallible. |
هیچکس معصوم نیست. |
4558 |
Only God is infallible. |
فقط خدا منزه از خطاست. |
4559 |
The rock star’s induction into the Hall of Fame was predicted by all. |
پیوستن ستارهٔ راک به تالار مشاهیر توسط همگان پیشبینی شد. |
4560 |
This article is full of legal jargon. |
این مقاله پر از اصطلاحات حقوقی است. |
4561 |
That’s an obsolete model. |
آن یک مدل منسوخ شده است. |
4562 |
This computer is obsolete. |
این کامپیوتر منسوخ شده است. |
4563 |
The economist is not laconic. |
اکونومیست موجز نیست. |
4564 |
They understood my plight. |
آنها شرایط بحرانی مرا فهمیدند. |
4565 |
He was not sympathetic to my plight. |
او نسبت به شرایط بحرانی من دلسوز نبود. |
4566 |
When cleaning the classroom, a few students carry the podium. |
هنگام نظافت کلاس، چند دانشآموز تریبون را حمل میکنند. |
4567 |
I sang on the podium. |
من روی جایگاه آواز خواندم. |
4568 |
Mustafa Kemal Atatürk proclaimed the Turkish Republic in 1923. |
مصطفی کمال آتاتورک جمهوری ترک را در سال ۱۹۲۳ اعلان کرد. |
4569 |
Have you ever pruned a tree? |
تا به حال یک درخت را هرس کردهاید؟ |
4570 |
I can’t prune this tree. It’s too tall. |
من نمیتوانم این درخت را هرس کنم. زیاد بلند است. |
4571 |
Older people are more prone to injury. |
افراد مسنتر بیشتر در معرض جراحت هستند. |
4572 |
Young people are prone to fall into temptation. |
افراد جوان در معرض قرار گرفتن در وسوسه هستند. |
4573 |
One is more prone to make mistakes when one is tired. |
وقتی خسته هستیم بیشتر در معرض ارتکاب به اشتباه هستیم. |
4574 |
He was prone to anger. |
او در معرض خشم بود. |
4575 |
He is prone to getting excited. |
او در معرض هیچانزده شدن بود. |
4576 |
Violators will be ticketed. |
تخطیکنندگان جریمه خواهند شد. |
4577 |
Tom was ticketed for passing on a yellow line. |
تام به سبب عبور از خط زرد جریمه شد. |
4578 |
He abstained from smoking. |
او از سیگار کشیدن خودداری کرد. |
4579 |
When you doubt, abstain. |
هنگامی که شک دارید، امتناع کنید. |
4580 |
Athletes usually abstain from smoking. |
ورزشکاران معمولاً از استعمال دخانیات اجتناب میکنند. |
4581 |
When it was time to vote, he abstained. |
هنگامی که زمان رأی دادن بود، او از از رأی دادن خودداری کرد. |
4582 |
Can you abstain from smoking for a week? |
آیا میتوانی برای یک هفته از سیگار کشیدن اجتناب کنی؟ |
4583 |
You have the right to abstain from serving as witnesses. |
شما حق دارید از انجام وظیفه به عنوان شاهد امتناع کنید. |
4584 |
I had to abstain from smoking while I was in the hospital. |
من مجبور بودم هنگامی که در بیمارستان بودم از سیگار کشیدن اجتناب کنم. |
4585 |
You’re belligerent. |
شما مخاصمه طلب هستید. |
4586 |
Tom is belligerent. |
تام ستیزه جو است. |
4587 |
Everybody is hoarding their cash. |
هر کسی پولش را ذخیره میکند. |
4588 |
Tom found a hoard. |
تام یک اندوخته یافت. |
4589 |
Their mirth made the old vault ring again. |
سرور آنها ناقوس قدیمی را دوباره به صدا در آورد. |
4590 |
The English are a taciturn people. |
انگلیسیها آدمهای کم حرفی هستند. |
4591 |
The English are a taciturn people. |
انگلیسیها آدمهای کم گویی هستند. |
4592 |
No one ever seizes power with the intention of relinquishing it. |
هیچکس قدرت را با انگیزهٔ واگذاری آن تصاحب نمیکند. |
4593 |
The feud continues. |
دعوا ادامه دارد. |
4594 |
You have more energy than me. |
شما انرژی بیشتری از من دارید. |
4595 |
Tom is fastidious. |
تام ایرادگیر است. |
4596 |
Tom is scrupulous in matters of business. |
تام در موارد حرفهای مو را از ماست میکشد. |
4597 |
Tom is scrupulous in matters of business. |
تام در موارد حرفهای موشکافانه است. |
4598 |
Tom is a paragon of honesty. |
تام الگوی اخلاص است. |
4599 |
Tom is a paragon of honesty. |
تام اسوهٔ اخلاص است. |
4600 |
The flood of 1342 was the biggest deluge in the history of central Europe. |
سیل ۱۳۴۲ بزرگترین سیلاب در تاریخ اروپای مرکزی بود. |
4601 |
Resistance is futile. |
مقاومت بیهوده است. |
4602 |
It’s futile. |
بیهوده است. |
4603 |
Your efforts are futile. |
تلاشهایت بیهوده هستند. |
4604 |
When it comes to chocolate, resistance is futile. |
وقتی که کار به شکلات میرسد، مقاومت بیفایده است. |
4605 |
This sentence is egregiously wrong. |
این جمله به طرز فاحشی غلط است. |
4606 |
Do you suffer from constipation? |
آیا از یبوست رنج میبری؟ |
4607 |
The landlord changed the locks. |
صاحبخانه قفلها را عوض کرد. |
4608 |
Our landlord has lowered the rent. |
صاحبخانهٔ ما اجاره را پایین آورد. |
4609 |
The truth is opaque and consequently imperceptible. |
حقیقت تار است و نتیجتاً نامرئی است. |
4610 |
I’m adamant that you should go. |
من مصرم که تو باید بروی. |
4611 |
It’s sheer madness. |
این دیوانگی محض است. |
4612 |
She accomplished the task through sheer will. |
او تکلیف را از طریق ارادهٔ محض به سرانجام رساند. |
4613 |
Impatience is a definite impediment to success. |
بیصبری مانع بی چون و چرای پیشرفت است. |
4614 |
They’re all figments of your imagination. |
آنها همگی ساختههای خیالت هستند. |
4615 |
You may be disappointed if you fail, but you are doomed if you don’t try. |
اگر شکست بخورید ممکن است مأیوس شوید، اما اگر تلاش نکنید محکوم به شکست میشوید. |
4616 |
He lied readily. |
او به آسانی دروغ گفت. |
4617 |
He readily agreed to it. |
او به آسانی با آن موافقت کرد. |
4618 |
He readily agreed to it. |
او بی درنگ با آن موافقت کرد. |
4619 |
I am acquainted with him. |
من با او آشنا هستم. |
4620 |
I have some acquaintance with chemistry. |
من با شیمی آشنایی مختصری دارم. |
4621 |
I am acquainted with your father. |
من با پدر شما آشنا هستم. |
4622 |
My business acquaintances know this number. |
آشناهای حرفهای من این شماره را میدانند. |
4623 |
I am acquainted with the author. |
من با نویسنده آشنا هستم. |
4624 |
I want to make her acquaintance. |
من میخواهم با او آشنا شوم. |
4625 |
He has a lot of acquaintances. |
او آشناهای زیادی دارد. |
4626 |
Leave your ivory tower. |
برج عاج خود را برون شو. |
4627 |
Do not answer hastily. |
عجولانه پاسخ نده. |
4628 |
Do not eat hastily. |
با عجله غذا نخور. |
4629 |
This letter was full of mistakes because it had been written too hastily. |
این نامه پر از اشتباه است زیرا بسیار با عجله نوشته شده است. |
4630 |
Are you fond of music? |
آیا شما دیوانهٔ موسیقی هستید؟ |
4631 |
Children are fond of cake. |
کودکان دیوانهٔ شیرینی هستند. |
4632 |
What vile behavior! |
چه رفتار زشتی |
4633 |
Everyone, say cheese. |
همه بگن هلووو |
4634 |
Good day! |
روز خوش |
4635 |
Good day! |
روز به خیر |
4636 |
Good day! |
وقت به خیر |
4637 |
Beautiful day. |
روز خوبیه |
4638 |
Is this a dream? |
آیا این یک رؤیاست؟ |
4639 |
Is this a dream? |
آیا این یک خیالست؟ |
4640 |
May I help you? |
آیا میتوانم تو را کمک کنم. |
4641 |
It happens. |
پیش میآید. |
4642 |
Do you eat rice every day? |
آیا هر روز برنج میخوری؟ |
4643 |
What’s the cause? |
علت چیست؟ |
4644 |
What’s the cause? |
سبب چیست؟ |
4645 |
I took that picture a week ago. |
من آن عکس را یک هفته پیش گرفتم. |
4646 |
Where is the problem? |
مشکل کجاست؟ |
4647 |
Please take off your shoes. |
لطفاً کفشهایت را در بیاور. |
4648 |
Can you prove it? |
آیا میتوانی آن را اثبات کنی؟ |
4649 |
Don’t lie. |
دروغ نگو. |
4650 |
Do you smoke? |
آیا سیگار میکشی؟ |
4651 |
I fell asleep while reading. |
من در هنگام خواندن به خواب رفتم. |
4652 |
Can I use your pen? |
آیا میتوانم از خودکارت استفاده کنم؟ |
4653 |
I bought a red sports car. |
من یک ماشین اسپورت قرمز خریدم. |
4654 |
Everyone’s laughing. |
همه میخندند. |
4655 |
My little brother is watching TV. |
برادر کوچک من تلویزیون تماشا میکند. |
4656 |
Be yourself. |
خودت باش. |
4657 |
I saw an airplane. |
من یک هواپیما دیدم. |
4658 |
Get away! |
دور شو! |
4659 |
Let’s go by bus. |
بگذار با اتوبوس برویم. |
4660 |
Their wedding is tomorrow. |
عروسی آنها فرداست. |
4661 |
It’s nearly three o’clock. |
نزدیک ساعت سه است. |
4662 |
We made pancakes for breakfast. |
ما برای صبحانه پنکیک درست کردیم. |
4663 |
Who’ll cook? |
چه کسی آشپزی میکند؟ |
4664 |
Is it important? |
آیا مهم است؟ |
4665 |
You’re impatient. |
شما بیصبر هستید. |
4666 |
You’re impatient. |
شما نابردبار هستید. |
4667 |
Do you know where he lives? |
آیا میدانی او کجا زندگی میکند؟ |
4668 |
She was brave. |
او شجاع بود. |
4669 |
I don’t have a dog. |
من سگ ندارم. |
4670 |
Drive safely. |
با احتیاط بران. |
4671 |
When did you get married? |
کی ازدواج کردید؟ |
4672 |
There is no choice. |
انتخابی وجود ندارد. |
4673 |
You are a good cook. |
شما آشپز خوبی هستید. |
4674 |
Where’ve you been? |
کجا بودهاید؟ |
4675 |
Birds sing. |
پرندگان آواز میخوانند. |
4676 |
Do it quickly. |
آن را سریع انجام بده. |
4677 |
He reached his goal. |
او به هدفش رسید. |
4678 |
I still want to go. |
من هنوز میخواهم بروم. |
4679 |
I hate working. |
من از کار کردن متنفرم. |
4680 |
I went home. |
من به خانه رفتم. |
4681 |
This book is old. |
این کتاب قدیمی است. |
4682 |
A sponge absorbs water. |
یک ابر آب را جذب میکند. |
4683 |
Is everybody ready? |
آیا همه آمادهاند؟ |
4684 |
I agreed with her. |
من با او موافقم. |
4685 |
You’re driving too fast. |
شما زیاد تند میرانید. |
4686 |
You’re funny. |
شما بامزه هستید. |
4687 |
Don’t tell anyone. |
به همه نگو. |
4688 |
We’ll help. |
ما کمک خواهیم کرد. |
4689 |
Are you vegetarian? |
آیا گیاهخوار هستید؟ |
4690 |
He turned traitor. |
او خیانتکار شد. |
4691 |
That ornate silver platter is my favorite! |
آن سینی نقرهای مزین مورد علاقهٔ من است. |
4692 |
I am not acquainted with him. |
من با او آشنا نیستم. |
4693 |
I was compelled to leave school. |
من مجبور شدم مدرسه را ترک کنم. |
4694 |
I was compelled to go there. |
من مجبور شدم به آنجا بروم. |
4695 |
He compelled us to come earlier. |
او نا را مجبور کرد زودتر بیاییم. |
4696 |
He was compelled to sign the contract. |
او مجبور شد قرارداد را امضاء کند. |
4697 |
You’re very perceptive. |
شما بسیار گیرا هستید. |
4698 |
Layla planned to rob a bank. |
لیلا سرقت از یک بانک را برنامهریزی کرد. |
4699 |
Fadil killed Layla in cold blood. |
فاضل لیلا را با خونسردی کشت. |
4700 |
Layla was a forensic archaeologist. |
لیلا یک پزشک باستانشناس قانونی بود. |
4701 |
Fadil was intoxicated. |
فاضل مست بود. |
4702 |
The teacher burst into tears. |
معلم غرق اشک شد. |
4703 |
They explored the desert in quest of buried treasure. |
آنها کویر را در جستجوی گنج کاوش کردند. |
4704 |
You won’t mollify him with that explanation. |
شما او را با آن توضیح تسکین نمیدهید. |
4705 |
You won’t mollify him with that explanation. |
شما او را با آن توضیح آرام نمیکنید. |
4706 |
You need to be proactive. |
شما احتیاج دارید پیشفعال باشید. |
4707 |
I loosened my shoelaces. |
من بند کفشم را شل کردم. |
4708 |
I can’t tie my shoelaces. |
من نمیتوانم بند کفشم را ببندم. |
4709 |
My shoelace got caught in the escalator. |
بند کفشم در پله برقی گیر کرد. |
4710 |
I learned to tie my shoelaces by myself at the age of five. |
من بستن بند کفشم را در سن پنج سالگی یاد گرفتم. |
4711 |
Protestants don’t venerate saints. |
پروتستانها قدیسها را تکریم نمیکنند. |
4712 |
Mary tried to mollify Tom by singing him a lullaby. |
مری تلاش کرد با خواندن یک لالایی تام را تسکین دهد. |
4713 |
Some say the new film is not a visual tour de force like others in its genre, but it is worth seeing for other reasons. |
بعضی میگویند که فیلم جدید مانند دیگر فیلمهای در ژانر خود زبردستی تصویری نیست، اما به دلایل دیگر ارزش دیدن دارد. |
4714 |
My office is near Starbucks. |
ادارهام نزدیک استارباکس است. |
4715 |
My tie is orange. |
کراواتم نارنجی است. |
4716 |
I won’t die. |
نخواهم مرد. |
4717 |
I won’t die. |
من نخواهم مرد. |
4718 |
Go through fire and water. |
از میان آتش و آب بگذر. |
4719 |
She sings like a nightingale. |
او مانند بک بلبل آواز میخواند. |
4720 |
Nightingales will not sing in a cage. |
بلبلها در قفس آواز آواز نمیخوانند. |
4721 |
The song of nightingales is very beautiful. |
آواز بلبلها بسیار زیباست. |
4722 |
Tom did not drink water. |
تام آب ننوشید. |
4723 |
I’m afraid of spoons. |
از قاشقها میترسم. |
4724 |
I’m afraid of knives. |
از چاقوها میترسم. |
4725 |
I’m afraid of forks. |
از چنگالها میترسم. |
4726 |
I have never been to the United States. |
هرگز در آمریکا نبودهام. |
4727 |
That was on the news. |
آن در اخبار بود. |
4728 |
Mennad bought a Confederate flag. |
مناد یک پرچم ایالات مؤتلفه خرید. |
4729 |
Sami’s house has a beautiful garden. |
خانهٔ سامی باغ زیبا دارد. |
4730 |
Sami’s house has a beautiful garden. |
خانهٔ سامی باغ زیبایی دارد. |
4731 |
Sami’s house has a beautiful garden. |
خانهٔ سامی یک باغ زیبا دارد. |
4732 |
Send me a message. |
برایم پیامی بفرست. |
4733 |
Subscribe to our YouTube channel. |
در کانال یوتیوب ما ثبت نام کنید. |
4734 |
Now Mennad knows. |
اکنون مناد میداند. |
4735 |
I have a headache this morning. |
امروز صبح سرم درد میکند. |
4736 |
Tom emancipated one of his slaves. |
تام یکی از بردگانش را رها کرد. |
4737 |
The ugly duckling turned into a beautiful swan. |
جوجه اردک زشت به یک قوی زیبا تبدیل شد. |
4738 |
Woe to him! |
وای بر او! |
4739 |
Mennad has to wear a hat. |
مناد باید کلاه بپوشد. |
4740 |
I am valuable. |
گرانبها هستم. |
4741 |
God is one. |
خدا یکیست. |
4742 |
Give me the screwdriver. |
به من یک پیچ گوشتی بده. |
4743 |
He dug a hole using a shovel. |
او با استفاده از بیل یک چاه کند. |
4744 |
Tom is very tall. |
تام خیلی قد بلند است. |
4745 |
The publishers of that newspaper are very liberal. |
ناشران آن روزنامه بسیار آزاد اندیش هستند. |
4746 |
The publishers of that newspaper are very liberal. |
ناشران آن روزنامه بسیار لیبرال هستند. |
4747 |
The new edifice of the theatre looks very splendid. |
عمارت جدید تئاتر بسیار با شکوه به نظر میرسد. |
4748 |
I’ve got blisters. |
من تاول زدم. |
4749 |
You need anti-blister socks. |
شما به جورابهای ضد تاول احتیاج دارید. |
4750 |
I got blisters from the burn. |
من از سوختگی تاول زدم. |
4751 |
I have blisters on my hands. |
من روی دستانم تاول دارم. |
4752 |
I have blisters on my feet. |
من روی پایم تاول دارم. |
4753 |
A fox was caught in the snare. |
یک روباه در تله گیر افتاد. |
4754 |
A fox is not caught twice in the same snare. |
روباه در یک تله دو بار گیر نمیافتد. |
4755 |
Let it dry. |
بگذار خشک بشود. |
4756 |
I am more famous. |
من مشهورترم. |
4757 |
The next day the wreck of the ship was discovered on the shore. |
روز بعد لاشهٔ کشتی در ساحل پیدا شد. |
4758 |
I practice what I preach. |
من به آنچه موعظه میکنم عمل میکنم. |
4759 |
Behaviour is the highest form of preaching. |
رفتار اعلاترین شکل موعظه است. |
4760 |
Many metals make good catalysts. |
بسیاری از فلزات کاتالیزور خوبی هستند. |
4761 |
The examination compelled me to study hard. |
امتحان مرا مجبور کرد سخت مطالعه کنم. |
4762 |
We were compelled to put off our departure. |
ما مجبور شدیم عزیمت خود را به تعویق بیندازیم. |
4763 |
War compelled soldiers to go to the front. |
جنگ سربازان را مجبور میکند به جبهه بروند. |
4764 |
The rain compelled us to put off the gathering. |
باران ما را مجبور کرد که گردهمایی را لغو کنیم. |
4765 |
I was compelled to do all the work alone. |
من مجبور شدم همهٔ کار را تنها انجام دهم. |
4766 |
No one may be compelled to belong to an association. |
هیچکس نمیتواند مجبور شود عضو یک انجمن شود. |
4767 |
That’s a very compelling story. |
آن یک داستان توجه بر انگیز است. |
4768 |
It wasn’t my fault. |
تقصیر من نبود. |
4769 |
The calendar is hanging on the wall. |
تقویم به دیوار آویزان است. |
4770 |
I’m dying of hunger. |
من دارم از گرسنگی میمیرم. |
4771 |
I only had a cursory look at it. |
من تنها یک نگاه گذرا به آن داشتم. |
4772 |
Bedouins live in the desert. |
بدویان در بیابان زندگی میکنند. |
4773 |
She had to say farewell to her hometown. |
او مجبور بود به شهر خود بدرود بگوید. |
4774 |
Gratitude is the sign of noble souls. |
قدرشناسی نشانهٔ روح نجیب است. |
4775 |
I have no words to express my gratitude. |
من نمیتوانم قدرشناسیام را با کلمات بیان کنم. |
4776 |
A man can make mistakes, but only an idiot persists in his error. |
یک مرد میتواند اشتباه کند، اما فقط یک ابله به اشتباهش اصرار میکند. |
4777 |
A man can make mistakes, but only an idiot persists in his error. |
یک مرد میتواند اشتباه کند، اما فقط یک ابله در اشتباهش پافشاری میکند. |
4778 |
The face is the mirror of the soul. |
روی آئینهٔ روح است. |
4779 |
That’s an old trick. |
آن یک ترفند قدیمی است. |
4780 |
I learned a new trick. |
من یک ترفند نو یاد گرفتم. |
4781 |
Shore crabs hide under rocks. |
خرچنگهای ساحل زیر صخرهها پنهان میشوند. |
4782 |
European green crabs are invading North America. |
خرچنگهای سبز اروپایی آمریکای شمالی را تصرف میکنند. |
4783 |
Mary’s cat is missing. |
گربهٔ مریم گم شده است. |
4784 |
The volunteer firefighters fought the blaze bravely, with scant regard for their own safety. |
آتشنشانان داوطلب، بدون اندک توجهی به ایمنی خودشان، شجاعانه با آتشسوزی جنگیدند. |
4785 |
I was born in a Muslim-majority country. |
در یک کشور اکثریت مسلمان متولد شدم. |
4786 |
My shirt is dirty. |
پیراهنم کثیف است. |
4787 |
I don’t speak French or English. |
فرانسوی یا انگلیسی صحبت نمیکنم. |
4788 |
You are no longer a baby. |
دیگر کودک نیستی. |
4789 |
You are no longer a baby. |
تو دیگر کودک نیستی. |
4790 |
You will have to face it. |
مجبوری با آن مواجه شوی. |
4791 |
Ramadan is the month of the Quran. |
رمضان ماه قرآن است. |
4792 |
Meat is very expensive nowadays. |
امروزه گوشت خیلی گران است. |
4793 |
I’m Azerbaijani. |
من آذربایجانیام. |
4794 |
It looks like a machine translation. |
آن به ترجمه ماشینی شباهت دارد. |
4795 |
Don’t tell me what to do. |
به من نگو چه کار کنم. |
4796 |
Who is your English teacher? |
معلم زبان انگلیسیتان کیست؟ |
4797 |
Don’t forget rule number three. |
قانون شماره سه را فراموش نکن. |
4798 |
Does anyone know French? |
آیا کسی فرانسوی میداند؟ |
4799 |
We’re a peace-loving nation. |
ما ملت صلح دوستی هستیم. |
4800 |
Falcons are birds of prey. |
بازها پرندگان شکاری هستند. |
4801 |
Measure twice, cut once. |
دو بار اندازه بگیر، یک بار ببر. |
4802 |
How are earthquakes measured? |
زمین لرزهها را چگونه اندازه میگیرند؟ |
4803 |
Can you measure the length? |
آیا میتوانی طول را اندازه بگیری؟ |
4804 |
I suggest you go by train. |
پیشنهاد میکنم با قطار بروی. |
4805 |
No place is safe. |
هیچ مکانی امن نیست. |
4806 |
Fight oppression, claim your freedom. |
با ستم بجنگ، آزادیات را طلب کن. |
4807 |
He was a burden to his parents. |
او سربار خانوادهاش بود. |
4808 |
The shoe fell off the horse’s hoof. |
نعل از سم اسب افتاد. |
4809 |
We need to ration water and food. |
ما مجبوریم آب و غذا را جیرهبندی کنیم. |
4810 |
We’ll have to ration the fresh water. |
ما مجبوریم آب تازه را سهمیهبندی کنیم. |
4811 |
We have used our ration of coal for the week. |
ما جیرهٔ زغال سنگ هفتگی خود را مصرف کردیم. |
4812 |
The truth is bitter. |
حقیقت تلخ است. |
4813 |
Did Spot go, too? |
آیا اسپوت هم رفت؟ |
4814 |
She proposed giving a party. |
او پیشنهاد کرد یک سور بدهد. |
4815 |
Who will give the party? |
کی سور خواهد داد؟ |
4816 |
She is giving a party tonight. |
او امشب یک سور میدهد. |
4817 |
It was a national scandal. |
این یک رسوایی ملی بود. |
4818 |
That scandal cost him his reputation. |
آن افتضاح به قیمت آبرویش تمام شد. |
4819 |
My brother worked in Tehran for a few years. |
برادرم چندین سال در تهران کار کرد |
4820 |
Hunting is forbidden now. |
الآن شکار ممنوع است. |
4821 |
Everything has an end. |
هر چیزی یک فرجام دارد. |
4822 |
The quality, not the longevity, of one’s life is what is important. |
آنچه مهم است، کیفیت است و نه طول عمر فرد. |
4823 |
This simple test can predict your longevity. |
این آزمایش ساده میتواند طول عمر شما را پیشبینی کند. |
4824 |
A chain is only as strong as its weakest link. |
یک زنجیر فقط به اندازهٔ ضعیفترین حلقهاش استحکام دارد. |
4825 |
Partridge meat is better than chicken meat. |
گوشت کبک از گوشت مرغ بهتر است. |
4826 |
This is a gold mine. |
این یک کان زر است. |
4827 |
This is a gold mine. |
این یک معدن طلاست.. |
4828 |
That business was a gold mine. |
بیزینس معدن طلاست. |
4829 |
Those people didn’t tell us anything about you. |
آنها راجع به تو چیزی به ما نگفتند. |
4830 |
Call me whenever you want. |
هروقت تونستی بهم زنگ بزن |
4831 |
He’s a great artist. |
او بازیگر خوبی است(مرد) |
4832 |
I hope that I don’t regret this. |
امیدوارم از این کار پشیمان نشوم. |
4833 |
Drink plenty of water. |
زیاد آب بنوش! |
4834 |
That’s pure conjecture. |
آن گمان محض است. |
4835 |
They are filibustering to prevent the bill from passing. |
آنها تعلل میکنند تا مانع آمدن لایحه شوند. |
4836 |
The dog’s dead. |
اين سگ مرده است. |
4837 |
Carrots and turnips are edible roots. |
هویج و شلغم ریشههای خوراکی هستند. |
4838 |
Two, four, six, etc. are even numbers. |
۲، ۴، ۶ و غیره اعداد زوج هستند. |
4839 |
Sport transcends borders. |
ورزش فراتر از مرز است. |
4840 |
The nail pierced the wall. |
میخ دیوار را سوراخ کرد. |
4841 |
Discriminating against people because of their race is a mistake. |
تبعیض علیه مردم به خاطر نژادشان یک خطاست. |
4842 |
Tom faces a conundrum. |
تام با یک معما مواجه است. |
4843 |
You must not indulge in drinking. |
تو نباید در نوشیدن زیادهروی کنی. |
4844 |
Young parents often indulge their children. |
والدین جوان اغلب کودکان خود را نازپرورده میکنند. |
4845 |
Write a report. |
یک گزارش بنویس. |
4846 |
I’m a baker. |
من نانوا هستم. |
4847 |
I’m a cat lover. |
من عاشق گربه ها هستم. |
4848 |
He got over the shock of his father’s death. |
او بر شوک مرگ پدر خودش غلبه کرد. |
4849 |
Their house is very modern. |
خانه آنها خیلی مدرن است. |
4850 |
Tom was attacked by an unknown man in the subway. |
تام را در مترو مردِ مجهولی حمله کرد. |
4851 |
He went to Paris, where he lived for five years. |
او به پاریس رفت، که در آن به مدّتِ پنج سال زندگی کرد. |
4852 |
Do you think I’m too tall? |
فکر میکنی، که خیلی بلند هستم؟ |
4853 |
Do you think I’m too tall? |
فکر میکنید، که خیلی بلند هستم؟ |
4854 |
I’m not a student. |
دانشجو نیستم. |
4855 |
I’m not a student. |
دانشآموز نیستم. |
4856 |
They’re here. |
آنان اینجاند. |
4857 |
They’re here. |
آنها اینجاند. |
4858 |
They’re here. |
آنها اینجا هستند. |
4859 |
We are here. |
ما اینجایم. |
4860 |
We are here. |
ما اینجا هستیم. |
4861 |
Are there many flowers in the garden? |
در باغ زیادی گل وجود دارد؟ |
4862 |
I have a beer belly. |
من شکمِ آبجویی دارم. |
4863 |
I have a beer belly. |
شکمِ آبجویی دارم. |
4864 |
I like your computer. |
کامپیوترت را دوست دارم. |
4865 |
I have three computers. |
سه کامپیوتر دارم. |
4866 |
I use that computer. |
آن کامپیوتر را استفاده میکنم. |
4867 |
The computer is broken. |
کامپیوتر خراب است. |
4868 |
The computer is broken. |
کامپیوتر خرابه. |
4869 |
Restart your computer. |
کامپیوترتان را بازآغازی کنید. |
4870 |
I made supper. |
شام پختم. |
4871 |
Judaism is beautiful. |
یهودیت زیباست. |
4872 |
Free Rojava! |
روژاوای آزاد! |
4873 |
Tom will swim. |
تام شنا خواهد کرد. |
4874 |
Islam is beautiful. |
اسلام زیباست. |
4875 |
Nobody knows everything. |
هیچکس همّه چیز را نمیداند. |
4876 |
No one knows everything. |
هیچکس همّه چیز را نمیداند. |
4877 |
No-one knows everything. |
هیچکس همّه چیز را نمیداند. |
4878 |
Tom isn’t writing. |
تام دارد نمینویسد. |
4879 |
They have no proof. |
اثبات ندارند. |
4880 |
They don’t have proof. |
اثبات ندارند. |
4881 |
She’s a fascist. |
او فاشیست است. |
4882 |
He’s a fascist. |
او فاشیست است. |
4883 |
They’re a fascist. |
او فاشیست است. |
4884 |
She’s a fascist. |
او فاشیسته. |
4885 |
He’s a fascist. |
او فاشیسته. |
4886 |
They’re a fascist. |
او فاشیسته. |
4887 |
Germany is a big country. |
آلمان کشوَرِ بزرگیست. |
4888 |
It’s not a virus. |
آن ویروس نیست. |
4889 |
It isn’t a virus. |
آن ویروس نیست. |
4890 |
Why am I alone? |
چرا تنهام؟ |
4891 |
Why am I alone? |
چرا تنها هستم؟ |
4892 |
The lumber is still green. |
الوار هنوز سبز است. |
4893 |
I am Hungarian. |
من مجارستانی هستم. |
4894 |
I’m Hungarian. |
من مجارستانی هستم. |
4895 |
They cried. |
او گریست. |
4896 |
Her skin is pure white. |
پوستش سفید خالص است. |
4897 |
His skin is pure white. |
پوستش سفید خالص است. |
4898 |
Why are you so interested in history? |
چرا اینقدر به تاریخ علاقه دارید؟ |
4899 |
I’m really not interested in history. |
من واقعاً علاقه ای به تاریخ ندارم. |
4900 |
Fadil retired to his room. |
فاضل را به اتاق خود بردند. |
4901 |
It isn’t going to be difficult to do this. |
انجام این کار دشوار نخواهد بود. |
4902 |
I’ve been in Bosnian refugee camps. |
من در اردوگاه های پناهندگان بوسنیایی بودم. |
4903 |
Just help me with this baggage. |
فقط براي اين چمدان به من كمك كند. |
4904 |
He doesn’t know what he has to do. |
او نمی داند چه کاری باید انجام دهد. |
4905 |
He’s not my real father. |
پدر واقعی من نیست. |
4906 |
I’ve never been to my uncle’s house. |
من هیچ وقت در خانه عمو نبوده ام. |
4907 |
My mother never punished me. |
مامان هیچ وقت منو تنبیه نکرد. |
4908 |
My mother never punished me. |
مادرم هرگز مرا تنبیه نکرد. |
4909 |
I just did my job. |
من فقط کارم را انجام دادم. |
4910 |
I know that Tom is a very valuable client. |
من میدونم که تام مشتری ارزشمندی است |
4911 |
Tom lay in bed staring up at the ceiling. |
تام در رختخواب خوابیده بود و به سقف نگاه می کرد. |
4912 |
Tom lay in bed staring up at the ceiling. |
توماس روی تخت دراز کشیده بود و به سقف نگاه می کرد. |
4913 |
A foolish head makes for weary feet. |
بخاطر سر نا بخرد پاها درد و رنج می کشند. |
4914 |
When you don’t have brains, your feet get no rest. |
بخاطر سر نا بخرد پاها درد و رنج می کشند. |
4915 |
I’m Mojtaba. |
من مجتبی هستم |
4916 |
Practise. |
تمرین |
4917 |
Jealousy is the death of love. |
حسادت مرگ عشق است. |
4918 |
The sun melts the snow. |
خورشید برف را ذوب میکند. |
4919 |
Jimmy is easy for me to get along with. |
تعامل کردن با جیمی برایم آسان است. |
4920 |
Had I arrived earlier, I could have seen Kelly. |
اگر زودتر رسیده بودم، کلی را می توانستم ببینم. |
4921 |
No one would want to hurt me. |
کسی نبود که بخواهد به من آسیب بزند. |
4922 |
I like Esperanto better than German. |
من اسپرانتو را بیشتر از آلمانی دوست دارم. |
4923 |
How often do you replace your toothbrush? |
هر چند وقت یک بار مسواکت را تعویض میکنی؟ |
4924 |
Installing a towel rack is super easy. |
نصب کردن یه جا حولهای خیلی خیلی راحته. |
4925 |
May I borrow the hair dryer? |
میتونم سشوار رو قرض بگیرم؟ |
4926 |
Tom tossed his dirty clothes in the hamper. |
تام لباسهای کثیفش را داخل سبد رخت چرک پرت کرد. |
4927 |
He likes smoking in the toilet. |
اون دوست داره تو دستشویی سیگار بکشه |
4928 |
Mum, there’s no toilet paper left! |
مامان، اینجا دسنمال توالتی باقی نمونده. |
4929 |
That toilet brush belongs in the bathroom, not in the kitchen. |
این فرچه توالت متعلق به حمام هست، نه برای تو آشپزخانه. |
4930 |
Could you place your bags on the scale, please? |
میشه لطفاً چمدانهایتان را روی ترازو بذارید؟ |
4931 |
I use a flashlight to illuminate dark areas. |
من برای روشن کردن جاهای تاریک از یک چراغ قوه استفاده میکنم. |
4932 |
Tom hid the gun under a bunch of oily rags in his garage. |
تام زیر یک دسته از لباسهای روغنی کهنه توی گاراژش اسحله را پنهان کرد. |
4933 |
Tom fixed the circuit breaker. |
تام مدار شکن (فیوز) را درست کرد. |
4934 |
The sponge takes in a lot of water. |
اسفنج آب زیادی را به خودش میگیرد. |
4935 |
Tom took the broom out of the hall closet. |
تام جارو را از کمد دیواری داخل راهرو برداشت. |
4936 |
Please put the dustpan in the broom closet. |
لطفاً خاک انداز را درون کمد جارو بذار. |
4937 |
I iron my clothes almost every day. |
من تقریبا هر روز لباسهایم را اتو میزنم. |
4938 |
We go abroad every summer. |
ما همیشه تابستانها به خارج میرویم. |
4939 |
Where did you go swimming? |
برای شنا کردن کجا میری؟ |
4940 |
Is it windy enough to go sailing? |
آیا باد به اندازه کافی برای رفتن به قایقرانی هست؟ |
4941 |
Shall we go sightseeing around town? |
آیا باید به گشت و گذار در اطراف شهر برویم؟ |
4942 |
Tom plans to go camping next weekend. |
تام برنامه ریزی کرده برای تعیطلات آخر هفته بعدی به کمپ بره. |
4943 |
I sometimes go by bus and sometimes I walk. |
من بعضی وقتها با اتوبوس میرم و بعضی وقتها پیاده |
4944 |
I told them not to go by plane. |
من بهشون گفتم که با هواپیما نرن. |
4945 |
We plan to go by train. |
ما برنامه ریزی کردیم که با قطار بریم. |
4946 |
Does this bus go to the beach? |
آیا این اتوبوس به ساحل میرود؟ |
4947 |
You can cut wood with a hand saw, or with a jigsaw. |
شما میتوانید چوب را با یک اره دستی یا یک اره عمود بر برش دهید. |
4948 |
Could you give me the 12mm wrench please? |
میشه لطفاً آچار 12 میلی متری به من بدید؟ |
4949 |
I’m using the hammer right now. |
من الان دارم از چکش استفاده میکنم |
4950 |
I need a tape measure to install the towel rack. |
من برای نصب جا حوله ای به یک متر نیاز دارم. |
4951 |
I used this workbench to construct a birdhouse. |
من از این میز کار برای ساخت خانه پرنده استفاده کردم. |
4952 |
My toolbox is in the back of my truck. |
جعبه ابزام پشت وانتم هست. |
4953 |
Don’t use the knife as a screwdriver. |
از چاقو به عنوان یک پیچ گوشتی استفاده نکنید. |
4954 |
Tom loves to go out at night. |
تام خیلی دوست داره که شب بیرون بره. |
4955 |
Have a good time. |
اوقات خوبی داشته باشید. |
4956 |
Did everyone have a good time? |
آیا به همه خوش گذشته؟ |
4957 |
The house is new. |
خانه نو است. |
4958 |
He spends money like water. |
اون مثل آب خوردن پول خرج میکنه. |
4959 |
Tom spends very little time with his family. |
تام زمان خیلی کمی را با خانوادهاش میگذراند. |
4960 |
I want to stay in a hotel near the airport. |
من میخواهم در یک هتل نزدیک فرودگاه اقامت کنم. |
4961 |
This toilet paper is like sandpaper. |
این دستمال توالت شبیه سنباده هست! |
4962 |
Tom cut the wrong wire. |
تام سیم اشتباه را برید |
4963 |
The waitress brought Tom a glass of water. |
پیشخدمت برا ی تام یک لیوان آب آورد. |
4964 |
He works as a busboy. |
اون به عنوان یک کمک پیشخدمت کار میکنه. |
4965 |
Mary dried her hands on her apron. |
ماری دستهایش را با پیشبندش خشک کرد. |
4966 |
The wind is blowing. |
باد می وزد. |
4967 |
He was lost. |
سرگردان شده بود. |
4968 |
Tom was drinking chocolate milk with a straw. |
تام شیر کاکائو را با یک نی نوشید |
4969 |
What’s your favorite soft drink? |
نوشیدنی غیر الکلی مورد علاقه تو چی هست؟ |
4970 |
I like to walk in the mountains. |
من پیاده روی در کوه را دوست دارم. |
4971 |
One day he set off on a long walk around the town. |
روزی او عازم یک پیاده روی طولانی در اطراف شهر شد. |
4972 |
It was windy yesterday. |
دیروز هوا بادی بود. |
4973 |
I didn’t believe a word of what Tom said. |
یک کلمه از چیزی که تام گفت را باور نکردم. |
4974 |
I didn’t believe a word of what Tom said. |
یک کلمه از چیزی که تام گفت رو باور نکردم. |
4975 |
He can’t fight. |
او نمیتواند بجنگد. |
4976 |
He can’t fight. |
اون نمیتونه بجنگه. |
4977 |
Fresh tea is better than stale tea. |
چای تازه از چای مانده بهتر است |
4978 |
I’m working as a bartender now. |
من در حا حاضر به عنوان یک متصدی بار در حال کار هستم. |
4979 |
I never drink beer before lunch. |
من هیچ وقت قبل از ناهار آبجو ننوشیدم. |
4980 |
Could you put your cup on a coaster? |
میشه فنجانتون رو بذارید روی یک زیر لیوانی؟ |
4981 |
Tom put his lunch tray on the table. |
تام سینی غذایش را روی میز گذاشت. |
4982 |
He left you a message. |
او برایت پیغام گذاشت. |
4983 |
The weather is extremely hot. |
هوا به شدت گرم است. |
4984 |
I really want to know what your thoughts are about me. |
خیلی دوست دارم بدونم در مورد من چی فکر میکنی |
4985 |
Ali has a friend. |
علی یک دوست دارد. |
4986 |
Committers of crimes against humanity must be sentenced in fair courts. |
جنایتکاران علیه بشریت باید در محاکم ذیصلاح محاکمه و مجازات شوند. |
4987 |
Me and my mother have eleven markers. |
من و مادرم یازده ماژیک داریم. |
4988 |
I have absolute faith in you. |
من به تو ایمان کامل دارم. |
4989 |
I’ve persuaded Tom to do that. |
من تام را متقاعد کردم که آن کار را انجام دهد. |
4990 |
Tom moved out of his parents’ house. |
تام از پدر و مادرش جدا شد (مستقل شد). |
4991 |
It’s rush hour. |
الان ساعت شلوغیه. |
4992 |
I never hurt Tom. |
من هیچوقت تام رو اذیت نکردم. |
4993 |
We’re all stupid, just on different subjects. |
ما همه احمقیم، هر کدام در یک زمینه. |
4994 |
She left you a message. |
او برایت پیغام گذاشت. |
4995 |
Wherever you go, I’ll follow. |
هر جا که بروی، من دنبالت می آیم. |
4996 |
I have many friends who speak Portuguese well. |
من دوستان زیادی دارم که میتوانند به خوبی پرتغالی حرف بزنند. |
4997 |
Look at this mess! |
عجب خر تو خریه! |
4998 |
It’s too loud I can’t hear you. |
صدا به صدا نمیرسه. |
4999 |
Brain drain has caused a lot of damage to the country. |
فرار مغز ها ضرر بسیاری بر کشور وارد کرده است. |
5000 |
What do we have for dinner tonight? |
امشب شام چی داریم؟ |